نامه های کلاسیک ۱۹۸۰


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


" 𝐍𝐚𝐠𝐢𝐧𝐢 🪶🎩"
https://t.me/BiChatBot?start=sc-574598-F8gnTEv
" 𝗣𝗲𝗿𝘀𝗲𝗽𝗵𝗼𝗻𝗲 "
https://t.me/BiChatBot?start=sc-465920-ED6CYbk
" نامه ها را برای ما بفرستید🙂🤎📜"

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بعضي آهنگا اينطوريه كه.
با جمعي از افراد دلنشين زندگيت نشستي.
و از خوشي ملودي آن اهنگ را سر داده اي.
با لبخند به چهره يكديگر نگاه ميكند
و ميخوانيد.
فقط ميخوانيد.
به دور از هياهو شهر…
چشمانتان مي درخشد.
ميدرخشد از خوشي آن حوالي.
خوشي لابه لاي تاريكي.
انجمن شاعران مرده
اين افتخار را مي دهند كه اين حس و حال را با آنان تجربه كنم؟


بارون هَر موقع ک میباره
دِلم جوره دیگه دوسِت داره...💙


◇آلباتروس


Forward from: 𝑏𝑢𝑏𝑏𝑙𝑒
خلاصه‌ای از عشق رو هوشنگ ابتهاج با یه جمله بیان میکنه، اونجا که میگه:
تو در من زنده ای من در تو؛ ما هرگز نمی‌میریم.


من هنوز با رفتنت کنار نیومدم
هنوز با فکر کردن بهت چندتا قطره سرد روی گونم میچکه و می‌خوابم
من همه جا عطر تنتو حس میکنم
هر جا برم هر جا باشم
حتی توی این خواب عمیق،
میترسم... میترسم ببخشمت
و دلم بیشتر تنگ شه واست
_هاول


منم دوستت دارم


به من بگو آيا ديوانه اي؟
اگر آري نشانم دِه.
اگر نه،
نشانت دهم.
قانون شكل كرده كه دست به بي قانوني زنيم.
اما قانون عشق را با ديوانگي نوشته اند.
اگر در داستان عشق ديوانه نباشي
اشتباه كرده اي.
دستانت را به من بده.
رسم آن است زير بارون با يكديگر بدويم و برقصيم.
غوغا به پا كن كه ديوانه اي در ميان عاقلان شهر.
بگذار ميان ديدگان ديگران
تنها در ديوانگي چشم هايمان غرق شويم.
آن هنگام كه،
نظاره گران سخن از ديوانگي ما بر زبان آوردند.
بدان كه در ديوانگي يكديگر شكست نخورده ايم.
ما اين هستيم.
عاشقان ديوانه ي اين شهر
مگر نه؟
وجودمان ديوانه پسند است.
مگر نه؟
پس فرياد بزن و بخوان
*Don't blame me, your love made me crazy.*
بگذار مهر حقيقت بزنيم بر سخنان ديگران
كه ما را ديوانه پنداشتند.

" پرسفون"


خورشید تقصیری نداشت،
او فقط میخواست
نورش را با ماه تقسیم کند،
او هرگز نمیدانست مردم قرار است
همان نور را در ماه بیشتر
دوست داشته باشند:)

"گابریل"


دیوونگی داره باهام چیکار میکنه؟؟
داشتم تقریبا زیر قولم میزدم!
قسم خوردم دیگه درموردش قلم نزنم!
و هنوز هم نزدم و نخواهم زد!!
خونی که توی جوهر بود رو خالی کردم روی کاشیا!
دیگه لازمش ندارم! حیف تمام اون شبی که با عشق این قوطی کوچیک رو پر کردم
جوهر، جوهره! قلم هم قلمه!
شاید شکوندن اون قلمی که دوسش دارم و همیشه با اون براش مینوشتم، مُهر تاییدی روش بزنه چون من معذرت میخوام ولی متاسف نیستم!
جوهر تازه، قلم تازه...؟


••تــیــریــن••


میدونی از وقتی فهمیدم
هیچکس حال بقیه براش مهم
نیست وقتی فهمیدم چقدر با
شکست و سختی کشیدن بقیه
خوشحال میشن و با موفقیت
اونا چقدر حسادت میکنن عصبی
میشن تونستم هروقت شکستم
جلوی گریه هامو بگیرم تونستم
خودم رو کنترل کنم تا راجب
زندگیم و نقطه ضعفام با کسی
صحبت نکنم تونستم هرکی که
حالم رو پرسید بهش بگم خوبم
تونستم هروقت زمین خوردم بلند
بشم تونستم همیشه تظاهر کنم
که حالم عالیه ! در صورتی که از
درون داغون بودم..
اره، من اینجوری قوی شدم.

"گابریل"


"Piano Castle"
"_قلعه ی پیانو_"

قدم هایش را به بیرون نهاد.هوای خنک به صورتش بوسه های نرم و به یاد ماندنی میکاشت.
افکارش همچون نخ های باریک مشکی بر اتاق انفرادیه ذهنش گره خورده بود.
چه میتوانست بگوید به قلبی که بارها بخاطرش شکست.
قدم هایش را به سمته باغ رزهای آبی برد.
نوازش وار انگشتش را بر گلبرگ های آبی شان میکشید و فقط رد میشد.
خیره به نقطه ای که نمیدانست چرا!
دم عمیقی گرفت و چشمانش را به سمته قلعه راند.
بی اختیار حرکت کرد و دره قلعه به آرامی باز شد طوریکه صدای جیر جیر آرامی داد ولی نه بیشتر از قدمهایش که بر روی کاشی های مرمر قلعه کوبیده میشد.
قلعه در سکوت وحشتناکی زندانی شده بود و امیدی بر رهایی اش یافت نمیشد.
در بی خیال ترین حالت ممکن به سمته پیانوی دارک و چه بگویم...دلیل نفس کشیدنش رفت.
تنها معشوقه ای که همتایی نداشت و انگشتانش را میطلبید.
تنها آوازی که همیشه با ریتم قلبش هماهنگی داشت.
دیووانه وار ترکیب آن دو در کنار یکدیگر پرستیدنی بود.
بر روی صندلیه مشکی مستطیل شکل پشت پیانو نشست و به کلاویه هایش خیره ماند.
قلبش ذوب شده ریخته بر گوهر وجوده شکسته اش...
نمیدانست چه بلایی سره قلبش آمده بود.
داغیه خاصی را بر سرش حس میکرد اما لبخنده سرد برفیه لبانش این حقیقت تلخ را مبهم میکرد.
نواخت و نواخت.
انگشتانش را محکم بر روی کلید های پیانو میکوبید.
به یاده روزهایی که در قلعه با انجمن شاعران مرده اش مینواخت و آنها برایش میرقصیدند و دست میزدند...
اما حال چه شده بود که هیچ کس به دنبال صدای پیانویی که با ریتم خاص شکسته ای سکوت وحشتناک قلعه را خفه کرده بود،پا به آن حوالی نمی انداخت.
چشمانش را محکم بست و طوفان درونش را به رقص در آورد.
پوزخنده ریزی به خودش و معشوقه اش زد و برخاست.
دستانش را بر جیب استایل رسمی و دارکش گذاشت و از دلیلِ آرامشش (پیانو) فاصله گرفت.پیانو دیگر قلبش را آرام نمی کرد.
لبخند زدن با روح خسته و جسم ترک خورده بهترین استعدادی بود که همیشه آن را توسط لبانش به رخ میکشید.
شاید دگر لبخند واقعی را نزند..
شاید دگر پیانو ننوازد...
شاید دگر...
شاید هردو دگر به ارواح آن قلعه ی متحرک پیوسته باشند.

"موی دراگوی"


خواستم بدونی دوست دارم.
تو یه دختر خیلی خوب و قشنگی که لبخندش بارها قلبمو تسخیر کرد.
چال گونت، مدل موهات،حرف زدنت.
دوست داشتنی هستی.خیلی!
لبخند میزنم پشت سرت بدون اینکه خبری از دلبریه حرکاتت داشته باشی.
میفهمم توام بزودی برمیگردی جلو آینه و به خودت میگی چقدر این چهره واسم آشناست،مثله منی که تو رو دیدمت و گفتم اون دختر میتونه راز من باشه.
لبخند زدن به روت و خیره به ماه شبم به یاده دلتنگیه شبان نه چندان دور>>>>>
هاول_


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
He won't do you like me
He won't love you like me!
🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤

ادیت خودم😭😂
••تــیــریــن••


Forward from: " 𝑪𝑳𝑨𝑺𝑺𝑰𝑪 𝑳𝑨𝑵𝑫 "
هوشنگ ابتهاج درست می گفت:«موسیقی باعث شناختن شعر برای من شد.»


چشم باز کردم‌ تورا جوری دیگر در مقابل دیدگان خود
تماشا کردم..
جوری رویایی گویی از کره ی خاکی و فلک
برداشته اند تورا
نقاشی کرده اند
چشمانم را بستم ناگاه باز کردم. ندیدمت گویی رویایی پیش نبود.
تو دیگر اینجا نیستی..

"گابریل"


Forward from: @BiChatBot
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
دلم میخواد انگشت کوچیکهٔ دستتو بگیرم
و باهات توی همهٔ این خیابونا قدم بزنم
دلم میخواد باهم به سینما و تئاتر بریم و بعد یواشکی، دور از چشم همه، پشت یه دیوار قایم شیم و من ببوسمت.
میدونی عادتمه که وقتی میخوام دست یکی رو بگیرم انگشت کوچیکهٔ دستش رو میگیرم؛ عادتمه دیگه:)
دلم میخواد برات یه دسته گل نرگس بخرم.
دلم میخواد با پولی که از کار کردن تو کافه جمع کردم برای خودمون یه دستبند بخرم تا همیشه مارو بهم وصل کنه.
دلم میخواد همهٔ کافه های این شهرو با تو برم و توی همهٔ کوچه ها با تو قدم بزنم.
دلم میخواد باهات برم فرودگاه امام و مقصد بعدیمون ایتالیا باشه.
میخوام تورو توی اون کافهٔ دنج و کاراملی با اون سبک کلاسیکش ببینم.
میخوام موسیو کوستا و همسرش رو ببینم که چطور بعد از گذشت این همه سال باز هم انقدر عاشقانه به هم نگاه میکنن.
من میخوام طعم پیتزای موسیو کوستا رو بچشم و شامپاین جدیدی که خریدی رو بنوشم.
میخوام باهات به میدان ناوونا برم و باهات راجب معماری ها، پرنده ها و آدمهایی که از کنارمون رد میشن صحبت کنم.
دلم میخواد بازم برات خاطره تعریف کنم؛ میخوام خاطره های تورو هم بشنوم.
میخوام وقتی خورشید غروب کرد و ماه و ستاره هاش بالا اومدن باهات روی پشت بوم کافه بشینم.
اون لحظه شاید فکر کنی بخاطر سندرومی که دارم به ماه خیره شدم ولی حقیقت اینه که وقتی تو کنارم نشستی من چشمام دیگه هیچی رو جز تو نمیبینه؛ حتی اگه اون چیز ماه مورد علاقم باشه!

A.O.D


من که مست از می جانم تتناهو یا هو
فارغ از كُون و مکانم تتناهو یا هو
چشم مستش چو بدیدم دلم از دست برفت
عاشق چشم فلانم تتناهو یا هو

مولانا جانم🤍


بیبی اطرافت رو نگاه کن
من تنها کسیم که هنوز نرفته
من هنوزم اینجام...!

••تــیــریــن••


٠٠.٠٠


هومم یادم میاد ک وقتی بچه بودم خیلی این فیلمو دوست داشتم
هنوزم دارماا
اما انگار از همون موقع دلم برای پاریس و رود سن پر میکشید
یکم عجیبه ولی در عین حال خیال انگیزه
کاش همه مون میتونستیم توی رویا های بچگی مون زندگی کنیم...

◇آلباتروس


_ماهِ شب هایِ قلب من، ماهِ شبان کِ شدی؟!
:))


◇آلباتروس

20 last posts shown.

192

subscribers
Channel statistics