جیمین عزیزم،
تو غریبهترین آشنای زندگی منی؛ ناشناختهترین عزیز زندگیم؛ گاهی اوقات میتونم ساعتها درباره تو بنویسم، با اطمینان از حفظ بودن عادات و اخلاقیاتت بگم اما گاهی اوقات حتی مطمئن نیستم که این آدمی که راجع بهش میدونم واقعی هست یا نه... خودمم میدونم. میدونم دارم خودم رو گول میزنم، من هیچی از تو نمیدونم. من پارک جیمین از بی تی اس رو میشناسم اما پارک جیمین، یه پسر بچه از یکی از شهرهای کوچیک کره رو نمیشناسم. غریبهترین آشنای من، امروز یه مرحله دیگه از زندگیت رو هم به پایان رسوندی و حالا تو اینجایی، پسر بیست و شیش سالهای که نوجونیش رو فدای اهدافش کرد.
دلم نمیخواد راجع به پارک جیمینِ بی تی اس بنویسم، اما من نمیشناسمت، نمیدونم راجع بهت چی بنویسم؛ تمام چیزی که من ازت میدونم، اسمته. اونها هیچوقت به من اجازه نمیدن تا تو رو بیشتر بشناسم!
برعکس نامهای که برای نامجون نوشتم، نمیخوام توی این نامه از تو سوالی دربارهی انتخابت بپرسم. نمیخوام سوالاتی رو ازت بپرسم که خودت خیلی وقتها از خودت پرسیدی و شاید برای پاسخ دادن به اونها تردید کردی. اینبار نمیخوام به نامهام فقط رنگ سیاه ناامیدی و غم بپاشم.
تو برام باارزشی جیمین شی، تو اعتماد به نفس توی قدمهای منی؛ امید پیچیده شده لابهلای قطرههای اشک روی گونههامی و من بخاطر اینکه خاطراتم با لبخندهای تو درهم آمیخته شدن خوشحالم!
اون روزی که میخواستم از کره برم رو به خاطر میاری؟ من ترسیده بودم و هر لحظه امکان داشت پشیمون بشم و از هدفم دست بکشم اما تو کنارم نشستی، یکی از شیرینترین لبخندهات رو بهم دادی و در حالی که لاله گوشم رو نوازش میکردی گفتی " یادت باشه که توی سئول همیشه یکی هست که تو رو میفهمه و درک میکنه! لطفا هیچوقت ناامید نشو."
این چیزی بود که تو بهم گفتی و حالا نوبت منه جیمین. اینجا، توی یه گوشه از کره زمین، پسری که خودش رو بین کلمات و جملات گم کرده، همیشه و توی هر شرایطی تو رو میفهمه و درک میکنه! میدونم خیلی وقتها ناامید شدی، از خودت متنفر شدی و به جای حرکت کردن رو به جلو، عقب نشینی کردی اما قرار نیست سرزنشت کنم! سرزنش کردن رو همه بلدن من میخوام فضای امنت باشم.
من فکر میکردم خوشحالی... قبل از اینکه درد و اشک رو توی چشمهای زیبات ببینم؛ اونها تموم تصورات من رو خراب کردن! تو هر چیزی که قبلا میخواستی رو داشتی و سبک زندگیت توی مسیر اهدافت بود. میلیونها آدم تو رو ستایش میکردن و آماده بودن تا جونشون رو برای یه دونه اشک تو بدن. اون زمان فکر میکردم که یه آدم از دیگه چی از زندگی میخواد؟ تو همه چی رو داشتی میتونستی دنیا رو با یه کلمه بهم بریزی و من فکر میکردم این ناسپاسی تو رو میرسونه اگه از زندگیت راضی نباشی اما اون روز، من کبودیهای روی بدنت رو دیدم، لبخندهای مصنوعی و غم جا کرده توی قلبت رو دیدم و اینبار با دقت بیشتری بهت نگاه کردم.
تو همه چیزی که یه آدم آرزوشه داشته باشه رو داری و در عوض، از حقوقی که هر انسان باید داشته باشه محرومی!
تو پول زیادی داری اما وقتی برای لذت بردن ازشون نداری! آزادی و حق تصمیمگیریت به عهده تو نیست و در حقیقت تو هیچی نداری!
انسانهای بلند پرواز، همیشه برای اوج گرفتن باید چیزهای بیشتری رو رها کنن.
با وجود اینها جیمین شی، دلم میخواد دوباره لبخندهایی که از ته دل میزدی رو ببینم، شوخیهای بیشرمانهت رو بشنوم و تمام شب رو باهات توی شهر بچرخم اما حتی اگه وقتش رو داشتی، اونها اجازهش رو بهت نمیدادن...
متاسفم که توی همچین دنیایی زندگی میکنی!
متاسفم بخاطر اینکه مجبور شدی همه اون نگرانیها و دردها رو به تنهایی تحمل کنی!
متاسفم اگر طرفدارهات فکر میکنن حق دارن تا برای تو و زندگیت تصمیم بگیرن. کاش میتونستم تو رو از بین این آدمهایی که دارن ذره ذره از روحت تغذیه میکنن نجات بدم!
اما من خیلی بیشتر از اونچه که باید برای این کار ناتوانم، تنها کاری که از پسش بر میام قرار دادن چند تا کلمه بیربط کنار همدیگهست!
تمام چیزی که میتونم بهت بگم اینه که، من اینجام تا بهت افتخار کنم؛ حتی اگه سقوط کردی و چیزی ازت باقی نموند، من اینجام تا بخاطر تک تک لحظاتی که تلاش کردی بهت افتخار کنم!
تولدت مبارک جیمین شی، امیدی که راهش رو توی زندگی تاریکم باز کرد. تولدت مبارک غریبهترینم!
دوستدار تو: روح بوسان
#As
تو غریبهترین آشنای زندگی منی؛ ناشناختهترین عزیز زندگیم؛ گاهی اوقات میتونم ساعتها درباره تو بنویسم، با اطمینان از حفظ بودن عادات و اخلاقیاتت بگم اما گاهی اوقات حتی مطمئن نیستم که این آدمی که راجع بهش میدونم واقعی هست یا نه... خودمم میدونم. میدونم دارم خودم رو گول میزنم، من هیچی از تو نمیدونم. من پارک جیمین از بی تی اس رو میشناسم اما پارک جیمین، یه پسر بچه از یکی از شهرهای کوچیک کره رو نمیشناسم. غریبهترین آشنای من، امروز یه مرحله دیگه از زندگیت رو هم به پایان رسوندی و حالا تو اینجایی، پسر بیست و شیش سالهای که نوجونیش رو فدای اهدافش کرد.
دلم نمیخواد راجع به پارک جیمینِ بی تی اس بنویسم، اما من نمیشناسمت، نمیدونم راجع بهت چی بنویسم؛ تمام چیزی که من ازت میدونم، اسمته. اونها هیچوقت به من اجازه نمیدن تا تو رو بیشتر بشناسم!
برعکس نامهای که برای نامجون نوشتم، نمیخوام توی این نامه از تو سوالی دربارهی انتخابت بپرسم. نمیخوام سوالاتی رو ازت بپرسم که خودت خیلی وقتها از خودت پرسیدی و شاید برای پاسخ دادن به اونها تردید کردی. اینبار نمیخوام به نامهام فقط رنگ سیاه ناامیدی و غم بپاشم.
تو برام باارزشی جیمین شی، تو اعتماد به نفس توی قدمهای منی؛ امید پیچیده شده لابهلای قطرههای اشک روی گونههامی و من بخاطر اینکه خاطراتم با لبخندهای تو درهم آمیخته شدن خوشحالم!
اون روزی که میخواستم از کره برم رو به خاطر میاری؟ من ترسیده بودم و هر لحظه امکان داشت پشیمون بشم و از هدفم دست بکشم اما تو کنارم نشستی، یکی از شیرینترین لبخندهات رو بهم دادی و در حالی که لاله گوشم رو نوازش میکردی گفتی " یادت باشه که توی سئول همیشه یکی هست که تو رو میفهمه و درک میکنه! لطفا هیچوقت ناامید نشو."
این چیزی بود که تو بهم گفتی و حالا نوبت منه جیمین. اینجا، توی یه گوشه از کره زمین، پسری که خودش رو بین کلمات و جملات گم کرده، همیشه و توی هر شرایطی تو رو میفهمه و درک میکنه! میدونم خیلی وقتها ناامید شدی، از خودت متنفر شدی و به جای حرکت کردن رو به جلو، عقب نشینی کردی اما قرار نیست سرزنشت کنم! سرزنش کردن رو همه بلدن من میخوام فضای امنت باشم.
من فکر میکردم خوشحالی... قبل از اینکه درد و اشک رو توی چشمهای زیبات ببینم؛ اونها تموم تصورات من رو خراب کردن! تو هر چیزی که قبلا میخواستی رو داشتی و سبک زندگیت توی مسیر اهدافت بود. میلیونها آدم تو رو ستایش میکردن و آماده بودن تا جونشون رو برای یه دونه اشک تو بدن. اون زمان فکر میکردم که یه آدم از دیگه چی از زندگی میخواد؟ تو همه چی رو داشتی میتونستی دنیا رو با یه کلمه بهم بریزی و من فکر میکردم این ناسپاسی تو رو میرسونه اگه از زندگیت راضی نباشی اما اون روز، من کبودیهای روی بدنت رو دیدم، لبخندهای مصنوعی و غم جا کرده توی قلبت رو دیدم و اینبار با دقت بیشتری بهت نگاه کردم.
تو همه چیزی که یه آدم آرزوشه داشته باشه رو داری و در عوض، از حقوقی که هر انسان باید داشته باشه محرومی!
تو پول زیادی داری اما وقتی برای لذت بردن ازشون نداری! آزادی و حق تصمیمگیریت به عهده تو نیست و در حقیقت تو هیچی نداری!
انسانهای بلند پرواز، همیشه برای اوج گرفتن باید چیزهای بیشتری رو رها کنن.
با وجود اینها جیمین شی، دلم میخواد دوباره لبخندهایی که از ته دل میزدی رو ببینم، شوخیهای بیشرمانهت رو بشنوم و تمام شب رو باهات توی شهر بچرخم اما حتی اگه وقتش رو داشتی، اونها اجازهش رو بهت نمیدادن...
متاسفم که توی همچین دنیایی زندگی میکنی!
متاسفم بخاطر اینکه مجبور شدی همه اون نگرانیها و دردها رو به تنهایی تحمل کنی!
متاسفم اگر طرفدارهات فکر میکنن حق دارن تا برای تو و زندگیت تصمیم بگیرن. کاش میتونستم تو رو از بین این آدمهایی که دارن ذره ذره از روحت تغذیه میکنن نجات بدم!
اما من خیلی بیشتر از اونچه که باید برای این کار ناتوانم، تنها کاری که از پسش بر میام قرار دادن چند تا کلمه بیربط کنار همدیگهست!
تمام چیزی که میتونم بهت بگم اینه که، من اینجام تا بهت افتخار کنم؛ حتی اگه سقوط کردی و چیزی ازت باقی نموند، من اینجام تا بخاطر تک تک لحظاتی که تلاش کردی بهت افتخار کنم!
تولدت مبارک جیمین شی، امیدی که راهش رو توی زندگی تاریکم باز کرد. تولدت مبارک غریبهترینم!
دوستدار تو: روح بوسان
#As