?? نشریه آرمان ??


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


«بسيج دانشجويى دانشگاه علوم پزشكى رفسنجان»
✍ آرمان، فرصتی برای اهل قلم در همه زمینه‌ها
ارتباط با ادمين :
@ali_rostamabadi78
@pooyesh_626

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


ارمان39.pdf
3.7Mb
⭕سی و نهمین شماره نشریه ی آرمان⭕
⭕بسیج دانشجویی علوم پزشکی رفسنجان⭕
✔️از تهران به پاریس
✔️چهل سال شکست
✔️چالش 10 سال پیش
✔️پله چهلم
✔️بر بساطی که بساطی نیست
@arman_brums


آرمان 38.pdf
5.3Mb
🎉نشریه ی دانشجویی آرمان منتشر شد🎉
⭕️ سی و هشتمین شماره ی نشریه آرمان منتشر شد‼️
🤨 "مبارزه با پولشویی یا فضولی؟!!"
🤨"... بیخودی!"
🤨 "از پزشکی تا شهادت"
🤨 "سخن ها را بشنویم"
🤨 "چرا رهبر...؟؟!!"
@arman_brums


"والقلم و ما یسطرون"
"سوگند به قلم و آنچه می نویسند"
نشریه ی آرمان دانشگاه علوم پزشکی رفسنجان از تمامی نویسندگان و متفکران اهل قلم جهت همکاری در زمینه های سیاسی، فرهنگی، شعر، طنز،کاریکاتور و.... دعوت می کند.
دوستانی که تمایل به همکاری دارند به آیدی زیر مراجعه نمایند.
tel: @ali_rostamabadi78
✔️حرف های نا گفته ی خود را به زبان قلم بیان کنیم!!
@arman_brums


Forward from: @AxNegarBot
نورانی و زیباست، همه روی محمد
خاتم شده از بهره خدا، سوی محمد
نوری است، به رخساره ی دلدار
دل داده به سویش ،وفا کوی محمد
عید مبعث بر شما مبارک

◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

فروردین 7⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


🍏Health for all🍏
روز جهانی بهداشت رو خدمت همه بهداشتیای عزیز دانشگاه تبریک میگم💐
@arman_brums


اون بزرگواری که اومد حمایت پرچم سفیدا، الان کجاست؟
همون که خیلی روشنفکره!

@arman_brums


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

فروردین 7⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

لحظات پایانی اسفند 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums




Forward from: @AxNegarBot
رجب هنگامه راز و نیاز است 
برای عاشقان فصل نماز است 
رجب درگاه غفران الهی 
برای بندگانش باز باز است 

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حلول ماه مبارک  رجب، ماه مناجات و بندگی و
ماه خانه تکانی دل ها، بر مشتاقان کوی دوست مبارک باد

💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

اسفند 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums 


#دو_مدافع
#ادامه_قسمت_دهم

_با همیـݧ افکار به خواب رفتم...
چند روزم با همیـݧ افکار گذشت
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود

_بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود
رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم
مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم
_بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود

_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود.
اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم:
"خدا جوݧ منم اسماء
هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم
بگذریم...
حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه
نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..."

_خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ
نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ
کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم
همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما
اسماء خانمہ❓

_بلہ اسمم اسماست
بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو
چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ
ارثیہ ے حضرت زهرا
شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست
مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ
_خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓
مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے
چرا اما...
اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...
باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم
بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود

_نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم

_بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ
اشک تو چشام جم شد
یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم
بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست
ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....

ادامه دارد....

◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

اسفند 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


️در این دنیا دو چیز بهترینند:

"زندگی کردن" از سر شوق!
و "خندیدن" از ته دل

آرزو می‌کنم تو سال جدید به هر دوی این‌ها برسید🌸😊🙏
@arman_brums


Forward from: @AxNegarBot
هر کسی عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا می‌دهند
همانند "مادر"

◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

اسفند 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


Forward from: @AxNegarBot
بر مقدم دختر پیمبر صلوات
بر چشمه ی پاک حوض کوثر صلوات
بر محضر حضرت محمد تبریک
بر مادر شیعیان حیدر صلوات
ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها مبارک

◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

اسفند 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


يادت باشد هيچ پرنده‌اى با بارِ سنگين
اوج نمی‌گيرد ...
كينه اگر به دل داشته باشى سنگينى!
پس امروز
ببخش ديگران را و خود را رها كن ...

🆔 @arman_brums


مثل همیشه تسلیت ...
کشورم، سرزمینم، مردمم هر روز تسلیت

@arman_brums


#دو_مدافع
#قسمت_نهم
۵دقیقہ بعد رامین رسید..
سوارماشین شدم بدون اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد.نگاهش نمیکردم به صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے مامان تو گوشم میپیچید
باورم نمیشد.اون من بودم کہ با مامان اونطورے حرف زدم؟!
واے کہ چقدر بد شده بودم باصداے بوق ماشین بہ خودم اومدم رامیـن و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث این کہ دیشب نخوابیده بود
دستے بہ موهاش کشید و آهی ازتہ دل
دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدن رامیـن و تو اون وضعیت نداشتم
ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد
رامیـن نگام کرد چشماش پر از اشک بود ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات
اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت...
حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ
بیخوابے؟چرا؟آره نگرانت بودم خوابم نبرد
جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت
رفتیم داخل و نشستیم
سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت
چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت:اسماء نمیخواے حرف بزنے
چرا میخوام
خوب منتظرم
رامیـن مامان مخالفت کرد دیشب باهم بحثمون شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے که...
اونقدرے که چی اسماء؟
اونقدرے که فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم که خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدےپوفے کرد و گفت مُردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود
ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم
اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت که همه چے درست میشہ و غصہ نخورم
چند بار دیگہ هم با مامان حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثمون میشد و مامان با قاطعیت مخالفت میکرد
_اون روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیرون حال و حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم
میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے که میشد پیش بینیش کرد
رامیـن هم دست کمے از من نداشت ولے همچنان بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے که داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـن بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم  ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا همون پارکے که همیشہ میریم
تعجب کردم اولین دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگران شدم سریع آماده شدم و رفتم
رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغون بود...
رفتم کنارش نشستم.
سرشو به دستش تکیہ داده بود
سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم با عصبانیت نشستم و گفتم:
جدے؟خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ؟
قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. حرفمو قطع کرد و گفت
اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ
اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم.
ادامہ داد: ببیـݧ اسماء۱سال باهمیم 
چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتےخوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبرکنے...ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب بازبحثموݧ شد.بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست
ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ
اما باید بگم دیشب تاصب فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم برنمیاد مخصوصا حالا کہ...گوشیش زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد
نذاشتم ادامہ بده ازجام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدن و دست هامو بہ هم میزدم آفریـن رامیـن نمایش جالبے بود
با عصبانیت بلندشد و روبروم ایستاد
اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم..
از اولم چے رامیـن اشتباه کردیم؟یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم،بدون مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا؟
اسماء جان تو لیاقتت بیشتر از اینهاس
اره معلومہ ک بیشتره تولیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتوتباه کردم و بهم برگردونے؟
سکوت کرد.دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد پوز خندے بهش زدم وگفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ
ازجاش بلند شداومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشوانداخت..

ادامه دارد...


#دو_مدافع
#قسمت_هشتم
_اسماء❓❓
بلہ❓❓❓❓
گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ
اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید
چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ
کدوم حرفا❓
_گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ
چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم

میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ
از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ
رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود

_ما رفتیم خونہ مامان بزرگ
گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق
گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود
روش با خط خوشے نوشتہ بود
 
_"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید
رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید"
تقدیم بہ خانم هنرمند
دوستدارت رامیـݧ
ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ
_و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم
از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ
_یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم.

_اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم
و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بودم سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم
اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود

اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم
_رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت
تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم
دیگہ عادت کرده بودم با رامیـݧ همش برم بیروݧ
_حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم و از ریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد
رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده
_دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم
گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ
بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم

_اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره
یہ سال گذشت
خوب هم گذشت اما..

_اونقدر گذشت و گذشت ک رسید به مهر
مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم
_اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد
اما ایندفہ دیگہ جدے بود
وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم
_تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم
اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم
ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم
اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت
رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم
ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم
برام سخت بود
_میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم....

◀️ این قسمت ادامه دارد...


◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

بهمن 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


Forward from: @AxNegarBot
روز شهادت زهرای اطهر است
عالم پر از مصیبت و دل ها مکدّر است
خشکیده چون نهال برومند عمر او
چشم جهانیان همه از اشکِ غم ، تر است

شهادت بانوی دو عالم ، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها بر عموم مسلمانان تسلیت باد

◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

بهمن 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums


◀️🇮🇷🇮🇷آرمان🇮🇷🇮🇷▶️

بهمن 6⃣9⃣
🔹🔸🔹🔸
🆔 @arman_brums

20 last posts shown.

43

subscribers
Channel statistics