(۱)
سر در دالانهای بی دلیل
/درنگهایی در شعر سعید اسکندری/
سعید اسکندری شاعر تصویرهاست. هر شعر او یک تابلوی نقاشی است. چنانکه عنوان شعر آغازین دفتر دوم او «طرحی برای یک نقاشی» است باید گفت که هر شعر او میتواند طرحی برای یک نقاشی باشد. چنانکه انگار نقاشی به کلمه روی آورده است؛
«ایستاده در سراب و هندسهی زرین ماسهها
چونان که پیکرهای از رمل
میگریزد از نگاه و گاه بازمیگردد
در چشمهای پرآشوبش
دریای دوردست…» دستم ستارهی دریاییست،ص۱۲.
یا:
«لیوان من لبریز رویاهاست
لبریز نرگسهایی وحشی…» همان،ص۱۴
یا:
«مرجانها
در ژرفنای بستر دریا
اتاق خواب تو را از نور
آماده میکنند
آه ای عروس غرقهگشته در امواج دوردست
دستم ستارهی دریاییست...» همان، ص۲۱.
بیشتر شعرهای دو دفتر «صفحاتی از تو در کتابخانهی من نفس میکشند» و «دستم ستارهی دریاییست» را میتوان به یک تابلوی سورئالیستی ترجمه کرد؛ زنی که چون پیکرهای ماسهای در ساحل ایستاده است و دریا در چشمهایش تلاطم دارد، تصویر مردی که لیوان شرابی در دست دارد و شراب لبریز از نرگس وحشی است، دستی که ستارهی دریایی است و بر آبهای مرجانیِ عروس مرده شناور است، مهتابی که کفشهای سوسنیشکل ستاره به پا دارد... با این تفاوت بزرگ که این نقاشیها وقتی کلمه باقی میمانند، واجد آن شرط رازناکی هستند که پیکره و نظام باروک را شکل داده است؛ «حرکت». این تصاویر رنگارنگ و جنونآمیز مادامی که در شعر خلق میشوند، حجم و حرکت مستمر دارند. آندره بازن در کتاب مقدس «سینما چیست؟» میگوید: «سینما باروک را از انقباض عضلاتش رها میسازد». مراد بازن حرکتی است که سینما به حجمهای هندسی میدهد. سطوحی که در باروک التزام به حرکت دارند اما هیچگاه از قید صُلبی که شرایط ماده بر اثر هنری تحمیل میکند رهایی ندارند. ادبیات از آنجا که فلسفیدن در ساحت انتزاع است، هنگامی که از توصیف و استعاره برای بازنمایی و محاکات جهانهای فانتزی استفاده میکند، بسیار بالاتر از هنرهای مبتنی بر حواس گام میزند؛ ادبیات هم حرکت را جعل میکند اما از عدم قطعیتی سود میجوید که کارکرد ساختگرایانه و ماهوی دارد؛ دستی که ستارهی دریایی هم هست در سینما و نقاشی به یک یا چند شکل متفاوت بروز میکند اما در یک شعر میتواند به تعداد خوانندگانی که چنین دست مالیخولیایی را تصور میکنند، شکل، بافت و رنگ داشته باشد. شعر سعید اسکندری از این نظر مخزنی از تصاویر سورئالیستی است. در روزگاری که شاعران جوانش از سر ناتوانی در خلق تصویر شاعرانه آن را به کلی کنار میگذارند و به لفاظیهای بیهدف میپردازند یا شاعران مسناش بر جنازهی تصاویر مندرس و از ریخت افتاده نماز میبرند، چنین الزامی به تصویرسازی و زبان هنری غنیمت است. خاصه به روزگاری که میتوان به دو صورت شاعری کرد و خلقی را بدین دو صنعت سرگرم نگاه داشت: یا لفاظی کرد و لودهبازی کلامی را به اسم شعر فروخت و یا تن به سادهنویسی منحطی سپرد که عین بیصداقتی و ناراستی است.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۱
سر در دالانهای بی دلیل
/درنگهایی در شعر سعید اسکندری/
سعید اسکندری شاعر تصویرهاست. هر شعر او یک تابلوی نقاشی است. چنانکه عنوان شعر آغازین دفتر دوم او «طرحی برای یک نقاشی» است باید گفت که هر شعر او میتواند طرحی برای یک نقاشی باشد. چنانکه انگار نقاشی به کلمه روی آورده است؛
«ایستاده در سراب و هندسهی زرین ماسهها
چونان که پیکرهای از رمل
میگریزد از نگاه و گاه بازمیگردد
در چشمهای پرآشوبش
دریای دوردست…» دستم ستارهی دریاییست،ص۱۲.
یا:
«لیوان من لبریز رویاهاست
لبریز نرگسهایی وحشی…» همان،ص۱۴
یا:
«مرجانها
در ژرفنای بستر دریا
اتاق خواب تو را از نور
آماده میکنند
آه ای عروس غرقهگشته در امواج دوردست
دستم ستارهی دریاییست...» همان، ص۲۱.
بیشتر شعرهای دو دفتر «صفحاتی از تو در کتابخانهی من نفس میکشند» و «دستم ستارهی دریاییست» را میتوان به یک تابلوی سورئالیستی ترجمه کرد؛ زنی که چون پیکرهای ماسهای در ساحل ایستاده است و دریا در چشمهایش تلاطم دارد، تصویر مردی که لیوان شرابی در دست دارد و شراب لبریز از نرگس وحشی است، دستی که ستارهی دریایی است و بر آبهای مرجانیِ عروس مرده شناور است، مهتابی که کفشهای سوسنیشکل ستاره به پا دارد... با این تفاوت بزرگ که این نقاشیها وقتی کلمه باقی میمانند، واجد آن شرط رازناکی هستند که پیکره و نظام باروک را شکل داده است؛ «حرکت». این تصاویر رنگارنگ و جنونآمیز مادامی که در شعر خلق میشوند، حجم و حرکت مستمر دارند. آندره بازن در کتاب مقدس «سینما چیست؟» میگوید: «سینما باروک را از انقباض عضلاتش رها میسازد». مراد بازن حرکتی است که سینما به حجمهای هندسی میدهد. سطوحی که در باروک التزام به حرکت دارند اما هیچگاه از قید صُلبی که شرایط ماده بر اثر هنری تحمیل میکند رهایی ندارند. ادبیات از آنجا که فلسفیدن در ساحت انتزاع است، هنگامی که از توصیف و استعاره برای بازنمایی و محاکات جهانهای فانتزی استفاده میکند، بسیار بالاتر از هنرهای مبتنی بر حواس گام میزند؛ ادبیات هم حرکت را جعل میکند اما از عدم قطعیتی سود میجوید که کارکرد ساختگرایانه و ماهوی دارد؛ دستی که ستارهی دریایی هم هست در سینما و نقاشی به یک یا چند شکل متفاوت بروز میکند اما در یک شعر میتواند به تعداد خوانندگانی که چنین دست مالیخولیایی را تصور میکنند، شکل، بافت و رنگ داشته باشد. شعر سعید اسکندری از این نظر مخزنی از تصاویر سورئالیستی است. در روزگاری که شاعران جوانش از سر ناتوانی در خلق تصویر شاعرانه آن را به کلی کنار میگذارند و به لفاظیهای بیهدف میپردازند یا شاعران مسناش بر جنازهی تصاویر مندرس و از ریخت افتاده نماز میبرند، چنین الزامی به تصویرسازی و زبان هنری غنیمت است. خاصه به روزگاری که میتوان به دو صورت شاعری کرد و خلقی را بدین دو صنعت سرگرم نگاه داشت: یا لفاظی کرد و لودهبازی کلامی را به اسم شعر فروخت و یا تن به سادهنویسی منحطی سپرد که عین بیصداقتی و ناراستی است.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۱