خفگی و نگاه سرد
در آخرین ثانیه های زندگی با اشک های خونین زیر لب بگوید دوستت دارم
و اغوشی لرزان که زندگی را میطلبد.بوسه هایی که طعم خداحافظی میدهد و لب هایی که عطش عشق ابدی دارد..
او در آغوش من آرمیده و زمستان را در اوج گرمای تابستان میچشد..او را میبوسم و زیر آب میبرم تا لحظه ای که ورود روح او در جسمم را تا مغز استخوان حس کنم..و به او بگویم تا ابد دوستش دارم..
در آخرین ثانیه های زندگی با اشک های خونین زیر لب بگوید دوستت دارم
و اغوشی لرزان که زندگی را میطلبد.بوسه هایی که طعم خداحافظی میدهد و لب هایی که عطش عشق ابدی دارد..
او در آغوش من آرمیده و زمستان را در اوج گرمای تابستان میچشد..او را میبوسم و زیر آب میبرم تا لحظه ای که ورود روح او در جسمم را تا مغز استخوان حس کنم..و به او بگویم تا ابد دوستش دارم..