بر سکوی سکوت


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


کانال اشعار و نوشته های سعید شیری
ارتباط با ادمین
@sh_mohamad

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


.


جلایر‌نامه (۲)


پس آنگه نوبتِ پاییز آید
زمین‌ها جمله گندم‌خیز آید

ز جا خیزد کشاور صبحِ زودی
به دست آرد یکی داسِ دِرودی

دِروده دسته کرده کاه و دان را
به خرمن آرَد آن بارِ گران را

به چرخِ آهنینش خرد سازد
چو باد آید، یَواشِن برفرازد

جدا سازد به باد از کاه، دانه
پس آنگه پر کند انبار خانه

پس آنگاهش بَرَد در آسیایی
- پُر آبی، تیزگَردی، نرم‌سایی-

بساید نرم و در تاپوش ریزد
به غربالش کند بانوش بیزد

گزین کرده تغار و لانجینی
دقیق آورده و کرده عجینی

خمیرِ گندمی را چونه کرده
ز مُرغانه بر آن گلگونه کرده

ز مغزِ کنجد و شَمْلید و خشخاش
زده نقشی بر آن خوش تر ز نقاش

پس آنگه خم شده همچون سیاوش
فرو برده سر اندر بحرِ آتش

جلایر [............] بند کرده
[.....] چون نبات و قند کرده

فرو رفته [....] اندر دو تَنّور
که بادا چشمِ بد از هردوشان دور

وزان پس کار ها از هم گذشته
[...] خالی و نان ها پخته گشته

بُتِ پرخاش‌جو دشنام‌گویان
حکایت‌ها ز ننگ و نام گویان،

لواش و پنجه‌کش های برشته
سپید و پاک چون هوشِ فرشته،

برون آورده و بر خوان نهاده
برای خانه و مهمان نهاده

فغان از یادِ ایامِ جوانی
زمان عیش و عین کامرانی

جلایر را لبی پُر بادِ سرد است
به روز و شب همی اوراد کردست:

« که داد از پیری و [ ...] گشادی
ز بادِ هیضه و [جوش] و جُسادی

که دردِ هیضه و زخمِ بواسیر
جلایر را نمود از زندگی سیر»

--------------------------------
* دِرود: به ضرورت قافیه به جای«دِرو» ، «دِرود» گفته است.
* دروده: درو کرده است.
* یَواشِن: ابزاری با دستهٔ چوبی و نوکِ چنگال‌مانند، برای باد دادن خرمن و جداکردن دانه از کاه.
* تاپو: کَندو، ظرفی تقریبا به شکل خمرهٔ بسیار بزرگ از گِل خام که در آن گندم و آرد و دیگر فراورده های کشاورزی را جا می دادند.
* لانجین: تغاری سفالین با لبهٔ کوتاه برای خمیر کردن آرد و...، تغار سفالین.
* چونه: اصطلاح نانوایی، چونه کردن: گِرد و گُندله کردن خمیر به اندازه مناسب برای پخت نان.
* مُرغانه: تخم مرغ.
* شَملید: شنبلید، شنبلیله، گونه‌ای سبزی که گویا از تخم آن همانند کنجد و خشخاش برای معطر کردن و چاشنی دادن به نان استفاده می‌شده است.البته شنبلید نام گلی زرد رنگ نیز هست که گویا با شنبلیله تفاوت دارد.
* [...] : مجبور شدیم پاره‌ای ابیات حاوی شوخی‌های صریح قائم مقام باشخص شخیص جلایر را نقطه‌چین کنیم. خوانندگان کنجکاو می‌توانند به اصل « جلایر نامه» مراجعه کنند. ایرج میرزا در عارف نامه یکی از این بیت ها را با اندکی دگرگونی تضمین کرده است.

* پنجه‌کش: گویا منظور نان «گِرده» است که نانی بود شبیه بربری و نان‌پز با کشیدن پنجهٔ دست بر روی خمیر آن را ظریف و برشته عمل می‌آورد.

اوراد کردست: ورد زبان ساخته است. در نسخهٔ چاپی: اورا دگر دست
* هیضه: دل‌پیچه، ناگوار افتادن طعام، اسهال و استفراغ.
*[جوش]: تصحیح قیاسی است . اصل : حوش
* جُساد: پیچش شکم.نوعی شکم درد.


@barsakooyesokoot


.
جلایر‌نامه

جلایر نامه، سرودهٔ میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی از جمله آثار ارزشمند ادبیات دورهٔ قاجار است که در قالب مثنوی و به زبانی سهل و ساده سروده شده است.قائم مقام در این اثر با به کارگیری زبانی ساده و گاه محلی و عامیانه توانسته است تا حد زیادی به فرهنگ وزبان تودهٔ مردم نزدیک شود و از شیوهٔ معیشتِ اکثریتِ کشاورز آن روزگار تصویری به دست دهد.این اثر از نظر اشتمال بر پاره‌ای واژگان دهقانی که به تدریج در حال فراموش شدن‌اند اثری‌است در خور توجه؛ همچنان که از نظر نوآوری های ادبی و مثلا قافیه کردن غازی/ راضی و عاصی/ هراسی نیز. ازاین نظر نیز او همچنان که در نثر ، پیشگام و پیشاهنگ تحول‌خواهی است. آثار ادبی قائم‌مقام به رغم تصحیحات و پژوهش‌هایی که تا کنون در آنها صورت گرفته، همچنان نیازمند تصحیح و پژوهش دقیق تر است و پاره‌ای اغلاط‍ِ راه یافته در نظم و نثر پاکیزهٔ او به نوشته‌های وی لطمه زده است که لازم است با تصحیح علمی و دقیق این کاستی‌ها برطرف شوند. در این جا بریده‌ای از جلایر نامه که ناظر بر شیوهٔ کشت و کار و معیشت روستایی است در دو بخش عرضه می شود:

۱

خوشا آنان که مِلک و آب دارند
«یو» و «اوجار» و «چوم» و گاب دارند

برونِ خانه‌شان یک خرمنِ کود
ز سِرگینِ مَراعی گشته موجود

همه نرخر ز ماده‌خر گرفته
ز گاوِ ماده گاوِ نر گرفته

چو خورشید آمد اندر بُرجِ ماهی
زمین شد از سپیدی در سیاهی،

خرانِ بارکش را گاله بندند
به گاله بارِ کود از چاله بندند

به کود اندر کنند اطرافِ گوشن
چنان کاندر تنِ اَبطال جوشن

پس آنگه خور به برجِ بَرَّه آید
زمین‌ها پُر ز شِنگ و تَرّه آید

ز هر سو دُنبَلان و قارچ خیزد
همه چون کاسه و چون پارچ خیزد

هوا را اعتدالِ تازه بینی
ز گُل بر رویِ گلشن غازه بینی

بر آید ابر و نم بارد به هر دشت
صبا آید به گلشن بهرِ گلگشت

زمین‌ها شیره‌دار و نرم گردد
دلِ مردِ کشاور گرم گردد

اول جُفتی ز گاوانِ گرامی
برون آرد ز آسیبِ جَمامی

وزآن پس «یو» نهد، «اوجار» بندد
کمر را تنگ بهرِ کار بندد

یکی گوران گرفته بر کفِ خویش
براند گاو و گوشن را کند خیش

چو فارغ گردد از شخمِ سه‌باره
به گوشن افکند تخمِ بهاره

تموز آید زمین‌ها تشنه گردد
همه خار و خَسَک چون دشنه گردد

سراسیمه کشاور، بیل در دست
ز بالا آب آرد جانبِ پست

زمین‌ها را حیاتی تازه آرد
به پالیز آبِ بی‌اندازه آرد...


--------------------------------
*یو : بر وزن «تو»(ضمیرِِ دوم شخص مفرد) یوغ، ابزاری چوبین که بر گردن گاو ها می بستند و چوبِ گاوآهن بدان نصب می شد.
*اوجار: بر وزن «جوکار» بخشِ چوبینِ گاو آهن های سنتی.
* چوم: چُن.خرمن‌کوب سنتی.
* گاب: گاو.
*مَراعی: چرندگان، دام‌های اهلی مانند گاو و گوسفند و بز.
* برج ماهی: برج حوت، از برج‌های دوازده‌گانهٔ نجوم کهن.آمدن خورشید به برج حوت برابر اسفند ماه بوده است.
*زمین شد از سپیدی... : منظور آب‌شدن برف‌ها و آشکار شدن خاک است.
*گاله: گواله، گوال .جوالِ دهانه‌گشاد که بر پشت خر و دیگر ستور می‌گستردند و در آن کود و خاک وعلف و‌چیز‌های دیگر بار می کردند.
* گوشن : کشتزار، زمین زراعتی.
* ابطال: جمعِ بَطَل. دلیران، دلاوران.
برج بره: برج حَمَل، از برج‌های دوازده‌گانهٔ نجوم کهن، برابر فرودین.
*شِنگ: گونه‌ای سبزی بهارهٔ خوردنی که با سرکه یا سرکه‌شیره خورده می‌شود.
* دنبلان: گونه‌ای قارچ وحشی که بهار می‌روید.
* غازه: سرخاب، گلگونه که زنان برای آرایش بر چهره می‌مالند.
*شیره‌دار: نمناک.
* کشاور: کشاورز.
* جمامی: خامی، ناورزیدگی.در روزگاری که زمین را با گاو شخم می‌زدند، پیش از شروع شخم بهاره، تاچند روز گاوها را هر روز به مدتی کوتاه به کار وامی داشتند تا کم‌کم ورزیده و آمادهٔ شخم‌زنی شوند.به این کار «جمام‌ اشکنی» می‌گفتند.
* گوران: گاوران، چوبدستی با سیخکی بر سر که گاویار به دست می‌گرفت و گاو ها را با آن به رفتن وامی‌داشت.
* گوشن: کشتزار، زمین زراعتی.
*خیش: گاوآهن.
* تموز: ماه اول تابستان، نیز اوج گرما.
*پالیز: جالیز، باغ و بوستان، کشتزار.

@barsakooyesokoot




.

رؤیا


شب بود یا که روز، ندانستم
اما تمام شهر چراغان بود

هر چیز و هر کجا که نظر کردم
سرزنده و شکفته و شادان بود

شور و نشاط در همه جا پیدا
اندوه و غصه یکسره پنهان بود

در خانه فکر ها همه آسوده
در کوچه چهره ها همه خندان بود

در شهر باز نام خیابان ها
گلزار و بوستان و نیستان بود

در کوچه گیسوانِ زنانِ شهر
از نو به دستِ باد پریشان بود

شهر از حضور و حال و هواشان باز
رنگین‌کمانِ روشنِ رقصان بود

باز آسمانِ شسته و آبی‌رنگ
پشتِ چنار و سرو نمایان بود

فوّاره ها و آبنماها باز
تا دوردستِ منظره افشان بود

از نو صدای ساز و سرود عشق
پیچیده در فضای خیابان بود

دلشوره ها و واهمه ها اندک
انگیزه‌های شاد فراوان بود

داد و ستد به قیمتِ ارزان و
بازار ها همه پر و پیمان بود

هر شب خیال ها همه آسوده
هر روز کار ها همه آسان بود

مهمانِ قلب هایِ همه، شادی
مهمان سفره های همه، نان بود

شادابی و سلامتِ تن بر جا
بیماری و گزند گریزان بود

دیوار ها تمام سپید و پاک
از هرچه ننگ و نفرت و بهتان بود..‌.

* * *

شب بود یا که روز، در آن رؤیا
فرجامِ کار روشن و رخشان بود

دورانِ خوب در شرفِ آغاز
دورِ بدی به نقطهٔ پایان بود.


سعید شیری


@barsakooyesokoot




Forward from: سعید
غروب از کوه کم کم شد سرازیر
دروگر ٬ خسته داس از دست واهشت
کَرَک باز آمد از پرواز اما
نه هیچ از آشیان دید و نه از کشت.



سعید شیری
@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
.


گردبادی به دشت می پیچد
می کند در سرم هزار آشوب
موجی از خاطرات سوخته را
یک به یک زنده می کند، بد و خوب


از سرِ دشت و درّه می گذرد
پیچ پیچان و خار و خس بردار
همچنان ذهنِ من که می گذرد
از سرِ خاطراتِ ذهن آزار


می رود تا کرانه های افق
- چشم من همچنان به دنبالش-
مثل عمری که پر شتاب گذشت
ماه تا ماه و سال تا سالش


از پسِ سال های رفته به باد
از پسِ آن همه طلوع و غروب
گردبادی به دشت می پیچد
می کند در سرم هزار آشوب.


سعید شیری


@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
دو بیتی های مهتاب

شب مهتاب و فصل حاصلِ نو
سکوت داس زیر چَفتهٔ مو
نسیم بی صدای آخرِ شب
تکان ساقه های ساکتِ جو

شب مهتاب و خرمنجای رُفته
دروگر با خیال صبح خفته
میان ماه و گندمزار امشب
سکوت است و سخن های نگفته

شب مهتاب و فردا روزِ پایان
دو کرتِ مانده و باقی بیابان
نسیم احوال پرس و خوشهٔ خشک
سری بی حوصله جنبان و جنبان

شب مهتاب و گندمزارِ چیده
زمینِ خسته و خاکِ کفیده
فقط شب مانده و افرایِ تنها
دروگر رفته بلدرچین پریده

شب مهتاب و پهنای کُلَشزار
بیابان پشت افرا و سپیدار
نگاهِ ماه و جای خالی کشت
نسیمِ سرد و سر جنباندن خار

سعید شیری

@barsakooyesokoot


.



ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻟﻄﻒِ ﺗﻮ ﺍﻣّﯿﺪ
ﮐﻪ ﻣُﻠﮏِ ﻋﯿﺶِ ﻣﻦ ﻣﻌﻤﻮﺭ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻼﯼِ ﺯﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﻗﻀﺎﯼ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺩﺍﺭﯼ



عبید زاکانی



@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
. شب

شب ٬ دریایی لبالب و ظلمانی
هر دهکده ای جزیره ای مرجانی
احساس ٬ شبیه ماهیِ تنهایی ست
آوارهٔ آب های سرگردانی



سعید شیری

@barsakooyesokoot


.

گدای هول؟!
(تصحیح عبارتی از گلستان سعدی)


در باب سوم گلستان ( در فضیلت قناعت) سعدی ضمن حکایتی، به گدایی پول‌دار اشاره می‌کند که پادشاه از او برای کار مهمی طلب پول می‌کند و گدا با ردّ درخواست پادشاه چنین استدلال می‌کند که برای پادشاه برازنده نیست که دست به سوی مال کسی دراز کند که دارایی خود را ذره ‌ذره از راه گدایی فراهم آورده است. سرانجام نیز پادشاه پول مورد درخواست را به زور از گدا می‌گیرد.
ابتدای داستان طبق ضبط شادروان غلامحسین یوسفی و بر اساس نسخ مورد استفادهٔ ایشان چنین است:« گدایی هول را حکایت کنند که نعمت بی‌قیاس اندوخته بود...»
نکتهٔ در خور توجه و سؤال برانگیز در این عبارت کاربرد صفت « هول» برای گداست که با توجه به مضمون حکایت که پول‌دار بودنِ این گداست علی‌الظاهر توجیه چندانی ندارد و معلوم نیست گدای هول چه نوع گدایی است.
در نسخهٔ خطی موجود در کتابخانهٔ شخصی نگارنده به جای «گدایی هول» ٬ « گدایی متموّل» آمده است و می‌توان گفت ضبط درست همین است چون محور و موضوع حکایت پول‌دار بودن گداست نه ترسناک بودن او.



سعید شیری

@barsakooyesokoot


.


گَنده‌بَغَل
(تصحیح بیتی از سعدی)



در باب اول گلستان، یعنی «در سیرت پادشاهان» حکایتی هست که در آن پادشاهی بر کنیزی که تن به همخوابگی با او نداده است، خشم می‌گیرد و از باب مجازات، او را به شخصی زشت‌رو می‌بخشد.دو بیتی که سعدی در آن به توصیف شخص زشت رو و به‌ دور از نظافت می‌پردازد، طبق نسخ مورد استفادهٔ شادروان غلامحسین یوسفی چنین است:
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتیِ او خبر توان داد ؛
وانگه بغلی نَعوذُ بِاللّه
مُردار به آفتابِ مرداد

( گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، چاپ نهم ۱۳۸۹، ص۴۰.)

اما در یک نسخهٔ خطیِ موجود در کتابخانهٔ شخصی نگارنده، در بیت دوم به جای "وانگه بغلی" ، "گَنده‌بغلی" ضبط شده که ضبطی است بسیار بهتر و فصیح تر. ترکیب «گنده‌بغل» به معنای کسی که عرق زیر بغلش بوی بد می دهد، در شعر فارسی کاربرد داشته که از باب نمونه می‌توان به بیت‌های زیر اشاره‌کرد:

به‌حقِ آن‌که به فرّاش گفته‌ای که بروب
ز چند گنده بغل خانه را برای کِرام
(غزلیات شمس)

آن گنده‌بغل ما را سر زیر بغل دارد
کینه بکشیم آخر زان کوردلِ کودن
(غزلیات شمس)

با زبان معنوی گُل با جُعَل
هر زمان گوید که ای گنده بغل
(مثنوی معنوی)

بوی بغلت می‌رود از پارس به کیش
همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش
و‌ استاد تو را از بغلِ گندهٔ خویش
بوی تو چو مشک و زعفران باشد پیش
(سعدی، رباعیات)


سعید شیری

@barsakooyesokoot


.



انسان یعنی عجالتاََ


غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد می‌گرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است.آدم چه دیر می‌فهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاََ.


سهراب سپهری


@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
. اما و عشق


سبّابهٔ سکوت از لبانشان گو بردارند
دیری ست ساکتیم ما
اما وُ عشق همچنان به گفتگو ست.

نفسِ عبور تو
- هرچند در نهفتِ هفت پردهٔ حاشا-
آوازی عاشقانه بر لب هوا ست.

نفس عبور تو آری
موسیقیِ جُمَندهٔ جانت
خیز و خرام و رمز و راز آشکارهٔ رفتارت.

سبّابهٔ سکوت از لبانشان گو بر دارند.


سعید شیری


@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
.
فرقی نمی کند


فرقی نمی کند کجای جهان باشی
وقتی جهان جزیره ای ست٬ در قلب تو
و ذهن تو کتاب خاطرات جهان است.

وقتی که زندگی چمدانی ست
همراهِ تو ٬ که کلیدش
دفترچه ای و مدادی ست
و می شود شبیه پنجره ای بازش کرد
بر سبزه زارِ تا هنوزِ کودکی
اردیبهشتی از شقایق و شبدر
پهنای بی کرانهٔ گندمزاری٬ موّاج در نسیم
یا صبح ساکتِ قلمستانی در برف.

فرقی نمی کند کجای جهان باشی
وقتی که جانت از هجومِ حسّ مدام کبوترخانی ست
محوِ طنینِ بال و شورِ بغبغو.

وقتی هنوز سار های خاطرات
در آستان انجماد
سمت درست گرمسیر قلب تو را می دانند.

وقتی زمین هنوز زیر پای تو ست
و آفتابِ صبح سلامت را پاسخ می گوید
و ماهِ نیمه شب
از پنجره سراغ اتاقت را می گیرد.

فرقی نمی کند کجای جهان باشی.



سعید‌شیری

@barsakooyesokoot


یاری اندر کس نمی بینیم، یاران را چه شد؟

بیداد همایون
استاد شجریان

@barsakooyesokoot


.



در دشت، انتظاری پر‌پر شد.
در باغ، آرزوهایی پژمرد.
رویِ لبانِ گلِ‌سرخ
لبخند خشک‌شد، شکست، فروریخت.

آنک بهار، انتظارِ برنیامده.


سعید شیری

@barsakooyesokoot


.


پیوسته مرگ و مرگ و مرگ
پیوسته خشم و خشم و خشم
پیوسته نفرت و نفرین.

کی این دریچهٔ دوزخ را خواهی بست؟


سعید شیری

@barsakooyesokoot


Forward from: بر سکوی سکوت
. لحظهٔ بی مرز


رود آرام از میان بید ها جاری ست
سایه های صبح افتاده ست بر شن ها
بوی سنجدهای گل کرده
در هوای بیشه پیچیده
مثل یک موسیقیِ ساکت
مثل آوازِ زلالِ آب.


زیر این آرامشِ نمناک
شاخه ای گهگاه می جنبد
یک پرنده می زند چهچه
می جهد از شاخه ای بر شاخه ای دیگر
گَرده ها آرام می ریزند روی آب
چشم انسان خیره میماند:
«چند قرن است این چنین آرام رودخانه در میان بید ها جاری ست٬
سایه های صبح می افتند بر شن ها٬
یک پرنده می زند چهچه٬
چشم انسان خیره می ماند؟
چند قرن آیا؟»


در زمین مرگ و زوالی نیست
رود یک رود و پرنده یک پرنده سایه یک سایه است و انسان نیز یک انسان.
زندگی یک لحظهٔ بی مرزِ جاوید است.


اناج ٬ خرداد ۱۳۷۱

سعید شیری

از دفتر « بر پلکان گردباد»

@barsakooyesokoot


.


سپاس سپیدار!
چشمِ مرا به اوجِ تماشا بردی.
حسِ مرا به آسمانِ باز هدایت کردی.

در عصرِ سرنگونیِ نگاه
در روزگارِ سرشکستگی
آیینِ سربلندی و رسومِ سلامت را جا آوردی.

ممنونم از تو سپیدار!



سعید شیری


@barsakooyesokoot

20 last posts shown.

154

subscribers
Channel statistics