داشتم فکر میکردم؛
محتاج بودن خیلی کلمه غریبیه واسه خودش،
محتاج میخونیمش امّا انگار درده،
انگاری کلی غصه ریختن تو وجودش...
محتاجم بهت چقدر میتونه غمانگیز باشه ؟
میدونی چقدر ؟
اونقدر که شونههام فقط به تکیه دادن،
رو شونههای تو عادت کرده ،
که باید باشی تا نفس در بیاد،
باید بمونی کنارم
تا بگذره این زندگی با تمومِ بدیاش...
اونقدر که چشمام
فقط بلده حرفای چشمای تو رو بخونه؛)
اونقدری که گوشام
فقط به دوستت دارم شنیدن از تو عادت کردن،
و دستام فقط بلدن دستای تو رو از حفظ بشن
محتاج بودن غم داره...
یه غمی اندازهی پاییز بی خش خشِ برگا زیر پا،
یه غمی اندازه ابرِ بیبارون...
محتاج بودن درد داره!
یه دردی اندازه دردِ من وقتایی که بیتوام :)
محتاج بودن خیلی کلمه غریبیه واسه خودش،
محتاج میخونیمش امّا انگار درده،
انگاری کلی غصه ریختن تو وجودش...
محتاجم بهت چقدر میتونه غمانگیز باشه ؟
میدونی چقدر ؟
اونقدر که شونههام فقط به تکیه دادن،
رو شونههای تو عادت کرده ،
که باید باشی تا نفس در بیاد،
باید بمونی کنارم
تا بگذره این زندگی با تمومِ بدیاش...
اونقدر که چشمام
فقط بلده حرفای چشمای تو رو بخونه؛)
اونقدری که گوشام
فقط به دوستت دارم شنیدن از تو عادت کردن،
و دستام فقط بلدن دستای تو رو از حفظ بشن
محتاج بودن غم داره...
یه غمی اندازهی پاییز بی خش خشِ برگا زیر پا،
یه غمی اندازه ابرِ بیبارون...
محتاج بودن درد داره!
یه دردی اندازه دردِ من وقتایی که بیتوام :)