به پرستیدَنی ترین حالتِ ممکن با آن چشم های گرد و کوچکَش از زیر آن شیشه که بخاطر سردی هوا بخار گرفته بود نگاهم میکرد..کتاب هایش باز هم هم سفر راه او شده بودند،باز هم دزیره را میخواند..مقصدش هم به طور حتم سمت کافه آقایِ سالیوان بود.
به دیدنش در ایستگاه عادت کرده بود. به بوی وانیلی عطر تنَش..نمیتوانست منکرِ آن بوی خوش شود تا به حال بویی مثل عطرِ او را حس نکرده بود..آن پریزاد گویا خبر از قلبِ درد دیده ژنرال نداشت..
+موسیو حواستون کجاست سوار شین!
محوِ تماشای آن فرشتهِ بی نقص شده بود؛گویا زمان و مکان را فراموش کرده بود..
ناگهان به خود آمد اگر آن را از دست میداد؛نمیتوانست آن پریزادِ ناشناس را ببیند پس به سرعت خود را به اتوبوسِ در حال حرکت رساند..
پسرک در حالی که کتاب میخواند آرام زمزمه کرد
+اگه یکم دیر جنبیده بودین الان اتوبوسو از دست داده بودین پیرمرد.
صدایَش..پروردگارا چگونه آنقدر زیبا بود..
-پیرمرد...؟
+بله.
-چرا پیرمرد؟
+نمیدونم حس کردم بهتون میاد.
+نباید میگفتم؟
-در حالی که کتش را مرتب میکرد و کلاهِ فرانسوی اش را بر سرش میگذاشت پاسخ داد: نه مشکلی نیست جوان!
+خیلی عمیق تو افکارتون غوطه ور شده بودین حواستون پرت چی شده بود؟اگر میخواست صادق باشد باید میگف پرتِ او؟..اینگونه که رسوا میشد..
-نمیدانم جوان.
Part 1
به دیدنش در ایستگاه عادت کرده بود. به بوی وانیلی عطر تنَش..نمیتوانست منکرِ آن بوی خوش شود تا به حال بویی مثل عطرِ او را حس نکرده بود..آن پریزاد گویا خبر از قلبِ درد دیده ژنرال نداشت..
+موسیو حواستون کجاست سوار شین!
محوِ تماشای آن فرشتهِ بی نقص شده بود؛گویا زمان و مکان را فراموش کرده بود..
ناگهان به خود آمد اگر آن را از دست میداد؛نمیتوانست آن پریزادِ ناشناس را ببیند پس به سرعت خود را به اتوبوسِ در حال حرکت رساند..
پسرک در حالی که کتاب میخواند آرام زمزمه کرد
+اگه یکم دیر جنبیده بودین الان اتوبوسو از دست داده بودین پیرمرد.
صدایَش..پروردگارا چگونه آنقدر زیبا بود..
-پیرمرد...؟
+بله.
-چرا پیرمرد؟
+نمیدونم حس کردم بهتون میاد.
+نباید میگفتم؟
-در حالی که کتش را مرتب میکرد و کلاهِ فرانسوی اش را بر سرش میگذاشت پاسخ داد: نه مشکلی نیست جوان!
+خیلی عمیق تو افکارتون غوطه ور شده بودین حواستون پرت چی شده بود؟اگر میخواست صادق باشد باید میگف پرتِ او؟..اینگونه که رسوا میشد..
-نمیدانم جوان.
Part 1