توی قعر تاریکی
جایی که دیگه هیچ چیز جز اشک احساس نمیکنم
همونجایی که تنهای تنها....به گذشته هام.... هرکسی قبل از تو بود فکر میکنم...
تو میای و کنارم مینشینی
برات مهم نیست اگه من یه غریبهم
تو کنارم میشینی و باهام حرف میزنی
جوری که انگار قدیمی ترین دوستمی
و من
توی همون عمق تاریکی.....حالا تورو میبینم.
کم کم قلبم از سرمای سیاهیش بیرون میاد و حالا... ارامشم برمیگرده.
و تو روشنایی قلبم میشی.
جایی که دیگه هیچ چیز جز اشک احساس نمیکنم
همونجایی که تنهای تنها....به گذشته هام.... هرکسی قبل از تو بود فکر میکنم...
تو میای و کنارم مینشینی
برات مهم نیست اگه من یه غریبهم
تو کنارم میشینی و باهام حرف میزنی
جوری که انگار قدیمی ترین دوستمی
و من
توی همون عمق تاریکی.....حالا تورو میبینم.
کم کم قلبم از سرمای سیاهیش بیرون میاد و حالا... ارامشم برمیگرده.
و تو روشنایی قلبم میشی.