اچرات واپرات فصل دو


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


فصل دو اچرات واپرات پیشین:)))
متن و صدا همین...:))

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


زدم مردی رو که از انگشترش توییت کرده بود رو میوت کردم و خانمی رو که طبق معمول اچرات از جنس مخالف توییت میکرد رو هم همینطور!


به نظرم شما هم این کار رو بکنید!


۱۰۹ نفرو از کجا آوردییین😲🤕


Forward from: دلـღـے نوشـٺ
شیرین کاری همیشه هست که😕
شما مقاومت کنین


برگشتم مبارک😑😐!
بخدا تایم لاین شیرین کاری کنن بازم همون آدما،میرم دوباره😑


بسم الله🌼

روز دانشجوها مبارک...بیچاره ما☹


دوستان عزیزم هرکس که هوس لفت دادن دارد بدهد👍😊🍃واقعا ناراحتی نداره به هرحال اتمام دامبلدور هستش و من برای دو نفر هم که تو کانال بمونن،مینویسم تا یک سال🙏😊


ببخشید که یکم کوتاهه فعلا همین رو از ما بپذیرید:)❤🍃
ارادتمند شما دامبلدور
@dumbledore_secret


❤محبت❤

امروز روز خاصی تو زندگیم بود.صبح از ساعت ۷ چشام خود به خود باز شد و برخلاف بقیه روزا اصلا خستگی تو تنم نبود.با انرژی کامل از تخت خوابم بلند شدم و برگشتم یه نگاه به نیمه ای از تخت که جای یکی دیگه بود کردم.قرار بود امروز پر بشه و من داشتم براش بال و پر در میاوردم:")
اون طرف تخت رفتم،ملافه هاشو مرتب کردم،با دستم روش کشیدم و سرمو گذاشتم رو تخت.گریم گرفت ولی گریه شادی بود:)داشت برمیگشت...

بلند شدم و یه نگاهی به خونه کردم،از شب خونه رو تمیز کرده بودم،همه چیز جای خودش بود و می درخشید.آشپزخونه تمیز تمیز بود و بوی گوشتی که از شب با دمای کم گذاشته بودم تا خوب بپزه تو خونه پیچیده بود!
چقدر همه چیز بوی خوبی میداد!حس قشنگی القا میکرد:)
حس میکردم گل های جلو در خونه خیلی قشنگ تر شدن،یا مثلا روشنایی خونمون خیلی بهتر شده،اصلا آفتاب مهربون تر شده بود:)رنگا زنده شده بودن،همه چیز خوب بود...
باید سریعا خودمو بیمارستان می رسوندم.لباس هامو پوشیدم،دستم هنوزم درد داشت ولی مهم نبود دیگه خوب شده بودم.یکم فقط پوشیدن کاپشنم برام سخت بود،اونم که به شوقی که داشتم پوشیدم و دستم هیچی درد نکرد=)
سوار اتوبوس شدم،با اتوبوس تا خود بیمارستان خیلی راه بود،باید زودتر حرکت میکردم که اینم به موقع بود:)
همه چیز امروز داشت روی خوش خودشو نشونم میداد:)
تو خود اتوبوس مردم با لبخند و حال خوش نشسته بودن،آدم اخمو اصلا ندیدم،و این خیلی لذت بخش بود:)
البته که باید اینطوری باشه!داشتم میرفتم دنبال همه زندگیم که بیارمش خونه و قطعا همین باعث میشد همه انرژی مثبت داشته باشن:)
مسیر اتوبوس از کنار بلندی های شهر بود و پنجره باز هوای قشنگ صبح رو میاورد داخل و من تا تونستم ریه هامو پر کردم=)

میدونین؟زندگی به همین دقیقه ها و ثانیه ها بسته شده،کی فکر میکرد وقتی من و سمیرا داریم از مسافرت برمیگردیم ماشینمون تصادف کنه و سمیرا اون بلا سرش بیاد؟
خیلی سخت بود واسم،ولی خودش وقتی قبولش کرد،منم آروم شدم.
اوایل فکر میکرد چون پاهاش رو نمیتونه تکون بده،من دیگه دوسش ندارم،ولی وقتی یه روز پیشش عین بچه ها گریه کردم و حرف دلمو زدم آروم شد:)
بهش گفتم اصلا برام مهم نیست که بقیه عمرش رو ویلچر باشه،خودم نوکریشو میکنم:)اونم محکم بغلم کرد و هی میگفت خداروشکر میکنه که من پیششم:)چه حسی از این جمله بهتر واسه یه مرد؟=)

اتوبوس رسید،پیاده شدم،و سمیرا و مادرم رو دیدم که کنار هم بودن،سمیرا آماده رو ویلچر و مادرم با لبخند کنارش:)
تو چشمای هردوتاشون شوور و علاقه به زندگی رو میشد دید،البته سمیرا یه شوری برا خود منم داشت که فقط با بغل کردنش خوبش کردم:))))
زندگی همینه مگه نه؟:)

@dumbledore_secret


بسم الله🍃
اینم یه متن کوتاه برای شما❤واسه ابتدای کار...

مثل همیشه لطفا اول موسیقی بعد متن❤☺
@dumbledore_secret


و اما اگر خدا بخواد امشب متن می نویسم براتون:)تا مخاطبین هم از دست نرن دیگه:)💐🙏
خیلی ممنونم که تحمل میکنین🧡
ارادتمند شما
دامبلدور


بسم الله...

از قدیم گفتن وظیفه یک نویسنده،برجسته کردن مشکلات اجتماعی و سیاهی های جامعه با هدف دیده شدن اون هاست.
به مکالمه واقعی زیر توجه کنید و سیر تحول رو برای خودتون باز سازی کنید:

+: علامت دیالوگ دختر،۱۴ ساله،صاف و ساده،خوش قیافه

÷: علامت دیالوگ پسر،۱۵ ساله،دنبال رابطه(!!)،خوش قیافه

÷وای چه خوشگلی تو😘اهل کجایی؟!😍
+اهل اصفهان😶تو ام که خوبی
÷مرسی😎کاش اصفهان بودم نمیذاشتم تنها بمونی
+حالا مثلا کی هستی؟🙄
÷من دوست پسر آیندت😎😘
[دایی:خدا شاهده کور شم دروغ بگم😑]
+من دوس پسر نمیخوام اه
÷چقدر بداخلاقی خوشگل😒حالا خیلی هم به خودت نناز
+نه که تو خوش اخلاقی😔چرا اینطوری حرف میزنی
÷خب حالا😘شمارتو بده زنگ بزنم
+چیکار داری بهم زنگ زدی؟
÷تو شمارتو بده زنگ بزنم راحت حرف بزنیم😊
+نه نمیدم
÷ببین باز داری دیوونه بازی درمیاریا😒اه هی من هیچی نمیگم!
+خیلی بدی😔خب من جلو مامانم باهات حرف بزنم؟نمیگه کی بود؟
÷عهه راس میگی...


دایی:این مکالمه ادامه داشت تا اینکه فرض کنید این دوتا بچه،باهم وارد یک رابطه شدن و چه اتفاقی افتاد؟پسره خسته شد و گفت برو پی کارت:) و دختره که با سادگی تمام وارد این قضیه شده بود،ضربه ای خورد که...👇

پروفایل دختر:
سیاه و خط خطی با کلی حالت افسردگی و ...
بیو:
دًَُِّرستع منع خیلی ... ام، ولی واسه توع خیلی ... ام!
[روی اینا کلی اِفکت تصویری و حرکه و ... تصور کنید😐]
عشقم:شاهینع هرکی چپ نیگاش کنع خودم .....

تا اینکه تهش میشه این😊انگار یک گل،کلی خار دوروبر خودش ساخته برای محافظت از خودش،ولی دقیقا کار برعکس شده و این دختر میشه گفت دیگه از دست رفته...:)

و اما همون پسر ۱۵ ساله همچنان داره به کارش ادامه میده...


یعنی یه دختر بچه ۱۴ ساله تو اون سن به حدی میرسه که اوج سیاه نمایی و سیاهیه اتفاقا...:)


درد ایناست!نمیشه ساکت نشست


Forward from: دلـღـے نوشـٺ
کسـی باش،
که عمری با تو بودن،
یک لحظه،
و لحظه ای بی تو بودن،
یک عمر باشد!♥️


ظهر خود را با هانس زیمر شروع کنید😊❤

@dumbledore_secret


خدا شاهده😑...

فرض کنید ساعت از دوازده شب گذشته🙂
شما به عنوان یک شخص عادی،با اینکه فردا محسوب میشه،هنوز تا نخوابیدید و از خواب بیدار نشدید،میگید شب و امشب😊

یکی از لذات این جرثومه عقلانیت، بعد ساعت دوازده رخ میده😊
برای مثال:
امروز شنبه است
شما یک شنبه امتحان دارید
ساعت از دوازده شب میگذره:
دایی:وای هنوز کامل نخوندیما فردا هم امتحانه
جرثومه عقلانیت:فردا؟🤓فردا امتحان نداریم که
دایی:یعنی چی😐🤨فردا امتحان داریم آقا
جرثومه بلاهت:فردا دوشنبه است😌[و به ساعت اشاره میکند]
دایی:[خدایا...😫😭😭]بله بله☺خیلی خنده کردیم☺☺☺...[😭خدایا بسسه دیگه!]...


Forward from: روزگار ما
دایییی😂😂😂


خدایا هیییچ انسانی رو "چیز" نفرما!

دو ساعته آب رو گذاشته بجوشه،بعد خودش داره فیلم نیگا میکنه...
آب جوشیده کم مونده تموم شه!من پاشدم خاموشش کردم.

بعد دیدم یه تخم مرغ تو یخچال هست،اونو گذاشتم تو آب جوش گفتم بذار تخم مرغ آب پز بخوریم.زیرش رو باز روشن کردم.
من با این وضع سرماخوردگیم تو آشپزخونه سرد نشستم رو موکت یخ، بعد گوشی دستمه جلو کتری که داره میجوشه...

این انسان باهوش!این نعمت خدا روی زمین!این ته مانده حکمت دنیای قدیم در دنیای جدید! از اتاق پاشده اومده کتری رو نیگا میکنه میگه هیییی😱خاموش نکردم؟زود خاموش میکنه میره...

🙂🙄


خب عزیز من مگه من اونجا برگ چغندر بودم؟😐
مگه بیکارم با این حالم بشینم جلو کتری رو موکت تو هوای سرد؟😐
اصلا به ذهنت نرسید چرا دارم کتری رو نیگا میکنم؟😑
اصلا من اونجا بودم با خودت نگفتی حتما این اینجاست علتی داره؟اول بپرسم؟😐


به زمانی دیدند عیسی(ع) آن اسطوره آرامش و حکمت، به سان کسی که گرگی دنبالش کند،در حال فرار است و دستارولباس باهم قاطی شده و احوالش پریشان نشان میدهد.

مردم گفتند اورا گرگی همی دنبال کرده!
هرچه ایستادند گرگ نیافتند.به دنبال عیسی(ع)دویدند که اورا آرام کنند لیکن عیسی(ع)چنان میشتافت که فک زیرین مردم با زمین سایش یافت ولی اورا گرفتن نتوانستند!
در نهایت عیسی(ع)خسته شد و مردم بدو رسیدند.سوال شد یا عیسی ز چه روی؟![در تاریخ آمده نفسشان گرفت ادامه سوال که میپرسید ز چه روی چنین دوان بودی پرسیده نشد]
عیسی فرمود: با جاهلی مباحثه میکردم!!
من هم با جاهلی زندگی میکنم^_^

@dumbledore_secret


زیبایی یک موسیقی برای لحظاتی دلپذیر=)
وقتی که آنفولانزا امان از شما بریده باشد
@dumbledore_secret


ولی اگر از این آنفلونزا جون سالم به در ببرم میتونم ادعای ارسال آپولو به ماه کنم!


ولی یه چیزی رو اعتراف میکنم با همه این حرفا که از توییتر گفته شد،دلم واسش تنگ شده میخوام برگردم:((((


نصف عمرمان بر بی اطلاعی میگذرد و نصف دیگر بر دلتنگی از چیزی که از آن مطلع شده ایم!

"رساله دامبلدوریه" /باب:"در چیستی زندگی"

@dumbledore_secret

20 last posts shown.

35

subscribers
Channel statistics