همع امیدش همون کلاغ سیاه پرحرف بود کع گه گداری مینشست روی شونهاش براش از داستانه جنگلو روحاش ، روستا و حیوونای دوپاش و ساحلو دریای خشمگینش میگفت و نمیذاشت توی سیاهی افکارش تنها بمونه.
اون همون مترسکی بود کع بع جرم نترسوندن کلاغ سوزونده شد...
اون همون مترسکی بود کع بع جرم نترسوندن کلاغ سوزونده شد...