کشف ِ مارکس
شعری که به سال 1949 نوشته شد و اولین بار در سال 1958در دفتر اشعار "بلبل کلیسای کاتولیک"(Da L’usignolo della Chiesa Cattolica) منتشر شد. از این شعر دو ترجمه انگلیسی در دست است. یکی به ترجمه آریانا بووه و مایکل هارت که به سال 2009 در دیاکریتیکس شماره 39 منتشرشده است و ترجمه ایست بیشتر وفادار به متن اصلی و دیگری کتاب معروف و دوزبانه "گزیده اشعار پازولینی" به ترجمه استفن سارتارللی. مترجم ضمن آنکه در عین کمسوادی متن به زبان اصلی را خوانده، هر دو ترجمه را پیش رو داشته است.
کشف مارکس
میدانم که روشنفکران در جوانی احساس تمایل فیزیکی حقیقی به مردم دارند و باور دارند که این عشق است. اما این عشق نیست: جذب شدن مکانیکی به توده است.
ماکسیم گورکی
یک
تواند آیا این جسمِ گرانبار
زاییدۀ سایهای باشد با چهرهی دوشیزهای
چون بنفشه عفیف؟
آیا یکی زهدان کبود را
توان آفریدن آگاهی هست – بهتنهایی
در دنیایی شلوغ؟
پسر بیرون از زمان زاییده شد
و در آن میمیرد.
دو
از خون مدیترانهای،
زبان والای رومنس
خاندان مسیحی
آن بیگانۀ تمامعیار
زاده شد در خانهای
در شهری از لذت
تو بی مذهب بودی
بیفرهنگ، ای عروس سادهلوح
مادرِ نوباوه
سه
چگونه در جهانی از نثر
سقوط کردم
وقتی تو گنجشکی بودی
چلچلهای، قلبت
مات در برابر تاریخ، یک گلِ سرخ
آه مادرِ نوباوه من
آیا از تو
مرا میپذیرد جهان
در سامان آشکار خویش؟
چهار
به قلبِ نوشکفتۀ من
زمانی را بخشیدی
سوزان از عشق در بلوغ
من به جستجوی سرچشمهاش گشتم.
رهنمونی درست به قرن من
تنها راه، پژواک دلی که پیشتر آمده است.
پنج
حالا هرروز غوطه ورم
در جهان عقل
این نهادِ بیرحم پیر.
جهانی که قرنهاست،
فرونشسته به گل
به آوای یک نام:
که خود را زندانیِ
موهبتِ شگفت انگیزش کردهام
که همان خرد است.
شش
اما چه هنگام ثقلِ یک روزگار
که بر دوشِ ضمیرِ باطن
وظیفه را میسازد
بر ایستادگی این قلب سبکسر من
پیروز میشود؟
از آن لحظه که با توام
نه سرسپردۀ عشق
که شعلۀ مهربان سخاوت
هفت
ندانستی آن دنیایی که
پسرِ کور و عاشقش منم
اسباب لذت کودک تو نبود
با رؤیاهای شیرینش
گرانبار از نیک سرشتی،
جهان عتیقه دیگران
جایی که میراث زندگی
اضطرابِ تبعید بود؟
هشت
زبان (که در تو آوای نتی است در سپیدهدمانِ گویش)
و زمان(که در آن پارساییِ ثابت و خوشباورانهات رستگارت میسازد)
دو دیوارند.
بین آنچه به جهان آوردم
آشوبانگیز، تسخیرشده
و چشمانِ نجیبِ تو.
نُه
نه فاعل که مفعول
مادر! پدیداری بیآرام،
نه خدایی تجسدیافته
با رؤیاهای پسری مضطرب در سینهاش
حضوری ناشناس! نه ضمیری یگانه!
مرا به دنیا آوردی
با رازِ جنسیت
در جهانی منطقی
دَه
اما جز عشقِ محض
تقدیرِ زندگی هر انسان را
چیز دیگری رقم میزند.
تأملی است بیهیچ
معجزۀ چشمگیر
و شک ِ فروشکننده.
تاریخ ما! مضیقِ عشقِ ناب،
نیرویی خردمدار و ملکوتی.
#پازولینی
#پیر_پائولو_پازولینی
#کشف_مارکس
#ترجمه
@ashoftar