من تاریک و سیاهم. من یه دود بی رنگ تیرهام. من یه هالهام. هالهای نا معلوم. هاله ای دودی. دنیای اطرافم و اتفاقات برام هالهست. هاله ای نا مفهوم. گنگ و بی رنگ و بی روح. ذهنم خالی از هر چیزیه.
همه چیز تو تاریکی فرو رفته.
من تو تاریکی فرو رفتم.
بدون نور. بدون علائم حیات. تاریکی بدون آسمون. بدون سرما. بدون گرما. تاریکی بدون لمس.
من کیام؟ من روحم؟ نه. شاید من همیشه روح نیستم چون گاهی اون اینجا نیست. روح چیه؟
برای من هاله ی سیاهیه که همهی چشمش سیاه و تو خالیه و گاهی هیچ چیز رو نمیبینه.
اون خوابیده. خوابیده ولی گاهی از خواب میپره و جیغ میزنه. ولی من میخوابونمش که ازش محافظت کنم. چون اون جزوی از منه. چون وظیفم مراقبت از اونه.
دنیا به گنگیه خواب های چرتیه که میبینم.
احساسات شده مثل احساسات خواب هایی که شبیه به واقعیت نیستن. ولی خواب هام برام شفاف تر، واقعی تر، قابل لمس تر.
شاید داره ازم خداحافظی میکنه و واسه همیشه میخوابه.
شاید موقع خداحافظی رسیده.
اون اینجا نیست و نمیتونه نقاشی بکشه.
اینجا نیست و نمیتونه کتاب بخونه.
اون خوابه و فقط گاهی نفس میکشه.
نمیدونم دوست دارم باز بیدار شی یا نه...
همه چیز تو تاریکی فرو رفته.
من تو تاریکی فرو رفتم.
بدون نور. بدون علائم حیات. تاریکی بدون آسمون. بدون سرما. بدون گرما. تاریکی بدون لمس.
من کیام؟ من روحم؟ نه. شاید من همیشه روح نیستم چون گاهی اون اینجا نیست. روح چیه؟
برای من هاله ی سیاهیه که همهی چشمش سیاه و تو خالیه و گاهی هیچ چیز رو نمیبینه.
اون خوابیده. خوابیده ولی گاهی از خواب میپره و جیغ میزنه. ولی من میخوابونمش که ازش محافظت کنم. چون اون جزوی از منه. چون وظیفم مراقبت از اونه.
دنیا به گنگیه خواب های چرتیه که میبینم.
احساسات شده مثل احساسات خواب هایی که شبیه به واقعیت نیستن. ولی خواب هام برام شفاف تر، واقعی تر، قابل لمس تر.
شاید داره ازم خداحافظی میکنه و واسه همیشه میخوابه.
شاید موقع خداحافظی رسیده.
اون اینجا نیست و نمیتونه نقاشی بکشه.
اینجا نیست و نمیتونه کتاب بخونه.
اون خوابه و فقط گاهی نفس میکشه.
نمیدونم دوست دارم باز بیدار شی یا نه...