(۴)
نکتهی مهم دیگر در بحث ساختار شعر او، موسیقی است. بافت کلام او همیشه موسیقایی و آهنگین است. کلمات یک سطر به دقت به خورد هم میروند و به شکل موجی تا پایان ادامه پیدا میکنند تا به لحاظ ساختار حروف هم یک محور عمودی قدرتمند بسازند:
«از جادههای نقره و نور میگذری
تا نگاه میاندازی به خاکستر گرگ و
پرندگانی از شراب و سرب
که در پیراهن داری
به ساعت کاج
تکرار بیدلیل برفپاککنها
وقتی که پلک بر خواب گوزن میگذاری و
میگذری.» همان، ص ۳۵.
حروف «ک» و «گ» در تمام سطرها موسیقیای را شکل دادهاند که میتواند تجسم تکرار دانههای برف یا حرکت برفپاککن ماشینها باشد. وزن در این شعرها در موسیقی استحاله پیدا کرده است. شعر درخشان «جناس تام»، با سطری غافلگیرکننده آغاز میشود و با دوریجستن از تکرار همحروفی در سطرهای بعد، کلیت شعر را در وزنی خفیف و کلامی آهنگین ادامه میدهد:
«جناس تام توام آهو
با این خیالها که در سر دارم
جناس تام توام
در این علف صبح
پای میز صبحانه
که چهره از شبنمها میآرایم
پایم نلغزد ای کاش
تاب زیباییات را ندارم» آزما۸۴، ص۳۵.
اگر شعر را قطعهای موسیقی در نظر بگیریم، سطر نخست جملهای موسیقایی
است که برای سازهای
ضربی تنظیم شده است و در ادامه در بستری از نتها و صداهای ملایم تداوم پیدا میکند تا به نقطهی پایان که علتِ معلولهای طرحشده در سطرهای پیشین است برسد؛ من جناس تام تو هستم (آن دیگریِ تو) اما تاب زیباییات را ندارم (و این تفاوت ماست). سطر اولین این شعر یادآور مصراع معروف نظامی گنجوی (آهو کشی آهوئی بزرگ است) نیز هست.
*
چنان که در بحث ساختار شعر اسکندری نوشتم، شعر او تصویرگری جهان پیرامون با کلمات است. موضوعات شعری او به همین دلیل متنوع و گستردهاند. او وسواس توضیح و توصیف جهان درون و بیرون را دارد و این استعاره است که به عنوان دستیاری کهن به شعر او اصالت میدهد. برای نمونه در شعر «جناس تام»، شاعر میتوانست به جای «شبنم»، مابهازای بیرونی آن یعنی «اشک» یا در شعر «فرار» به جای جادههای «نقره و نور»، مدلول آن یعنی «جادههای برفی» را به کار ببرد. حذف استعاره میتواند شعر را در نظر خواننده ساده کند و به احتمال زیاد مخاطبان بیشتری به دست بیاورد، اما چنین شعری به ساختمانی میماند که زیبا و ساده است اما در اثر توفانی کوچک فرو میریزد. «برسون» میگوید: «همیشه دوست دارند همان آهنگ نواخته شود.» همان آهنگ ساده و همهفهم که همیشه میشنوند. ترنمی آشنا در قالب مارشها، پرلودها و نوحهها، اما چه کسی میداند که هر شعر با خود قالبی تازه نیز خلق میکند؟ دوستداران «آهنگ همیشگی» اغلب در انتظار فرمی ساده، کلماتی ساده و یک پایان غافلگیرکننده و احساساتی هستند. گمان نمیکنم این شعرها چنین انتظاری را برآورده کنند.
*
تغزل و عشق، میل به گریز، یاد گذشته، جدایی و شکست درونمایههایی مشخص هستند که در شعر سعید اسکندری در بافتی رنگارنگ از استعاره و تشبیه تنیده شدهاند. شعرهای او اغلب کوتاه هستند و گاه به نظر میرسد که هایکویی در چند سطر اضافه کش آمده است. وقتی مینویسد:
«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم میریزد
از رنگها فرود میآیم
در ایستگاه وحشت
از اتوبوس فرشتگان
دستی که میپراندم
این شعر را
در شهر خوابهایم
جا گذاشته است» دستم ستارهی دریاییست، ص۳۹.
در حقیقت شعر را با یک هایکو آغاز کرده است؛ سه سطر آغازین نقش پرلودی را دارند که میتواند براعت استهلال نمایشی کوچک باشد. لحظهای امپرسیونیستی و گذرا که باد لباسهای (احتمالن سفید) روی بند رخت را تکان میدهد. لباسهایی که در تاریکی به شکل اشباح به نظر میرسند و از تکانههای باد وجود پیدا میکنند. به خود آمدن راوی از رویایی که بر او فرود آمده است، ادامهی شعر را شکل میدهد. وقتی در سطر هشتم میگوید: «این شعر را» انگار مراد او همان هایکوی ابتدایی است. در شعر «کنسرتو برای تو»، سه سطر نخست همان هایکوی وعدهداده شده است و حتا میتوان ادامهی شعر را چون توضیحی اضافه کنار گذاشت:
«کنسرتو
برای تو خواهم نواخت
قناری در بند!
کنسرتو برای تو
با تو
در این قفس سخت
شکیبایی بر اسارت موروث
آسانتر است.» همان، ص۲۹.
مقایسه کنید با شعری از شاملو که بدون هیچ توضیح اضافهای در دو سطر مفهومی عمیق را منتقل کرده است:
«سلاخی
میگریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود!» مدایح بیصله، ص۶۳.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۴
نکتهی مهم دیگر در بحث ساختار شعر او، موسیقی است. بافت کلام او همیشه موسیقایی و آهنگین است. کلمات یک سطر به دقت به خورد هم میروند و به شکل موجی تا پایان ادامه پیدا میکنند تا به لحاظ ساختار حروف هم یک محور عمودی قدرتمند بسازند:
«از جادههای نقره و نور میگذری
تا نگاه میاندازی به خاکستر گرگ و
پرندگانی از شراب و سرب
که در پیراهن داری
به ساعت کاج
تکرار بیدلیل برفپاککنها
وقتی که پلک بر خواب گوزن میگذاری و
میگذری.» همان، ص ۳۵.
حروف «ک» و «گ» در تمام سطرها موسیقیای را شکل دادهاند که میتواند تجسم تکرار دانههای برف یا حرکت برفپاککن ماشینها باشد. وزن در این شعرها در موسیقی استحاله پیدا کرده است. شعر درخشان «جناس تام»، با سطری غافلگیرکننده آغاز میشود و با دوریجستن از تکرار همحروفی در سطرهای بعد، کلیت شعر را در وزنی خفیف و کلامی آهنگین ادامه میدهد:
«جناس تام توام آهو
با این خیالها که در سر دارم
جناس تام توام
در این علف صبح
پای میز صبحانه
که چهره از شبنمها میآرایم
پایم نلغزد ای کاش
تاب زیباییات را ندارم» آزما۸۴، ص۳۵.
اگر شعر را قطعهای موسیقی در نظر بگیریم، سطر نخست جملهای موسیقایی
است که برای سازهای
ضربی تنظیم شده است و در ادامه در بستری از نتها و صداهای ملایم تداوم پیدا میکند تا به نقطهی پایان که علتِ معلولهای طرحشده در سطرهای پیشین است برسد؛ من جناس تام تو هستم (آن دیگریِ تو) اما تاب زیباییات را ندارم (و این تفاوت ماست). سطر اولین این شعر یادآور مصراع معروف نظامی گنجوی (آهو کشی آهوئی بزرگ است) نیز هست.
*
چنان که در بحث ساختار شعر اسکندری نوشتم، شعر او تصویرگری جهان پیرامون با کلمات است. موضوعات شعری او به همین دلیل متنوع و گستردهاند. او وسواس توضیح و توصیف جهان درون و بیرون را دارد و این استعاره است که به عنوان دستیاری کهن به شعر او اصالت میدهد. برای نمونه در شعر «جناس تام»، شاعر میتوانست به جای «شبنم»، مابهازای بیرونی آن یعنی «اشک» یا در شعر «فرار» به جای جادههای «نقره و نور»، مدلول آن یعنی «جادههای برفی» را به کار ببرد. حذف استعاره میتواند شعر را در نظر خواننده ساده کند و به احتمال زیاد مخاطبان بیشتری به دست بیاورد، اما چنین شعری به ساختمانی میماند که زیبا و ساده است اما در اثر توفانی کوچک فرو میریزد. «برسون» میگوید: «همیشه دوست دارند همان آهنگ نواخته شود.» همان آهنگ ساده و همهفهم که همیشه میشنوند. ترنمی آشنا در قالب مارشها، پرلودها و نوحهها، اما چه کسی میداند که هر شعر با خود قالبی تازه نیز خلق میکند؟ دوستداران «آهنگ همیشگی» اغلب در انتظار فرمی ساده، کلماتی ساده و یک پایان غافلگیرکننده و احساساتی هستند. گمان نمیکنم این شعرها چنین انتظاری را برآورده کنند.
*
تغزل و عشق، میل به گریز، یاد گذشته، جدایی و شکست درونمایههایی مشخص هستند که در شعر سعید اسکندری در بافتی رنگارنگ از استعاره و تشبیه تنیده شدهاند. شعرهای او اغلب کوتاه هستند و گاه به نظر میرسد که هایکویی در چند سطر اضافه کش آمده است. وقتی مینویسد:
«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم میریزد
از رنگها فرود میآیم
در ایستگاه وحشت
از اتوبوس فرشتگان
دستی که میپراندم
این شعر را
در شهر خوابهایم
جا گذاشته است» دستم ستارهی دریاییست، ص۳۹.
در حقیقت شعر را با یک هایکو آغاز کرده است؛ سه سطر آغازین نقش پرلودی را دارند که میتواند براعت استهلال نمایشی کوچک باشد. لحظهای امپرسیونیستی و گذرا که باد لباسهای (احتمالن سفید) روی بند رخت را تکان میدهد. لباسهایی که در تاریکی به شکل اشباح به نظر میرسند و از تکانههای باد وجود پیدا میکنند. به خود آمدن راوی از رویایی که بر او فرود آمده است، ادامهی شعر را شکل میدهد. وقتی در سطر هشتم میگوید: «این شعر را» انگار مراد او همان هایکوی ابتدایی است. در شعر «کنسرتو برای تو»، سه سطر نخست همان هایکوی وعدهداده شده است و حتا میتوان ادامهی شعر را چون توضیحی اضافه کنار گذاشت:
«کنسرتو
برای تو خواهم نواخت
قناری در بند!
کنسرتو برای تو
با تو
در این قفس سخت
شکیبایی بر اسارت موروث
آسانتر است.» همان، ص۲۹.
مقایسه کنید با شعری از شاملو که بدون هیچ توضیح اضافهای در دو سطر مفهومی عمیق را منتقل کرده است:
«سلاخی
میگریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود!» مدایح بیصله، ص۶۳.
#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بیگاه #بخش۴