𝘤𝘢𝘭𝘪𝘯 -

Il est impossible de ne pas manquer quelqu'un qui C'était autrefois une partie de toi !

گفتی: زندگی که چشیدنی نیست!
گفتم: زندگی چشیدنِ لمسِ صداهاست، چشیدنِ بوی بهارنارنج‌، چشیدنِ آوای سنتور ِ میانِ قصه‌ها، چشیدنِ چای در اسپند، توت‌فرنگی در بهار، شاید زندگی چشیدنی نباشد اما 'من در کنار تو جهان را می‌چشم'

-برای‌او

Je meritais un meilleur au revoir, ma lune !

زندگی، باران، خردادِ درگذر باید دوباره ساختنِ دیوارهایم را یاد بگیرم. تاوان، آن را هرچه هست باید پرداخت اما اکنون نمی‌خواهم، تاوان من بماند برای ارزشمندترین‌هایم در آینده آینده‌ی زیبای من، تو. آینده‌ی زیبای زبانِ ما، زبانِ عشق، تاوان باید برای سنگین‌ترین چیزها بماند، نه؟! پس من آن را به زیباترین روزهایمان‌ می‌فرستم تاوان آنجا چشم به راه من است. پس از آن همه جان کندن قرار است درست روز خوشبختی تو را در پایان راه تنها بگذارم؛ گویی که هیچ‌وقت نبوده‌ام بروم‌. رفتن باید از مکانی آغاز شود؛ پایان راه را نمی‌بینم. چون جایی نیستم که ببینم باید دیوارهایم را دوباره بسازم و دژی محکم شوم که عشق تو را در خود رشد می‌دهد، بذرهای میخک را طوری می‌کارم که دیوارهایم‌ را خرد کنند؛ که من را در هم شکنند و من مانند دیوانه‌ای در بیابان‌ها با تمام لذت و شادی‌ای که در خود می‌بینم به این خرد شدن بخندم، من می‌خواهم یک فدایی باشم، نه در غار استوانه‌ای مرد خوانساری، من می‌خواهم در غار شاهزاده باشم. و با همه‌ی زورم شمشیر مهرداد را بالا می‌برم، سربازهای سر سرخ رومی ناتوانند اما من برای تو قوی‌ شده‌ام. برای تو قوی می‌شوم. برای تو می‌جنگم ابر بهارم.

-برای‌او

peux tu entendre ma voix ?! 🫧

به تو از سیاره‌ی اندوه، در خلوت‌ترین تعریفی‌که
انسان از خلوت دارد درود می‌فرستم؛ و تو از
روشن‌ترین جایِ آفرینش، از سبزترین قلبی‌که
برای یک آفریده ساخته‌شده پاسخم می‌گویی.

-برای‌او

Je me rrfugie dans la sincerite de tes yeux quand tes levres s'ouvrent au mensonge -