#دلنوشته_بچه_های_طاقت 🌺🌺
سلام مدتیه که درد دل بچه های طاقتی هم نوع خودم رو میخونم و دلم میخواست منم درد دل کنم تا شاید این غم از روی شونه هام کم بشه. من ۲۲سالمه و یه دخترم. دوسالم بود که به دلایلی که هنوز برای خودم معما مونده مامان بابام جدا شدن... همیشه دنبال مقصر های زندگیم گشتم و گاهی هنوزم میگردم...
تا هفت سالگی تو خونواده مادری بزرگ شدم با بدترین اتفاق هایی که ممکن بود واسه یه بچه بیفته! دعوا ها و تنش های خانواده مادری از من یه بچه ی متشنج عصبی ساخت که به قرص های عصبی بند بود! بچه ای که بهش میگفتن کند ذهنه درساش ضعیفه! اما بعد ثابت شد که اینطور نیست!
هیچوقت مامانم درست حسابی کنارم نبود. پی درس و دانشگاه بود. خوب یادمه چه شبهایی جیغ میزدم کنارم باشه! گریه میکردم وسطش خوابم میبرد ...اما بدترین چیز این بود ، هیچ درک درستی از پدر داشتن نداشتم! تا اینکه بابام برگشت و به نوعی منو از خانواده مادریم نجات داد... تا هفت سالگی بی پدر بودن رو تمرین کردم و بعد اون بی مادر بودن رو! سالهایی که با بابام بودم فقط همون سالهای هفت تا دوازده سالگیم میشه گفت شیرین بود. بابای من اسکیزوفرنی پارانویید داشت که بیصدا و کم کم شدت گرفته بود.
روزا با فحاشی و شبها با بیخوابی و کتک کاری هاش میگذشت! منی که دوسال جهشی خوندم درسم افت کرد و تو مقطع دبیرستان ناجور تو درس زمین خوردم! آخرشم بابام با نهایت بی مسولیتی هاش منو تو سن ۱۶سالگی تنها گذاشت و رفت خارجپی زندگیش! من موندم و یه دنیا درد و غم و مادری که نه زنگ میزد نه حالم رو می پرسید. من پنج ساله تنهام و همیشه غصه میخوردم که چرا من! مگه من گناهم چی بود؟!! اما سه سال پیش یکیتو زندگیم پیدا شد که باعث شد استعداد نویسندگیم شکوفا شه نوشتم و اینقدر نوشتم تا سر اخر اولین رمان کودکان کار تو فضای مجازی منتشر و با استقبال زیادی روبرو شد. اره منه بچه ی طلاق از بچه های کاری نوشتم که هیچ کس بهشون نپرداخته بود. دوستای طاقتی من اگرچه مادر من مدتها از من فاصله گرفت اما جای اون من قدم پیش گذاشتم و بهش نزدیک شدم. یازده دوازده ساله دوباره ازدواج کرده خیلی جاها حسرت مادر داشتن رو روی دلم گذاشت اما من بخشیدمش! سخت بود اما هر کی که زندگیم رو بهم زد بخشیدم و به خدایی سپردم که عدالتش بی بروگرده! حالا هم با مامانم روابط خوبی داریم و سعی میکنه هرچند ناقص مادری کردن رو تجربه کنه و در حد نرمال مامانم باشه! همه ما بچه های طلاق قربانی ایم، درسته والدین مقصرن اما خواهشاً اگر ممکنه، لا اقل با مامان هامون مهربون تر باشیم. من به این که یه بچه ی طلاقم افتخار نمیکنم اما به این افتخار میکنم که یه ادم سختی کشیده هستم که با درکی که تو زندگی کسبش کردم و میکنم میتونم ادمهای درد کشیده دیگه ای رو اروم کنم. بعد از جدایی والدین فقط این خود ماها هستیم که میتونیم یه آینده روشن رو ترسیم کنیم! دنیایی که کسی نیست رنگ هاشو انتخاب کنه! خودمون رنگ هاشو میزنیم! بیاین سال ۹۷دست از اب شدن و غصه خوردن برداریم یا علی بگیم و دنیامون رو بسازیم!
مرسی که به درد دل و حرفام گوش دادین.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#بچه_های_طاقت
@bachehayetaghat
Www.taaghat.ir
سلام مدتیه که درد دل بچه های طاقتی هم نوع خودم رو میخونم و دلم میخواست منم درد دل کنم تا شاید این غم از روی شونه هام کم بشه. من ۲۲سالمه و یه دخترم. دوسالم بود که به دلایلی که هنوز برای خودم معما مونده مامان بابام جدا شدن... همیشه دنبال مقصر های زندگیم گشتم و گاهی هنوزم میگردم...
تا هفت سالگی تو خونواده مادری بزرگ شدم با بدترین اتفاق هایی که ممکن بود واسه یه بچه بیفته! دعوا ها و تنش های خانواده مادری از من یه بچه ی متشنج عصبی ساخت که به قرص های عصبی بند بود! بچه ای که بهش میگفتن کند ذهنه درساش ضعیفه! اما بعد ثابت شد که اینطور نیست!
هیچوقت مامانم درست حسابی کنارم نبود. پی درس و دانشگاه بود. خوب یادمه چه شبهایی جیغ میزدم کنارم باشه! گریه میکردم وسطش خوابم میبرد ...اما بدترین چیز این بود ، هیچ درک درستی از پدر داشتن نداشتم! تا اینکه بابام برگشت و به نوعی منو از خانواده مادریم نجات داد... تا هفت سالگی بی پدر بودن رو تمرین کردم و بعد اون بی مادر بودن رو! سالهایی که با بابام بودم فقط همون سالهای هفت تا دوازده سالگیم میشه گفت شیرین بود. بابای من اسکیزوفرنی پارانویید داشت که بیصدا و کم کم شدت گرفته بود.
روزا با فحاشی و شبها با بیخوابی و کتک کاری هاش میگذشت! منی که دوسال جهشی خوندم درسم افت کرد و تو مقطع دبیرستان ناجور تو درس زمین خوردم! آخرشم بابام با نهایت بی مسولیتی هاش منو تو سن ۱۶سالگی تنها گذاشت و رفت خارجپی زندگیش! من موندم و یه دنیا درد و غم و مادری که نه زنگ میزد نه حالم رو می پرسید. من پنج ساله تنهام و همیشه غصه میخوردم که چرا من! مگه من گناهم چی بود؟!! اما سه سال پیش یکیتو زندگیم پیدا شد که باعث شد استعداد نویسندگیم شکوفا شه نوشتم و اینقدر نوشتم تا سر اخر اولین رمان کودکان کار تو فضای مجازی منتشر و با استقبال زیادی روبرو شد. اره منه بچه ی طلاق از بچه های کاری نوشتم که هیچ کس بهشون نپرداخته بود. دوستای طاقتی من اگرچه مادر من مدتها از من فاصله گرفت اما جای اون من قدم پیش گذاشتم و بهش نزدیک شدم. یازده دوازده ساله دوباره ازدواج کرده خیلی جاها حسرت مادر داشتن رو روی دلم گذاشت اما من بخشیدمش! سخت بود اما هر کی که زندگیم رو بهم زد بخشیدم و به خدایی سپردم که عدالتش بی بروگرده! حالا هم با مامانم روابط خوبی داریم و سعی میکنه هرچند ناقص مادری کردن رو تجربه کنه و در حد نرمال مامانم باشه! همه ما بچه های طلاق قربانی ایم، درسته والدین مقصرن اما خواهشاً اگر ممکنه، لا اقل با مامان هامون مهربون تر باشیم. من به این که یه بچه ی طلاقم افتخار نمیکنم اما به این افتخار میکنم که یه ادم سختی کشیده هستم که با درکی که تو زندگی کسبش کردم و میکنم میتونم ادمهای درد کشیده دیگه ای رو اروم کنم. بعد از جدایی والدین فقط این خود ماها هستیم که میتونیم یه آینده روشن رو ترسیم کنیم! دنیایی که کسی نیست رنگ هاشو انتخاب کنه! خودمون رنگ هاشو میزنیم! بیاین سال ۹۷دست از اب شدن و غصه خوردن برداریم یا علی بگیم و دنیامون رو بسازیم!
مرسی که به درد دل و حرفام گوش دادین.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#بچه_های_طاقت
@bachehayetaghat
Www.taaghat.ir