یک شبے مجنون به خلوتگاه ناز
با خداے خویشتن می گفت راز
ڪے خدا نامم تو مجنون ڪردهای
بهر آن لیلا دلم خون ڪردهای
ڪردهاے خار مغیلان بالشم
شب به ڪیوان میرسانے نالشم
گاه لیلا را خرامان میڪنی
گاه مجنون را پریشان میڪنی
از چه هر ڪس را نصیبے دادهای
درد هر ڪس را طبیبے دادهای
اے خدا آخر نصیب من ڪجاست
مردم ازحسرت طبیب من ڪجاست
پس ندا آمد ڪه اے شوریده حال
تا توانے اندر این درگه بنال
ڪار لیلا نیست آن ڪار من است
حسن خوبان عڪس رخسارمن است
نظامے گنجوی
💞🍃
@best_ashar💞