-آلفرد کوچک دفتر و قلمشو برداشت و دستاش و بعنوان تکیه گاه پشتش گذاشتش و چمن های سرد و خیس و زیر انداز خودش کرد و به منظره ی روبروش نگاه میکرد و قلمش و سفت گرفت و دفترشو باز کرد و شروع به کشیدن منظره ی روبروش کرد، طراحی تنها راه فرار بود از اون خونه ی تاریک و سرد بود، راه فراری که میتونست از فریاد های پدرش دور بشه موهاشو پشت گوشش داد قفل گوشیش و باز کرد و آهنگ ملایمی پخش کرد و زیر لب شروع به خوندن کرد
صدای جیر جیر حشرات و صدای جغد
وسایل طراحی خودش و درآورد و با محو کن شروع به محو کردن سایه های مدادش شد
نفس عمیقی کشید و از توی جیبش سیگارشو درآورد و با فندکش روشنش کرد و دفترشو کنارش گذاشت و روی چمنای بلند دراز کشید تصمیم گرفت روی چمنا بخوابه و حس خاک خیس و چمنای خیس و با بند بند وجودش حس میکرد اجازه ی ورود دود سیگار به ته گلوش و داد و در کسری از ثانیه از دهانش خارج کرد.
نم نم بارون صورتشو خیس کرد و روی زخم های تیغ که روی دستش بود و میسوزوند
صدای داد از دور هم بود
و شروع به بستن چشماش کرد و اجازه داد تا خواب مهمون چشماش و مغزش بشه و با آرزوی "امیدوارم اینسری کابوسی نبینم" خوابید-
"غرق شدم توی بارون خونی که خودم ریختم، خسته شدم از دست و پنجه نرم کردن داخل بارون خونی که دور گلوم پیچیده میشه
شاید بخشیدن بهترین راهه و تموم کردن این زندگی؟
ولی رویاهام چی؟"
صدای جیر جیر حشرات و صدای جغد
وسایل طراحی خودش و درآورد و با محو کن شروع به محو کردن سایه های مدادش شد
نفس عمیقی کشید و از توی جیبش سیگارشو درآورد و با فندکش روشنش کرد و دفترشو کنارش گذاشت و روی چمنای بلند دراز کشید تصمیم گرفت روی چمنا بخوابه و حس خاک خیس و چمنای خیس و با بند بند وجودش حس میکرد اجازه ی ورود دود سیگار به ته گلوش و داد و در کسری از ثانیه از دهانش خارج کرد.
نم نم بارون صورتشو خیس کرد و روی زخم های تیغ که روی دستش بود و میسوزوند
صدای داد از دور هم بود
و شروع به بستن چشماش کرد و اجازه داد تا خواب مهمون چشماش و مغزش بشه و با آرزوی "امیدوارم اینسری کابوسی نبینم" خوابید-
"غرق شدم توی بارون خونی که خودم ریختم، خسته شدم از دست و پنجه نرم کردن داخل بارون خونی که دور گلوم پیچیده میشه
شاید بخشیدن بهترین راهه و تموم کردن این زندگی؟
ولی رویاهام چی؟"