[موقعیت سالن رقص ، ساعت 8:15 دقیقهی شب]
تازه اول شب بود و من خیلی خسته بودم ، خستهتر از همیشه .
کسایی که قرار بود من رو توی این جشن بزرگ و باشکوه همراهی کنن الان اینجا نبودن و واقعا احساس ناراحتی میکردم .
امشب قرار بود بیخیالتر از همیشه باشم و البته شادتر از همیشه .
و انقدر برقصم تا پشت پاهام تاول دربیاد ، اما اونا با نیومدنشون ، تمام برنامههای من رو خراب کردن و کاری به جز نگاه کردن نمیتونم انجام بدم .
از اینکه کسی نیست که من رو همراهی کنه متنفرم ،
من نیاز به یک فرد دوم مثل خودم دارم .
اما بین اینهمه غریبه ... نمیتونم قبول کنم
با ویبره رفتن گوشی روی میز ، نگاهی به سمت گوشیم کردم ؛
معذرتخواهی پشت معذرتخواهی .
واقعا الان نمیتونم باهاشون درست صحبت کنم . قیافم آویزون شده بود و کاملا مشخص بود که ناراحت بودم .
صدایی رو از کنارم بین اونهمه شلوغی شنیدم ،
یک دختری با موهای بلوند بود که لباس سلطنتیِ صورتی پوشیده بود و کاملا شبیه پرنسسها بود .
باعث شد کنارش حس کنم از نظر زیبایی اون تو یک لول دیگست ، زیبایی جذب کنندهای داشت
-تنها کسی هستی که تنها نشسته ، از اینکه توی این جمع بزرگ تنها نشستی احساس بدی گرفتم .
- و گفتم بذار برم پیشش ، خب برنامت برای امشب چیه؟
خوشحالم که پیشم اومدی ، برنامم اینه امشب انقدر برقصم تا پاهام تاول بزنه ! انقدر شاد باشم تا همه حسودی کنن .
- اوه ! برنامههای یکسانی داریم ! فکرکنم همزادم رو پیدا کردم ، تو اینطور حس نمیکنی ؟
منم همین احساس رو دارم ؛
فکر میکنم کسی که منتظرش بودم رو پیدا کردم ، درواقع ...
اون پیدام کرد .
تازه اول شب بود و من خیلی خسته بودم ، خستهتر از همیشه .
کسایی که قرار بود من رو توی این جشن بزرگ و باشکوه همراهی کنن الان اینجا نبودن و واقعا احساس ناراحتی میکردم .
امشب قرار بود بیخیالتر از همیشه باشم و البته شادتر از همیشه .
و انقدر برقصم تا پشت پاهام تاول دربیاد ، اما اونا با نیومدنشون ، تمام برنامههای من رو خراب کردن و کاری به جز نگاه کردن نمیتونم انجام بدم .
از اینکه کسی نیست که من رو همراهی کنه متنفرم ،
من نیاز به یک فرد دوم مثل خودم دارم .
اما بین اینهمه غریبه ... نمیتونم قبول کنم
با ویبره رفتن گوشی روی میز ، نگاهی به سمت گوشیم کردم ؛
معذرتخواهی پشت معذرتخواهی .
واقعا الان نمیتونم باهاشون درست صحبت کنم . قیافم آویزون شده بود و کاملا مشخص بود که ناراحت بودم .
صدایی رو از کنارم بین اونهمه شلوغی شنیدم ،
یک دختری با موهای بلوند بود که لباس سلطنتیِ صورتی پوشیده بود و کاملا شبیه پرنسسها بود .
باعث شد کنارش حس کنم از نظر زیبایی اون تو یک لول دیگست ، زیبایی جذب کنندهای داشت
-تنها کسی هستی که تنها نشسته ، از اینکه توی این جمع بزرگ تنها نشستی احساس بدی گرفتم .
- و گفتم بذار برم پیشش ، خب برنامت برای امشب چیه؟
خوشحالم که پیشم اومدی ، برنامم اینه امشب انقدر برقصم تا پاهام تاول بزنه ! انقدر شاد باشم تا همه حسودی کنن .
- اوه ! برنامههای یکسانی داریم ! فکرکنم همزادم رو پیدا کردم ، تو اینطور حس نمیکنی ؟
منم همین احساس رو دارم ؛
فکر میکنم کسی که منتظرش بودم رو پیدا کردم ، درواقع ...
اون پیدام کرد .