آشفتار


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


نوشته های حسین مکی زاده تفتی
"به من بگو به ترجمه چگونه می اندیشی تا
به تو بگویم کیستی."
هایدگر. چکامه های هولدرلین، ایستر

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


روزی دسته ای کبوتر آزاد میکنم
و برجهای روحم را میگشایم
روزی در راه

پس اگر بغبغوی تو غرقم کرد
بگذار غرق شوم
و اگربیدارم کنی
شکافی از رویا را بازخواهم گذاشت
و باز میخوابم

فرج بیرقدار. زندان تدمر.1987


باور میکنم که تمام خودکشی ها،
دشمنِ مرگ اند

@ashoftar


آرزو دیرینه است
اما دست ها تازه ...

ازرا پاوند. سرود هفتادودوم

@ashoftar


 کشف ِ مارکس

شعری که به سال 1949 نوشته شد و اولین بار در سال 1958در دفتر اشعار "بلبل کلیسای کاتولیک"(Da L’usignolo della Chiesa Cattolica) منتشر شد. از این شعر دو ترجمه انگلیسی در دست است. یکی به ترجمه آریانا بووه و مایکل هارت که به سال 2009 در دیاکریتیکس شماره 39 منتشرشده است و ترجمه ایست بیشتر وفادار به متن اصلی و دیگری کتاب معروف و دوزبانه "گزیده اشعار پازولینی" به ترجمه استفن سارتارللی. مترجم ضمن آنکه در عین کم‌سوادی متن به زبان اصلی را خوانده، هر دو ترجمه را پیش رو داشته است.



کشف مارکس



می‌دانم که روشنفکران در جوانی احساس تمایل فیزیکی حقیقی به مردم دارند و باور دارند که این عشق است. اما این عشق نیست: جذب شدن مکانیکی به توده است.
ماکسیم گورکی


یک


تواند آیا این جسمِ گرانبار

زاییدۀ سایه‌ای باشد با چهره‌ی دوشیزه‌ای

چون بنفشه عفیف؟


آیا یکی زهدان کبود را

توان آفریدن آگاهی هست – به‌تنهایی

در دنیایی شلوغ؟


پسر بیرون از زمان زاییده شد

و در آن می‌میرد.



دو


از خون مدیترانه‌ای،

زبان والای رومنس

خاندان مسیحی


آن بیگانۀ تمام‌عیار

زاده شد در خانه‌ای

در شهری از لذت


تو بی مذهب بودی

بی‌فرهنگ، ای عروس ساده‌لوح

مادرِ نوباوه  



سه


چگونه در جهانی از نثر

سقوط کردم

وقتی تو گنجشکی بودی


چلچله‌ای، قلبت

مات در برابر تاریخ، یک گلِ سرخ

آه مادرِ نوباوه من


آیا از تو

مرا می‌پذیرد جهان

در سامان آشکار خویش؟



چهار


به قلبِ نوشکفتۀ من
زمانی را بخشیدی  

سوزان از عشق در بلوغ

من به جستجوی سرچشمه‌اش گشتم.


رهنمونی درست به قرن من

تنها راه، پژواک دلی که پیشتر آمده است.



پنج


حالا هرروز غوطه ورم

در جهان عقل

این نهادِ بی‌رحم پیر.


جهانی که قرن‌هاست،

فرونشسته به گل

به آوای یک نام:


که خود را زندانیِ

موهبتِ شگفت انگیزش کرده‌ام

که همان خرد است.


شش


اما چه هنگام ثقلِ یک روزگار

که بر دوشِ ضمیرِ باطن

وظیفه را می‌سازد


بر ایستادگی این قلب سبک‌سر من

پیروز می‌شود؟

از آن لحظه که با توام

نه سرسپردۀ عشق

که شعلۀ مهربان سخاوت


هفت


ندانستی آن دنیایی که

پسرِ کور و عاشقش منم

اسباب لذت کودک تو نبود

با رؤیاهای شیرینش

گرانبار از نیک سرشتی،


جهان عتیقه دیگران

جایی که میراث زندگی

اضطرابِ تبعید بود؟



هشت


زبان (که در تو آوای نتی است در سپیده‌دمانِ گویش)

و زمان(که در آن پارساییِ ثابت و خوش‌باورانه‌ات رستگارت می‌سازد)

دو دیوارند.


بین آنچه به جهان آوردم

آشوب‌انگیز، تسخیرشده

و چشمانِ نجیبِ تو.


نُه


نه فاعل که مفعول

مادر! پدیداری بی‌آرام،

نه خدایی تجسدیافته


با رؤیاهای پسری مضطرب در سینه‌اش

حضوری ناشناس! نه ضمیری یگانه!

مرا به دنیا آوردی

با رازِ جنسیت

در جهانی منطقی



دَه



اما جز عشقِ محض

تقدیرِ زندگی هر انسان را

چیز دیگری رقم می‌زند.


تأملی است بی‌هیچ

معجزۀ چشمگیر

و شک ِ فروشکننده.


تاریخ ما! مضیقِ عشقِ ناب،

نیرویی خردمدار و ملکوتی.

#پازولینی
#پیر_پائولو_پازولینی
#کشف_مارکس
#ترجمه

@ashoftar


اما چه هنگام ثقلِ یک روزگار
که بر دوشِ ضمیرِ باطن
وظیفه را می‌سازد

بر ایستادگی این قلب سبک‌سر من
پیروز می‌شود؟

از آن لحظه که با توام
نه سرسپردۀ عشق
که شعلۀ مهربان سخاوت

پازولینی.
"کشف مارکس


ازرا پاوند

بخشی از شعرِ "مأموريت"


برويد ای ترانه هايم

                       سوی تنهايان ناخرسند

برويد سوی پريشان حالان،

                           بردگان پيمان‌ها

سخن بگوييد رودرروی نادانیِ ستم

سخن بگوييد روی درروی جباريت ِ بی تخيل

سخن بگوييد روی در روی مرز و محدوديت ها

برويد سوی بورژوای محتضر از پوچی و ملال

برويد چون آفتی به جانِ سستی دنيا


... برويد سوی ضخيم شدگان از ميانسالی

آنان که شور و آرمان باخته اند...


از اشعار دوران جوانی پاوند.
کتابِ lustra


#ازرا_پاوند
#ترجمه

@ashoftar


انگار محکومیم تکرار کنیم
بارها و بارها
تا شکوفه سرخ هیچ پیراهنی
ما شکوفه سرخ پیراهن را


@ashoftar


اینک آن آمدنی که می آید
اینک کنش که جای گفتار را می گیرد

از پرومته اشیل. آخرین بند.

@ashoftar


پرومته
"برترین قدیس و شهید فلسفه"( مارکس)


- من در آنها امید های کور را زنده کردم

- این هدیه گرانبهای تو بود به انسان ها


از پرومته اشیل
@ashoftar


این قطعه را پیشتر در فیسبوک خوانده بودیم. اما از آن قطعه هاست که باید هرازگاهی خواند و بازخواند


آنتونن آرتو

شعر و خون

 

... من به شعر عشق می ورزم

آری قباحتِ این امر همین است، که زبان بورژواست، ترکیدنِ اروتیک ِ زبانِ خانمِ وقیحه فرومایه طبقه متوسط، که هیچ چیز جز شعر را دوست ندارد.  منظورم شعر است شعر است، شعر با حرف بزرگ ش، یک آروغ بانزاکت بر زمینه پرده ای سرخِ، پرده هایی فروبسته بر شاعرانگی، شاعرانگی ِ حمام ِ خونِ واقعیت.  

برای بعد، بیا چنین بگوییم که بعد از "شاعرانگی" رژیمِ خون فرا می رسد. زیرا که –ema در زبان یونانی به معنای "خون" است و زیرا که po-ema باید به معنای

پس از

خون

درپی ِ خون

باشد.

بیا ابتدا شعری از خون بسازیم.

ما زمانِ خون را می بلعیم.

و Po-em را به شکلِ یک ترانه پیش‎می داریم. و

بدون ِ

خون.

زیرا آنچه با خون ساخته می شود، ما، این ماییم که

از آن شعر

می سازیم.

ترانه های گریگوریان(تجاوز ِ حکاکی شده در محلولی از خون) از چه چیز می آیند؟

یک مانترای خاصِ تبتی از چه چیزی برمی آید؟

آنها همه از نیاز به پرهیز از خون،
از خون تقطیر شدۀ همیشگی، و در این خون واقعیتِ ناب است و

از آن، چیزی ساخته شده

که امروزه

شعر

نامیده می شود،

غیابِ شقاوت در زمان.

و پیش‌داشتِ تلنگرِ زبانِ اروتیک، و عفیف، عفیف، ارگاسمِ طبقه متوسط.

 

#آنتونن_آرتو
#ترجمه


@ashoftar




سالگرد فیلتر شدن آشفتار

هفت سال پیش در این روز وبلاگ "آشفتار" فیلتر و سپس محوشد. به همین مناسبت کتاب "هومو و شعرهای دیگر" شعرهای هرولد نورس را (که باعث این رویداد شد) یکبار دیگر به اشتراک میگذارم:


این: من ام
انسان
که داور است
در آخرین داوری
به سوی من است
که تمام عناصر ِ
بدن ها و اشیاء
بازخواهند آمد
این تقریر ِ تن من است
که واپسین داوری را می سازد.


آنتونن آرتو

@ashoftar


.... چنگِ ز هم گسیخته زه را
زه بستم
پای دریچه
بنشستم
وز نغمه‌یی
که خواندم پُرشور
جامِ لبانِ سردِ شهیدانِ کوچه را
با نوشخندِ فتح
شکستم:

«ــ آهای!
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاین گونه می‌تپد دلِ خورشید
در قطره‌های آن…

از پُشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش
ببینید!



خون را
به سنگفرش…»


شاملو
@ashoftar


آرتو و شعر واقعی، شعر کیهانی

تنها شعر واقعی کیهانی است.
عناصر تقدیر، وسعت نظر، شفافیت، ایهام،
خروشیدن بر هستی، و تظاهر آن در بالاترین سطح ممکن
شعر فصل ها، سپیده دمان،
خورشید معلق در پرتو مسلم ِ نوری
پرتویی که به سبز، بنفش، نارنجی می گراید،
مه دودی از یقین
تغزلی از شهوت های فرد آدمی
یا جمع انسان ها
که این همه تصادف محض است
پیش پنداره ای از حالت اشیاء خوددار، ایستا، به تمام و کمال.

اما حتی اگر شعر لذت وجود داشته باشد
نمی تواند در واگذاری باشد
در تسلیم محض
به ستایش، به شادی،
تجلیل از این سامان معیوب ناتمام
تجلیلی که از خود ماست و
موضوع آن به اشتباه برگزیده شده است،
و این هراسی است شبیه فضایی خالی
شبیه تهیایی در مرکزِ گرداب.


آنتونن آرتو - از یادداشت های پراکنده سال های 1931تا 1932



#آنتونن_آرتو
#ترجمه
@ashoftar


آنتونن آرتو


بدی کن
بدی کن
بسی گناه مرتکب شو
اما به من بدی نکن
به من دست نزن
مجبورم نکن به خود بدی کنم
من از خودم بی رحمانه انتقام می گیرم
و تو زخمی و آلوده می شوی
خدا
جز باختن کاری برایش نمانده
پیش ازین هرچه هرزگی، کرده ست
به من بدی نکن
نزدیک من شرارت نکن
بدی نکن وقتی که من خویشتن ِ خودام
بگذار در جهان
پاک
زندگی کنم
بگذار اطراف خویش
قهرمانانی خالص
پاک داشته باشم

#آنتونن_آرتو
#ترجمه

@ashoftar


تا دست به اتفاق بر هم نزنیم،
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم

خیام

@ashoftar


ازرا پاوند

و روزها به کفایت سرشار نیستند
و شب ها به کفایت سرشار نیستند
و زندگی می لغزد مثل موش صحرایی
بی جنباندن برگ علفی

ازرا_پاوند

@ashoftar


شراب در خُم اشکانی

یادی از پوران فرخزاد.
(درگذشته نهم دی نودوپنج)


وقتی با او آشنا شدم سخت درگیر پژوهشی تاریخی در باره حمله اسکندر و دروغ های تاریخی آن بود. سال هفتاد و یک بود، شاید، که با مسعود سالاری رفته بودیم دفترش. آنقدر پذیرا بود و مهربانی ها کرد که چندین بار رفتیم و هردفعه بحث درباره میتراییسم و سلسله اشکانیان و البته شعر خوانی ها بود.
آن روزها یک رباعی را بسیار زمزمه می کرد که مصرع آخرش این بود: "مانند شراب در خُم اشکانی". و با صدای نرم و پر احساسی می خواند. در همان اولین دیدار گفتم "همان خواهر مصنوعی اش؟ همان که "هر وقت که به دیدن ما می آید /و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود /حمام ادکلن می گیرد" ؟!
بی هیچ ناراحتی یا عصبانیتی لبخندی زد مرا بغل کرد و پیشانی م را بوسید و گفت: فروغ می خونی حسین من؟ آه چه خوب! چقدر خوبه که جوونا فراموش نمی کنند.حالا درباره فروغ هم حرف میزنیم.
هنوز داغ فریدون را داشت و چه داغ-داری، نام فریدون را می بردی اشک از گوشه چشمهای سیاهش سرازیر می شد. نامه هایش را برایمان می خواند و از ترس و تهدیدهایی که پس از قتل فریدون برایش پیش آورده بودند گفت. شبی دیگر یادی از فروغ شد، با شاعران و هنرمندان و منتقدانی معدود. مرحوم حقوقی هم آمده بود و صحبت کرد. شعرها خواندیم و آنقدر سیگار کشیدیم که حقوقی چند بار سرفه کنان بیرون رفت! و آن آخرین دیدارم با پوران مهربان بود. گفت: برایم کتاب "مشکل شعر شاملو" اثر نیکبخت را بیاور. من کم خبرم از کتابهای خوبی که منتشر می شود. شعرهایت را هم تایپ کن و بیاور بیشتر بخوانمت.

اما دیگر نرفتم، بعدها در اوائل دهه هشتاد کار منتشر شده اش را دیدم و خواندم "کارنامه ی به دروغ"، و عجب پژوهش مستند و مستدل پرباری بود. زنگ زدم، آشنایی دادم و گفت حسینم چرا نمی آیی؟ من تنهاتر شده ام و تو و دوستانت یکی یکی رفتید، من هم می روم و شماها غصه می خورید. گفتم نه به این زودی، و می دانم که میمانید و خوب هم میمانید بهتر هم می شوید "مانند شراب در خم اشکانی" آهی کشید که دلم را لرزاند، و زد زیر گریه. هق هق کنان چند دقیقه و بعد گوشی قطع شد برای همیشه.

#پوران_فرخزاد
@ashoftar


.... و زمین بارهای گرانِ خود را بیرون افکند.

زلزال. آیه دوم
@ashoftar

20 last posts shown.

650

subscribers
Channel statistics