بهم #نزدیک شد...🔛
دستشو روی قفسه #سینه ام گذاشت و آروم #پایین رفت:فک کنم تا الان فهمیدی پات و رو دمه شیر گذاشتی!!
پوزخندی زدم:
من اینجا شیری نمیبی...
نزاشت حرفم و تموم کنم و کامل خودشو #چسبوند بهم. #زبونشو درآورد و آهسته روی #لبام کشید .اخمی کردم..دستش و روی #بدنم حرکت دارد..
همینطوری پایین و پایین تر میرفت ک رسید به
#دیکم..💦🍆
اخمام بیشتر گره خورد به هم:نکن..اون خندید:من اینجا #رئیسم و میخوام حدوحدودتو مشخص کنم..
زل زدم توی چشماش و اون بدون اینک پلکی بزنه گفت: #بازی بدی و شروع کردی پسره ی #مو_آبی..!!
و قبل از اینک جلوشو بگیرم...💦🔞📵
دستشو روی قفسه #سینه ام گذاشت و آروم #پایین رفت:فک کنم تا الان فهمیدی پات و رو دمه شیر گذاشتی!!
پوزخندی زدم:
من اینجا شیری نمیبی...
نزاشت حرفم و تموم کنم و کامل خودشو #چسبوند بهم. #زبونشو درآورد و آهسته روی #لبام کشید .اخمی کردم..دستش و روی #بدنم حرکت دارد..
همینطوری پایین و پایین تر میرفت ک رسید به
#دیکم..💦🍆
اخمام بیشتر گره خورد به هم:نکن..اون خندید:من اینجا #رئیسم و میخوام حدوحدودتو مشخص کنم..
زل زدم توی چشماش و اون بدون اینک پلکی بزنه گفت: #بازی بدی و شروع کردی پسره ی #مو_آبی..!!
و قبل از اینک جلوشو بگیرم...💦🔞📵