●دِل نِوِشته●


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


محل گفتن حرف هایی که به زبون نمیاد
و باید نوشته بشن
لینک:https://t.me/BiChatBot?start=sc-863464041

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


#یهویی
امشب بهم ثابت شد هنوزم؛دود از کنده بلند میشه
✌🙏💙


Forward from: تبادل✔️
روزمرگی های دختری از جنس روستا☺️
اینجا دلنوشته های یه دختری از تبار روستا 🌱 رو میخونید❤️
هم انرژی مثبت دارم هم منفی😁هرکدوم به موقع خودش😉🌷
بیاید پیشمون دورهم خوش میگذرونیم😁☺️❤️💋😍
@Dokhtare_Rostaei


#به_وقتش
عیدتون مبارک بچه هااااا...
ان شالله سال دیگه هم نفسی باشه،بازم ماه رمضان رو،روزه بگیریم..✌🤲در کنارخانواده و با سلامتی✌💙


Forward from: "اِلیکتوس"
ب خودت نگاه ڪن ببين چندچندي بعد راجبم #قضاوت ڪن!

#میم 🤍
@iim_eliw


#به_وقتش

#خرمشهر 🇮🇷
#شهر_خون✌
💣📿🔥
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌


#قسمت_بیست_دوم

اون شب سجاد منو با موتور تا خونه داداشم رسوند(بیشتر از کوچه پس کوچه های شهر رفت تا بتونیم با هم صحبت کنیم) و کلی تو راه با هم حرف زدیم ..در مورد اینکه چه جوری کارهارو پیش ببریم و ازش قول گرفتم که موضوع رو به هیچکس نگه..
وقتی رسیدم خونه داداشم؛بعد از اینکه سر کوچه با سجاد خداحافظی کردم و از هم جدا شدیم یه نگاه به گوشیم کردم و دیدم بابام بهم پیام داده و نوشته:"برا آخر هفته واسه خواستگاری قرار گذاشتم ..چهارشنبه شب"
منم یه لبخند زدم و براش نوشتم:پیامتو گرفتم.منتظرم.مراقب خودت باش.

"صبح روز بعد"

با اسنپ رفتم شرکت..وقتی از ماشین پیاده شدم،یه نگاهی به دور و بر انداختم و سجاد رو دیدم..سوارِ یه موتور بود و کلاه کاسکت هم گذاشته بود...رفتم تو شرکت..
وقتی دیدم ستاره قبل از من اومده؛یه پیام به سجاد دادم و بهش گفتم:ستاره تو شرکتِ..حواست باشه وقتی رفت بیرون بری دنبالش.

تو اتاقم نشسته بودم که ستاره در زد و اومد تو..

ستاره:سلام.صبحت بخیر..خوبی؟

من:علیک سلام.صبح شما هم بخیر..ممنون مرسی.خوبم.شما چطورین؟آقا نیما چطوره؟

ستاره:اوهههه چقد مودب شدی..میگی شما!!!!!!!

من:بله دیگه....عزیزم و تو گفتن و قربون صدقه رفتن؛ بمونه برا آقا نیما...

ستاره:آها..که اینطور‌‌.راستی ممنون.بابات زنگ زد و برا آخر این هفته با بابام قرار گذاشت.

من:آره میدونم.دیشب بابام بهم گفت...

ستاره:راستی یه چیزی؛ببین مادرم خیلی رو مهریه حساسه و قطعا درخواست مهریه زیاد داره.هر چی که گفت قبول کن؛چون ما قراره توافقی جدا شیم!اصن قرار نیست مهریه ای بپردازی..

من:باشه..چشم...

ستاره:ممنون..فعلا کاری نداری؟

من:نه..کاری داشتم صداتون میزنم(از اون روز سعی می کردم خیلی موجه تر باهاش حرف بزنم تا اونم اعتمادش بیشتر بشه و به چیزی شک نکنه؛اخه اون خودش میدونست من چجور آدمیم)

ستاره:ببین کاری داشتی زنگ بزن‌..برا یکی از چک های شرکت مشکل پیش اومده..من باید برم بانک..امروز کار زیادی تو شرکت ندارم.بعد بانک هم میرم خونه..

من:آها که اینطور؛باشه،کاری داشتم زنگ میزنم.

به محض اینکه ستاره از اتاق رفت بیرون..گوشیمو برداشتم و شماره سجاد رو گرفتم..

سجاد:جانم امیرمحمد..

من:ببین..تا چند دقیقه دیگه ستاره از شرکت میاد بیرون..قراره بره بانک..خُب..
سجاد مواظب باش تابلو بازی در نیاری هاااا..باشه؟؟؟
سجاد:خیالت راحت باشه‌‌؛حواسم جمعِ..

"دو ساعت بعد"

گوشیم زنگ خورد..نگاه کردم دیدم سجادِ..
من:الو سجاد..چی شد؟

سجاد:ببین از شرکت که اومد بیرون..رفت بانک‌‌....بعدش رفت تو یه سوپرمارکت و الانم رفت تو خونشون.
کِی بره سراغ اون پسره نمیدونم..

من:اها..میره سراغش..عجله نداشته باش...به نظرم الان برو..بعد از ظهر نزدیکای ساعت۴بیا دوباره دم در خونشون و مراقبش باش.

سجاد:برم؟؟؟مگه برنمیگرده شرکت؟شاید بعد وقت اداری با پسره قرار بیرون داشته باشه؟

من:نه..صبح به من گفت:امروز کار زیادی تو شرکت نداره و بعد بانک میره خونه.

سجاد:آها..باشه.پس من میرم..فعلا کاری نداری؟

من:نه..فعلا خداحافظ..




دعا روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.

خدایا، در این ماه با رحمتت فروگیر و توفیق و خود نگهداری نصیبم کن و از تیرگی های تهمت دلم را پاک گردان، ای مهربان به بندگان با ایمان


#به_وقتش

سامانه پاسخگویی به مسائل شرعی آستان قدس رضوی
30002020
اگه سوالی راجع به پرداخت فطریه و... داشتین میتونین از اینجا هم بپرسید
فقط در پایان سوال نام مرجع تقلیدتون رو ذکر کنید
شب خوبی داشته باشید دوستان


01:01


#به_وقتش

دلم‌ برا اتفاقاتی که به خاطر کرونا لغو شده خیلی خیلی تنگه..

فوتبال لیگ قهرمانان آسیا و اروپا...
بازی های استقلال💙💙💙💙...
عروسی چند تا از بچه های روستا...
دانشگاه و رفقای عزیزی که تازه پیداشون کردم...


#تبریک

مو فرفریا،روزتون مبارک✌💎💙


Forward from: بازی بیِِ حســـے ❤
°[نبودن بعضیام روزی ۷۰ نوع بلا رو ازت دور میکنه، باید برا نبودشون صدقه داد]°
:)

•🖤:) @Basi_be_hesi :(🖤•


نظرات قشنگتون راجع به داستان رو خوندم و دارم سعی میکنم عملیشون کنم‌..
خیلی دارم تلاش میکنم اتفاقات هر قسمت بیشتر باشه..نمیدونم چقدر موفق بودم تو این کار..

بازم منتظر نظراتتون هستم

ممنون بابت همراهیتون✌🙏


#قسمت_بیست_یکم

من اون قدر گرسنه بودم که سریع ساندویچمو خوردم و بین غذا اصن حرفی نزدم

بعد از چند دقیقه

سجاد:خب حالا که غذاتو خوردی بگو؛بگو چجوری میتونیم یه پولی به جیب بزنیم؟

من:آها.آفرین.حالا شدی پسر خوب..پس قضیه عشق و عاشقی دیگه کشکِ..
ببین خیلی صریح و واضح قضیه رو بهت میگم..
و

چند دقیقه طول کشید تا تونستم موضوع رو بهش بفهمونم(مث فیلمای تلویزیون؛سرعت فیلم بیشتر شد و یه آهنگ پِلِی میشد)..

خب سجاد..اینم از موضوع...
حالا هستی یا نه؟

سجاد:ببین از کجا معلوم که خودت پای ازدواجتون واینستی و اصن از کجا معلومه قراره تو و اون طلاق بگیرین و اون بره با اون پسره ازدواج کنه!!شاید داری اینارو میگی که ازشر من خلاص شی!!

من:خب آخه پسر خوب..من چه دلیلی داره بیام اینهمه دروغ راست و ریس کنم..واسه پیچوندن تو هزار تا راه دیگم هست..آقا چی شد بالاخره هستی یا نه؟

سجاد:ببین الان آخرشو یه بار دیگه بگو!!

من:اح اح .عجب...ببین بعد از ازدواج باید یه چند روزی نیما رو از دور و بر خودمون دور کنیم.یعنی بدزدیمش..افتاد؟؟؟؟؟؟

سجاد:آره.ولی خب یعنی ستاره به این راحتی بی خیال نیما میشه؟

من:اگه تو کارتو درست انجام بدی آره..مجبوره.بعدشم..نمیتونه دست منو جلو باباش رو کنه.چون اول از همه خودش پاش گیره..
فقط سجاد باید دو تا کار انجام بدی
اول از همه یه خونه خالی پیدا کنیم.که گمونم همون خونه خودتون عالی باشه!الان کسی اونجا میشینه یا نه؟!

سجاد:نه .کسی نیست
داداشم که طبقه بالا بود،رفته بندرعباس؛تا ۶ماه دیگه هم نمیاد...
(سجادم مث من از دار دنیا یه برادر داشت..اما اون برعکس من پدرش فوت کرده و مادرش زنده بود)

من:خب پس مشکل خونه حله..یه چیز دیگه‌.
باید یه آدرسی،نشونه خونه ای یا هر چیز دیگه ای که بتونم به نیما برسیم رو پیدا کنیم که اینم باید از طریق ستاره پیداش کنیم..میمونه یه نقشه تر و تمیز برا خلاص کردن کار..
حله؟

سجاد:!حله..ولی یه چیزی
تا حالا این اخلاقتو رو نکرده بودی؟

من:راستش!من خودمم تا حالا این اخلاقمو ندیدم..ولی فقط یه چیزی رو خیلی خوب میدونم و اونم اینه که نباید این فرصتو از دست بدم..همین...بقیش برام مهم نیست..

خب اگه غذاتوتموم کردی پاشو بریم!؟

سجاد:آره.تمومه..پاشو.

من:باشه..پس من میرم حساب میکنم.مهمون من.

پول غذارو حساب کردم‌ و با سجاد اومدیم بیرون..سجاد موتور داشت..

من:پس ببین؛امشب تو منو برسون پس..

سجاد:باشه.به روی چشم.

من:یه لحظه وایستااااا
یه لحظه متوجه لرزش گوشیم شد..داشت زنگ میخورد.نگاه کردم دیدم بابامه..

من:سجاد..بابامه..گمونم میخاد خبر خواستگاری رو بده..

سجاد:اِ اِ پس معطلش نکن.جواب بده.

من:باشه

الو بابا..
بابام از اون طرف جواب داد:الو
سلام پسرم..ببین خواستم یه خبر خوب بهت بدم.رضایت داد..الان داشتم با حاج آقا صحبت می کردم..هم خودش و هم خانومش راضی به این ازدواج هستند..فقط مونده یه جلسه خواستگاری و یه عقد محضری...بالاخره منم دارم عروس دار میشم..
من:اِ بابا..پس زن داداش چیه!شما قبلا هم پدرشوهر شدی😊😊
بابام:نه بابا جان..من هیچ وقت اون دخترو برا پسرم انتخاب نکردم و هرگز اونو به عنوان عروسم قبول ندارم..از نظر من تنها عروس این خانواده اون دختریه که با تو ازدواج کنه..
من:از دست شما بابا...ممنون که تماس گرفتی..‌قول میدم جبران کنم برات..
بابام:نه پسرم..نیازی به جبران نیست..این وظیفه هر پدریه که برا خوشبختی پسرش هر کاری بکنه..ای کاش مادرتم زنده بود..
من:آره ...ای کاش..

من:خب بابا جان..فعلا کاری نداری؟من الان تو خیابونم.برسم خونه بهت زنگ میزنم تا راجع به بقیه ماجرا صحبت کنیم.باشه؟

بابام:باشه پسرم.مراقب خودت باش.خداحافظ
من:تو هم مراقب خودت باش بابا..خداحافظ
و تلفن رو قطع کردم
من:بفرما آقا سجاد..اینم از این.پدر و مادرش موافقت کردن...فقط یه چیز..
از فردا با موتور میای جلو شرکت وایمیستی و ستاره وقتی از شرکت بیرون رفت میری دنبالش تا بالاخره مارو به نیما برسونه...یه کلاه کاسکت درست و حسابی هم بزار و خیلیم مراقب باش که نفهمه تو دنبالشی هاااا..

سجاد:باشه..خاطر جمع..من فردا اول وقت اونجام..فعلا بشین بریم تا تو رو برسونم خونه داداشت..

من:بزن بریم..که این روزا؛روزای آخریه که با این موتور جایی میریم..




دعا روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین.

خدایا، بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواست ها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای آنکه سرگرمش نکند اصرار و سماجت اصرار کنندگان.


#شب_نوشت

چه خوبند آدم هایی که بی منت در کنارت هستند و باعث شادی ات می شوند🥰


#یهویی_ها

کِی باشه فیلم و سریال ایرانی ببینیم و قسمت آخرش با بارش باران تموم نشه😅

البته که باران نعمت خداست🥰😊


#یهویی_ها

خیلی وقتِ نه خودم اشک شوق ریختم و نه اشک شوق ریختن کسی رو دیدم..

20 last posts shown.

37

subscribers
Channel statistics