نگرانم، نگرانم كه زخم دستت باز شه و نفهمی، خون بیاد و نفهمی، صبرت تموم شه و وسط میدون شهر داد بزنی "پس چیشد برابری؟"، میترسم تو صفحهی ۳۶ کتاب درجا بزنی و دست و دلت به خوندن ادامهش نره، كه نفهمی راز چشم هایش چی بوده، میترسم وسط خیابون یادت بره میخواستی کجا بری، موسیقی مورد علاقهت یه دفعه قطع بشه، سیم گیتارت در بره، کولهی سفرتو گم کنی، رنگ آسمونت دیگه آبی نباشه، میترسم قرمه سبزیت از دهن بیوفته، یادت بره دستتو بشوری بزنی به چشمت، میترسم وسط روزای گرم و شلوغ تابستون کسی نباشه برات شعر بخونه، میترسم آبان شه و یادت نیاد صدفای دریایی رو کجای اتاقت گذاشتی، خوزه آدم نگران میشه، تنش میلرزه و دلش میگیره، مثل ساعت شنی وا میره اگه کسی دوستش نداشته باشه.
میترسم یه روز بفهمی فراموشم کردی اما دیگه کسی دوستت نداشته.
میترسم یه روز بفهمی فراموشم کردی اما دیگه کسی دوستت نداشته.