Forward from: 𝗦𝗶𝘅 𝗖𝗶𝘁𝘆(new post)
بـرایـ جـادوگـری کـه کلـمات را رهـا کــرد ؛
ای کـاش چراغ های شهـر را خامـوش کنند تا در تاریـکی تو را باری دگر در یـابم، ساحـره مخفی شب هایم بیا تا در تاریـکی به تماشای آسمـان و شکـاف های سوزنی اش بنشینیم ،ساحـره مخفی شب هایم ، امشب شبی ـست مانند هرشب که تو در شیـار های ذهنم مانند زیبای خفتـه آرامیده ای ، نام تو بر صخـره های اقیانـوس قلبم هکـ شده و با هر مـوج به آرامی نـوازش می شوی ، قلب منی که به این کلمـاتِ زاده ی غم و اشکـ تکیـه کرده تا کبـودی و خونریـزی این انگشت ها از تو می نویسنند ، هر بار خواهم نوشت که تو یادگـار منی ،یادگـارِ عشقی که با مرگ سر زد ، من به یکـ باره نمردم ذره ذره با سرمای وجودت سوختم و از بیـن رفتم ، کسـی دیگر از من به دنیـایت پا گذاشت بخشی که هیچ کدام ازین واژه ها در آن معنایـی ندارند، رستاخیـز مرده ای ام در قبـرستونِ خاطرات ، پر از جملات گفته و ناگفته ای که تو به زبان آوردی ، اشتباه محض ، نباید مـرا با این کلمات رهـا میکردی ساحـره زیبایم.