مردی که پشت پیانو نشسته و مینوازه رو میشناسی اما از یه جای دور. گربه ای که روی پاهات نشسته رو نوازش میکنی و لبخند میزنی. سفارش یه لیوان قهوه ی تلخ رو میدی و دفترچه ت رو باز میکنی و شروع به نوشتن از روزت میکنی.
طلوع آفتاب رو دیدی بعدش قدم زدی و از رنگین کمون عکس گرفتی!
کنار درخت پرتقالی که روبروی کتاب فروشی خیابان نود و هشتم بود نشستی و به رویا پردازی هات ادامه دادی!
تو مینویسی و اون مرد از پشت پیانو قطعه دلخواهت رو مینوازد و تو از دور نگاهش میکنی و چشمات بسته میشن.
from: @avocado_city
to: @celestia_land
طلوع آفتاب رو دیدی بعدش قدم زدی و از رنگین کمون عکس گرفتی!
کنار درخت پرتقالی که روبروی کتاب فروشی خیابان نود و هشتم بود نشستی و به رویا پردازی هات ادامه دادی!
تو مینویسی و اون مرد از پشت پیانو قطعه دلخواهت رو مینوازد و تو از دور نگاهش میکنی و چشمات بسته میشن.
from: @avocado_city
to: @celestia_land