ديروز كلاغى كه معشوقه ى دختر همسايه بود
در چشم هايم نشست
بر بال هايش نوشته بود
مبر زموى سپيدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه اى پير مى شود گاهى.
@deja_v_uu
در چشم هايم نشست
بر بال هايش نوشته بود
مبر زموى سپيدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه اى پير مى شود گاهى.
@deja_v_uu