او همیشه تعقیبم میکرد،
هیچگاه پشت سرم راه نگاه نکردم و فقط به راه خود ادامه میدادم .
لحظه ای ایستادم؛
متوجه شدم که اوهم ایستاد
او از من چه میخواست؟
شاید خود او هم نمیدانست که از من چه میخواهد ...
لحظه ای با خود عهد بستم برای خاتمه دادن به این سرگردانی پشت سرم را ببینم
متوجه شدم سایه ام بوده ..
از دیوار اتاق صدا میآید.
صدای گریه،قهقهه
و شور بخت تر از همه صدای سکوت؛
سکوتی از جنس فریاد ..
فهمیدم صدای این سکوت از دیوار نیست؛
بلکه انعکاس خوده من است که روی دیوار نقش بسته .
هیچگاه پشت سرم راه نگاه نکردم و فقط به راه خود ادامه میدادم .
لحظه ای ایستادم؛
متوجه شدم که اوهم ایستاد
او از من چه میخواست؟
شاید خود او هم نمیدانست که از من چه میخواهد ...
لحظه ای با خود عهد بستم برای خاتمه دادن به این سرگردانی پشت سرم را ببینم
متوجه شدم سایه ام بوده ..
از دیوار اتاق صدا میآید.
صدای گریه،قهقهه
و شور بخت تر از همه صدای سکوت؛
سکوتی از جنس فریاد ..
فهمیدم صدای این سکوت از دیوار نیست؛
بلکه انعکاس خوده من است که روی دیوار نقش بسته .