(۲)
او «توصیف» را به عنوان اولین ابزار فضاسازی در شعر در بافتی از تصاویر که بین دال و مدلولهای استعاری شکل گرفته است به کار میبرد و این مسیر را اغلب با آرایههای کلامی طی میکند. توصیفات شعری او که بیشتر وقتها یادآور سنت قصیدهپردازی در شعر فارسی و روش استادان قصیدهسراست، شعرش را سنگین و پیچیده میکند. در هر دو دفتر که در فاصلهی سالهای ۸۷ تا ۸۹ منتشر شدهاند، به زبان به عنوان عنصری ماهوی نگاه شده است. اصرار او بر خلق زبانی مستحکم، گاه هارمونی عاطفی و معناشناختی را در شعرش به هم میزند. ما با شاعر قدرتمندی روبهرو هستیم که گاه با آغازهای توفانی شعرش ما را غافلگیر میکند و همانجا با سادهترین کلمات به فضایی عاطفی و درخشان میرسد و گاه کلام را با توصیفاتی که اغلب با یک اضافهی تشبیهی شکل گرفتهاند به شکلی فاخر به کار میگیرد. هر دو فضا شکلی از شعر را بازتاب میدهند اما فکر میکنم در شعرهای بیپیرایهتر عناصر رمانتیکی که خواننده را پیش از لفظ مسحور مفهوم میکند، قویترند. در حقیقت شعر سعید اسکندری آمیزهای از دو نوع طرز تلقی از شعر معاصر است؛ شعری که بر لفظ و زبان فاخر استوار است و شعری که سادهترین بیانها را برای مرئیکردن خودش به کار گرفته است. اصرار یا الزامی نیست که این سخن «دومرون» را بپذیریم که میگوید: «احساسات والا همیشه از طریق سادهترین بیانها ابراز میشوند.» یا جملهای از «ژرار ژنت» را که میگوید: «بیزینتی مطلق در بیان، شاخص حد اعلای عروج در اندیشه است.» اما با خواندن این شعرها خواننده در مییابد که تنها وقتهایی که موازنه بین این دو طرز تلقی برقرار میشود، شعرهایی درخشان اتفاق میافتند:
«یادش به خیر
آن گریههای دوست
که تاوان عشق بود
شب تا فرشتهها بالا میرفتیم
سیگار بود و
ثانیه درسرعت
و خندههای خستهی من بود
یادش به خیر!
دوست.» همان، ص۳۱.
مقایسه کنید با:
«سنگینی گیسوی سطرهاست
که خیس از قطرههای الماس
بر شانهی سپید کاغذ میریزد
از گیسوان خیس تو میگوید
از چشمهای چاپسنگی تو
و ساعتهای خستهی مردی
که روشنای رنگهای تو را
در فقر سالهای سیاهش سروده است.» همان، ص۳۰.
شعر دوم فضای توصیفی سنگینی دارد؛ شکلی از توصیف شاعرانه که مستقیم از قصاید منوچهری و انوری آمده است و واجآرایی هنر نخست آن است. اگر همین فضای توصیفی را با تغییردادن برخی کلمات بشکنیم و ساده کنیم، به احتمال زیاد یکی دو آرایهی مهم را از دست میدهیم اما احتمالن به خلوصی نزدیک میشویم که شعر درخشان بالایی را شکل داده است. با اینهمه (اگر بر صواب باشم) فکر میکنم که در جملهی دومرون نکتهای مغفول مانده است و آن فضای شعری است که در اندیشهای پیچیده و فلسفی شکل گرفته است. در این صورت شاید نتوان از شاعر انتظار داشت که شعری ساده بنویسد، اما اگر محتوا را کنار بگذاریم و تنها به ساختار واژگانی شعر نگاه کنیم، سنگینی شعر از آرایه هنگامی که اندیشهی ژرف و پیچیدهای هم در بر ندارد، راه بر شکلگیری فضای عاطفی میبندد.
توصیف در ادبیات همان کاری را میکند که تدوین در سینما و پرسپکتیو در نقاشی میکند. نویسنده این ابزار را برای ترسیم فضا به کار میبرد. آمبیانسی که اسکندری با به کار بردن آرایههای کهن خلق میکند، به خاطر تسلط او بر شعر کلاسیک اغلب اوقات نتیجهای درخشان در بر دارد اما وقتی او این کلام مکلل را کنار میگذارد، خواننده با او احساس قرابت و صمیمیت بیشتری میکند و عاطفه درست از همانجاست که خلوص شعرش را آشکار میکند؛
«دلواپس دل خویشم
در مصاف رویایت
در این اتاق عنکبوتی دلتنگ
امشب
چگونه یاد تو را تاب آورم
ای نام تو ناگفتنی
در بالاپوش گیسوان هفتاد رنگت...» همان، ص۲۸.
یا:
«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم میریزد...» همان، ص۳۹.
یا:
«جز چند عکس فوری
جز چند عکس تار
اهل زمانه هرگز
در روزنامهها
عکسی کنار آزادی
از ما ندیدهاند
ما را ندیدهاند
ما را که سالهاست
در سایهسار نسترنی
سر بریدهاند.» بیگاه۱، ص۶۲.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۲
او «توصیف» را به عنوان اولین ابزار فضاسازی در شعر در بافتی از تصاویر که بین دال و مدلولهای استعاری شکل گرفته است به کار میبرد و این مسیر را اغلب با آرایههای کلامی طی میکند. توصیفات شعری او که بیشتر وقتها یادآور سنت قصیدهپردازی در شعر فارسی و روش استادان قصیدهسراست، شعرش را سنگین و پیچیده میکند. در هر دو دفتر که در فاصلهی سالهای ۸۷ تا ۸۹ منتشر شدهاند، به زبان به عنوان عنصری ماهوی نگاه شده است. اصرار او بر خلق زبانی مستحکم، گاه هارمونی عاطفی و معناشناختی را در شعرش به هم میزند. ما با شاعر قدرتمندی روبهرو هستیم که گاه با آغازهای توفانی شعرش ما را غافلگیر میکند و همانجا با سادهترین کلمات به فضایی عاطفی و درخشان میرسد و گاه کلام را با توصیفاتی که اغلب با یک اضافهی تشبیهی شکل گرفتهاند به شکلی فاخر به کار میگیرد. هر دو فضا شکلی از شعر را بازتاب میدهند اما فکر میکنم در شعرهای بیپیرایهتر عناصر رمانتیکی که خواننده را پیش از لفظ مسحور مفهوم میکند، قویترند. در حقیقت شعر سعید اسکندری آمیزهای از دو نوع طرز تلقی از شعر معاصر است؛ شعری که بر لفظ و زبان فاخر استوار است و شعری که سادهترین بیانها را برای مرئیکردن خودش به کار گرفته است. اصرار یا الزامی نیست که این سخن «دومرون» را بپذیریم که میگوید: «احساسات والا همیشه از طریق سادهترین بیانها ابراز میشوند.» یا جملهای از «ژرار ژنت» را که میگوید: «بیزینتی مطلق در بیان، شاخص حد اعلای عروج در اندیشه است.» اما با خواندن این شعرها خواننده در مییابد که تنها وقتهایی که موازنه بین این دو طرز تلقی برقرار میشود، شعرهایی درخشان اتفاق میافتند:
«یادش به خیر
آن گریههای دوست
که تاوان عشق بود
شب تا فرشتهها بالا میرفتیم
سیگار بود و
ثانیه درسرعت
و خندههای خستهی من بود
یادش به خیر!
دوست.» همان، ص۳۱.
مقایسه کنید با:
«سنگینی گیسوی سطرهاست
که خیس از قطرههای الماس
بر شانهی سپید کاغذ میریزد
از گیسوان خیس تو میگوید
از چشمهای چاپسنگی تو
و ساعتهای خستهی مردی
که روشنای رنگهای تو را
در فقر سالهای سیاهش سروده است.» همان، ص۳۰.
شعر دوم فضای توصیفی سنگینی دارد؛ شکلی از توصیف شاعرانه که مستقیم از قصاید منوچهری و انوری آمده است و واجآرایی هنر نخست آن است. اگر همین فضای توصیفی را با تغییردادن برخی کلمات بشکنیم و ساده کنیم، به احتمال زیاد یکی دو آرایهی مهم را از دست میدهیم اما احتمالن به خلوصی نزدیک میشویم که شعر درخشان بالایی را شکل داده است. با اینهمه (اگر بر صواب باشم) فکر میکنم که در جملهی دومرون نکتهای مغفول مانده است و آن فضای شعری است که در اندیشهای پیچیده و فلسفی شکل گرفته است. در این صورت شاید نتوان از شاعر انتظار داشت که شعری ساده بنویسد، اما اگر محتوا را کنار بگذاریم و تنها به ساختار واژگانی شعر نگاه کنیم، سنگینی شعر از آرایه هنگامی که اندیشهی ژرف و پیچیدهای هم در بر ندارد، راه بر شکلگیری فضای عاطفی میبندد.
توصیف در ادبیات همان کاری را میکند که تدوین در سینما و پرسپکتیو در نقاشی میکند. نویسنده این ابزار را برای ترسیم فضا به کار میبرد. آمبیانسی که اسکندری با به کار بردن آرایههای کهن خلق میکند، به خاطر تسلط او بر شعر کلاسیک اغلب اوقات نتیجهای درخشان در بر دارد اما وقتی او این کلام مکلل را کنار میگذارد، خواننده با او احساس قرابت و صمیمیت بیشتری میکند و عاطفه درست از همانجاست که خلوص شعرش را آشکار میکند؛
«دلواپس دل خویشم
در مصاف رویایت
در این اتاق عنکبوتی دلتنگ
امشب
چگونه یاد تو را تاب آورم
ای نام تو ناگفتنی
در بالاپوش گیسوان هفتاد رنگت...» همان، ص۲۸.
یا:
«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم میریزد...» همان، ص۳۹.
یا:
«جز چند عکس فوری
جز چند عکس تار
اهل زمانه هرگز
در روزنامهها
عکسی کنار آزادی
از ما ندیدهاند
ما را ندیدهاند
ما را که سالهاست
در سایهسار نسترنی
سر بریدهاند.» بیگاه۱، ص۶۲.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۲