یکی از چیزای جالب که با کتاب و فیلم تجربه میکنی دیدن کارکترها تو وضعیتهای مختلف و دیدن تصمیماتشونه که خیلی رو قضاوتت تاثیر میزاره.
مثلا کاترینا ایوانوویا(برادران کارامازوف) کسی بود که اگه تو زندگی واقعی میدیدمش احتمالا ازش خوشم میومد و حقیقتا هیچ کار اشتباهی نکرده بود.
ولی چون حرف بقیه کارکترها و کارهایی که انجام داد، همه تو کتاب نوشته شده، حس میکنم کسی بود که بخاطر غرور خودش دنبال دمیتری رفت. چون میخواست "خوب و بخشنده و فلان" باشه و برای همین تا آخرش سعی کرد کنار شوهرش باشه. میخواست یه همسر وفادار و خوب باشه که تا آخرش کنار شوهرش موند؟ موند که خودش رو ثابت کنه؟ یه همچین حسی به کاترینا دارم.
و حتی فکر نمیکنم ایوان رو دوست داشته باشه. یعنی شاید دوست داشته باشه ولی فقط عشق نبود. بعد از اتفاقی که برای ایوان افتاد، تبدیل شد به یه فرد نیازمند و دوباره کاترینا رو داریم که میخواد از معشوق درموندش مراقبت کنه.
مثلا کاترینا ایوانوویا(برادران کارامازوف) کسی بود که اگه تو زندگی واقعی میدیدمش احتمالا ازش خوشم میومد و حقیقتا هیچ کار اشتباهی نکرده بود.
ولی چون حرف بقیه کارکترها و کارهایی که انجام داد، همه تو کتاب نوشته شده، حس میکنم کسی بود که بخاطر غرور خودش دنبال دمیتری رفت. چون میخواست "خوب و بخشنده و فلان" باشه و برای همین تا آخرش سعی کرد کنار شوهرش باشه. میخواست یه همسر وفادار و خوب باشه که تا آخرش کنار شوهرش موند؟ موند که خودش رو ثابت کنه؟ یه همچین حسی به کاترینا دارم.
و حتی فکر نمیکنم ایوان رو دوست داشته باشه. یعنی شاید دوست داشته باشه ولی فقط عشق نبود. بعد از اتفاقی که برای ایوان افتاد، تبدیل شد به یه فرد نیازمند و دوباره کاترینا رو داریم که میخواد از معشوق درموندش مراقبت کنه.