ترنم احساس🌺🍃


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


غزل غزل غزال من ! ترنمم از آن تو…
https://t.me/joinchat/AAAAAFOZpxllrvRDrae5NA

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد

#حافظ


داستانی جالب از قدرت طبع شعر ملک الشعرای بهار


میگویند روزی ملک الشعرای بهار، در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی، چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ

ملک الشعرای بهار گفت:

برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست


جوانی خام، که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند. اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره.
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن، در یک رباعی کار ساده ای نبود، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:

چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت!!




سالروز درگذشت #محمدتقی_بهار ملقب به ملک‌الشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و سیاست‌مدار معاصر


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سعدی به روایت امروز


بر اساس درس مایه هایی از دکتر #علی اصغر دادبه و دکتر #مهدی محقق

هرکس به زمان خویش بودند
من سعدی آخرالزمانم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نگاه و اندیشه ی #سعدی در بوستان و گلستان

سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست....


هیچ وقت آدم ها را
با انتظار امتحان نکنید!
انتظار، آدم ها را عوض می کند.

#پابلو_نرودا


❇️حکایت
✍سعدی

آورده اند که نوشیروان عادل را درشکارگاهی صید کباب کردند ونمک نبود.
غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت:
نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد۰
گفتند:
از این قدر چه خلل آید؟ گفت:
بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد براو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده

اگرز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ


به پنج بیضه که سلطان ستم روادارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

📚گلستان سعدی،تصحیح غلامحسین یوسفی انتشارات خوارزمی ،باب اول)


🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوس)
✍بازنویسی وروایت:
حسن حاج صدری

👈قسمت پنجم


🔰بردن بیژن به پای چوبه دار

گرسیوز که نسبت به ایرانیان کینه ای دیرینه داشت واو بود که سیاوش را با حیله گریهایش به کام مرگ فرستاد بیژن را کشان کشان از پیش افراسیاب بیرون بردتا او را به دار بکشد
بیژن با ناامیدی و خسته دلی با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، اگر این سرنوشت من است از کشتن هراسی ندارم
ای باد صبا، به سرزمین ایران سفر کن وپیام مرا به پادشاه برسان وبگو بیژن در رنج و سختی است و در چنگال شیر حیله گری اسیر شده است
به گودرز بگو خیانت و فریب گرگین مرا دچار این بلا ساخته است

🔰واسطه شدن پیران ویسه

پیران ویسه وزیر افراسیاب که برای دیدار پادشاه به کاخ او می رفت مشاهده کرد مردم زیادی جمع شده و داری برافراشته اند
از گرسیوز ماجرا را پرسید
گرسیوز گفت:
این داری است که برای بیژن ،پهلوان ایرانی آماده شده است
او را به دلیل تجاوز به حریم پادشاه و خیانت به دستور افراسیاب به دار می کشیم
پیران از دیگران هم جویاشد و به این نتیجه رسید که بیژن فریب خورده است آنگاه به گرسیوز گفت:
تا بازگشت من ازپیش پادشاه دست نگه دارید و اقدامی نکنیدزیرا با کشتن این پهلوان جوان آتش جنگ و کینه بین ایران و توران باردیگر شعله ورخواهد شد

پیران ویسه به سرعت خود را به افراسیاب رساند و پس از درود و تحیت گفت:

ای پادشاه بزرگ، همواره تخت و بخت تو جاودانه باشد
من اگر خواسته ای را مطرح می کنم به جهت منافع شخصی خودم نیست بلکه عظمت و آرامش پادشاه و کشور توران را مد نظر دارم
ای پادشاه پند خیرخواهانهٔ مرا بپذیر و از کشتن بیژن صرف نظر کن
در غیراین صورت دوباره حس انتقام جویی ایرانیان برانگیخته خواهد شد و خون سیاوش دوباره جوشش خواهدکرد و آتش جنگ بین دو کشور شعله خواهد کشید
در این جنگ ناخواسته و هولناک مردان بسیاری در خاک و خون می غلتند و زنان و کودکان زیادی بی سرپرست و یتیم می شوند
آیا رستم و پهلوانان ایران را فراموش کرده ای؟
چرا با ریختن خون بیژن کینه های کهنه را تازه می کنی و سرزمین توران را آماج سم اسبان سپاهیان ایران می کنی؟

🔰پشیمان شدن افراسیاب

افراسیاب باشنیدن سخنان پیران مدتی به فکر فرو رفت و سخنان او را خردمندانه و خیرخواهانه یافت آنگاه گفت:
ای پیران، آیا می دانی بیژن چه خیانت بزرگی مرتکب شده است؟
او با فریب دختر بی عقل و بی هنر من رسوایی بزرگی به بارآورده است
آیا این ننگ باعث نمی شود بزرگان و سپاهیان مرا سرزنش کرده به من بخندند؟
پیران گفت:
حق به جانب پادشاه است که جز نیک نامی نمی خواهد امادر مجازات بیژن باید ژرف تر نگریست و با احتیاط بیشتری تصمیم گرفت
اگر پادشاه بپذیرد رای من این است که بیژن را در بند گرانی درآورد و به زندان بیفکند تا هم او به خطای خود پی ببرد و هم درس عبرتی برای ایرانیان باشد

افراسیاب گفت:
با نظر تو موافقم، باز گرد و پیام و دستور مرا به گرسیوز برسان که:
بیژن را به زنجیری گران در بند کن و در چاهی به زندان بیفکن و سنگ بزرگی بردرآن چاه قرار ده و تنها روزنه ای که ازآن طریق به اوغذا میرسدبازباشد
آنگاه به قصر منیژه برو و تاج اورابگیر وبا خواری از قصربیرون کن و اورا در جای پستی در نزدیکی چاه مقیم کن تا درد و رنج خود وبیژن راببیند و به خطای نابخشودنی خود پی ببرد

🔰ابلاغ فرمان افراسیاب

وقتی پیران فرمان پادشاه را به گرسیوز ابلاغ کرد
گرسیوز بیژن را ازپای چوبه دار حرکت داد ودر بیرون شهر چاهی حفر کردند و دست و پای بیژن را در غل و زنجیر محکمی کردند
بیژن را به درون چاه انداختندو زنجیرها را به دیواره های چاه با میخهای بزرگی کوبیدند
گرسیوز دستور داد تا دیوان سنگ بزرگ و بی نهایت سنگینی را آوردند و در دهانهٔ چاه قرار دادند به شکلی که فقط یک دست با زحمت برای غذا دادن به درون چاه می رفت
گرسیوز سپس به قصر منیژه رفت وتاج و جواهرات او را ضبط کرد و او رادرلباسی بی ارزش و باخفت و خواری ازکاخ اخراج کرده به نزدیکی چاه آورد و اورا در آنجاساکن گردانید
منیژه روزها به این طرف و آن طرف می رفت و غذایی تهیه میکرد وبرای بیژن می آورد و با گریه و زاری او را دلداری می داد و شبها در کنار چاه از شدت آه و زاری خوابش می برد


ادامه دارد...


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


#حکایت

یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است؟
گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

ظالمی را خفته دیدم نیم روز     
گفتم این فتنه است خوابش برده
به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است    
 آن چنان بَد‌ زندگانی مرده به

#گلستان_سعدی


طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی:
قاصرهمت کافرنعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند
وگر به مثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد، به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند
و
از خدای عز و جل نترسند و گویند:

گر از نیستی دیگری شد هلاک
مرا هست بط را ز طوفان چه باک

🍃🍃🍃
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند چه غم گر همه عالم مردند

#باب_هفتم_گلستان_درتاثیر_تربیت

🌹🍃روز بزرگداشت شیخ اجلّ شکرافشان بوستان سخن و هَزار گلستان وطن بر ادب دوستان خجسته باد!


#نای_و_نوا

🎼🎵🎼🎵🎼🎵🎼

از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو #سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🌹🌷تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم

👤سعدی

پگاهتان لبریز از نگاه پرمهر خداوند باد!
@EHSAS_TRANNOM


💥💥💥

🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوسی)
✍باز نویسی وروایت:
حسن حاج صدری
👈قسمت چهارم


🔰دستگیری بیژن

چند روزی که گذشت یکی از جاسوسان افراسیاب به او خبر داد که:دخترت منیژه از پهلوانان ایرانی جفتی اختیار کرده و در قصرش با او به سر می برد
با شنیدن این خبرافراسیاب بهت زده شد و برخود لرزید و شروع به گریستن کرد
او از داشتن چنین دختری احساس شرم می کردلذا قراخان سالار را فراخواند و با او به رای زنی پرداخت و گفت:
ای سردار نظر تو در مورد این دخترناپاک چیست و سزای خیانت او را چگونه باید داد؟
قراخان گفت:
ای پادشاه، توباید بیش از این مراقب درگاه خود باشی
این رویداد را باید از نزدیک مورد بررسی قرار داد تا به حقیقت دست یابیم زیرا شنیدن مانند دیدن نیست
افراسیاب که از شدت عصبانیت در پوست خود نمی گنجید گرسیوز وزیر خود را فراخواند وبه او گفت:
فورا با تعدادی از سپاهیان زبده به همراهی قراخان به قصر منیژه بروید و تمامی درگاهها و محلهای عبور و مرور و بام قصر را به محاصره درآورید و اگر غریبه ای را در قصر مشاهده کردید دستگیر نموده نزد من بیاورید

گرسیوز وجنگجویانش کاخ منیژه را به محاصره در آوردند و با شکستن در ورودی به سرسرای کاخ وارد شدند و مشاهده کردند که بیژن و منیژه بر تخت نشسته اند ونوازندگان و خوانندگان برای آنهامی نوازند و می خوانند

گرسیوز با فریادی رعدآسا گفت:
ای ناجوانمرد خاٮٔن و خویشتن ناشناس اکنون در چنگال شیر ژیان گرفتار شدی و جان به در نخواهی برد
بیژن بر خودپیچید و با خود گفت:
گویا سرنوشت از من روی برگردانده است مگر خداوند بزرگ مرا یاری نماید
بیژن که همیشه برای احتیاط خنجری به ساق پای خود می بست آن را بیرون کشید و گفت:
ای گرسیوز حیله گر، من بیژن فرزند گیو کشوادگان وسرآمد پهلوانان و آزادگان ایران زمین هستم
تو خود می دانی من هیچگاه از میدان نبرد فرارنکرده ام و تا کنون کسی به جنگ من نیامده است مگر آنکه سر خود رابه باد داده است
من تا آخرین قطرهٔ خون با تو می جنگم و سرازتن تمام تورانیان جدا خواهم کرد
راه عاقلانه برای تو آن است که مرا نزد سالار توران ببری تا داستان خود را برای او بازگو کنم

گرسیوز دریافت که جنگیدن با بیژن نتیجه ای جز شکست ونابودی و خواری برای او ندارد لذا با زبانی نرم و خواهشگری وارد شد و با دادن پند و اندرز و سوگندهای فراوان آرام خنجر رااز دستان بیژن بیرون آورد وبه اوقول داد که اگراجازه دهد فرمان پادشاه اجرا گردد و دستان او رادر بند کند و اورا نزد پادشاه ببرد به او قول خواهدداد که هیچ آسیبی به او وارد نشود

🔰دستور کشتن بیژن

گرسیوز بیژن را با دستان بسته نزد افراسیاب برد
همینکه چشم افراسیاب به بیژن افتاد با خشمی بی اندازه گفت:
ای مرد گستاخ و خیره سر توبا چه هدفی به این سرزمین آمده ای و مرتکب بدی و خیانت شده ای؟
بیژن بعد از درود و تحسین پادشاه گفت:
اگر به دنبال کشف حقیقت هستی من سخن راست بهتو می گویم
من به فرمان پادشاه ایران برای نابودی گرازان بیشه های ارمانیان به مرز توران آمده ام کنجکاوی من باعث شد برای دیدن جشن گاه منیژه به آن ناحیه بروم
منیژه مرا به جشن خود دعوت کرد
من با دیدن منیژه به او دل دادم و او هم مهر و محبتش را از من دریغ نکرد ما یکدیگر را دوست داریم و به هم عشق می ورزیم و باهم ازدواج کرده ایم
ای پادشاه نه من گناهی دارم و نه منیژه خطایی مرتکب شده است
او از شدت علاقه به من مرا بیهوش کرد و به کاخ خود آورد
افراسیاب گفت:
من نام تورا بارها شنیده ام ونقل رزمهای تو را گوش کرده ام تو راه خطا رفته ای و اکنون زبونانه اسیر گشته ای. اطمینان داشته باش با زبان آوری و دروغ و دغل نخواهی توانست نجات یابی
بیژن گفت:
ای شهریار، پهلوانان هیچگاه بدون سلاح وبا دست بسته به جنگ نمی روند این گرسیوز حیله گر بود که مرا فریب داد
حال اگر پادشاه می خواهد دلیری مرا بیازماید یک اسب و یک گرز به من بدهد و هزاران نفر از دلیرانتوران را به رزم من فرابخواند آنگاه خواهد دید که حتی یک تن از آنان از دست من جان به در نخواهند برد
افراسیاب که ازسخنان جسورانهٔ بیژن به خشم آمده بود روی به گرسیوز کرد و گفت:
این جوان گستاخ و بد کنش را به میدان شهرببرید وبه داربکشید تا درس عبرتی برای خیانت پیشه گان و خطاکاران باشد

ادامه دارد...


#نی_و_نای
🎶🎵🎶🎵🎶🎵🎶

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام، بار کشم

نه دست صبرکه در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

چو می توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🌹🌷ز من مپرس کیَم، یا کجا دیارِ من است
ز شهرِ عشقم و دیوانگی شعارِ من است

منم ستارهٔ شام و تویی سپیدهٔ صبح
همیشه سویِ رهت چشم انتظار من است

#سیمین_بهبهانی


پنجره پگاهتان به لطف یار پرمهر باد!




تو که نمی دانی
یک روز که آسمان این شهر دوباره آبی شود
دوباره مردمان را خواهی دید
که آفتاب ریخته اند در سبدهاشان
دوباره زندگی می نشیند روی پرچین احساس
نسیم دوباره می رود لابلای موهای شهر
سبز می شود خیال
برگی دیگر سرگردان جوی نخواهد شد ....

زندگی دیگر
خواب شیرینی نخواهد بود
بیدار خواهند شد
همه ی خوابهای زیر بالش خیال.
شاید پیرزنی که شال می بافت
چادرش را ببند بر کمر
و بیاید زیر فواره های میدان شهر
چرخی بزند و خنده هایش بریزد در رگ های شهر.

تو که نمی دانی
ولی پدرم می گفت
که این آسمان تا ابد خاکستری نمی ماند
آسمان این شهر آبی می شود ...
تو باور کن
یقینن آبی می شود...

#ای_لیا


بحران عبارت از این واقعیت است که
“کهنه” در شرف مرگ است و “نو” قادر به زاده شدن نیست.
در این میانه انواع نشانه های خوفناک پدیدار می شود .

#آنتونیو_گرامشی
فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی ( 1891 - 1937 )
📚دفترهای زندان


🌿🌿🌿


🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوسی)
✍بازنویسی و روایت:
حسن حاج صدری
💎قسمت سوم


🔰جشن گاه تورانیان

بیژن که کنجکاو شده بود جشن تورانیان را از نزدیک ببیند به گرگین گفت:
من به نزدیکی جشن گاه می روم تا آن ماهرویان را از نزدیک مشاهده کنم آنگاه رای زنی خواهیم کرپ که چگونه آن زیبا رویان رابه چنگ آوریم
بیژن اسب خود شبرنگ را زین کرد و لباسی آراسته و کلاهی زیبا در بر کرد و حرکت کرد
بیژن در نزدیکی خیمه منیژه خود را در زیر درخت سروی پنهان ساخت و از نزدیک پری چهرگان و جشن آنها را تماشا می کرد

بیژن چنان محو تماشای ماه چهرگان و آوای زیبای خوانندگان و صدایساز نوازندگان شده بود که ابدا به اطراف خود توجهی نداشت
منیژه از دور قد و قامت و چهره زیبای بیژن را دید و مهر و محبت او از دلش جوشید

منیژه یکی از دایگان محرم خود را فرستاد تا بررسی کند که آن جوان ماهروی بالا بلند کیست و به چه منظوری به آن حوالی آمده است.
آیا پری زاده است یا سیاوش زنده شده است که این چنین دل من با عشق و مهر او آشفته شده است
دایه خود را به بیژن رساند و به او تعظیم کرد وپیام منیژه را رساند
بیژن گفت:
من نه پریزاده ام و نه سیاوش. من بیژن فرزند گیو هستم پهلوانی از جملهٔ آزادگان ایران زمین.
من به این منظور به این سرزمین آمده ام تا گرازان ناحیه ارمان را نابودسازم
وقتی ازاین بزمگاه آگاهی یافتم کنجکاو شدم تا چهره زیبای منیژه را از نزدیک مشاهده کنم.
ای زن اگر مرا یاری کنی تابه دیدار او نایل شوم یک جام پر از گوهرهای خسروی به تو هدیه خواهم داد
دایه بلافاصله خود را به منیژه رساند و قد وقامت و چهره زیبای بیژن را برای او توصیف کرد و پیام بیژن را برای او نقل کرد
منیژه گفت:
دایه جان برگرد و از قول من به بیژن بگو:دختر افراسیاب بی صبرانه مشتاق دیدار توست
اگر نزد من آیی چشمانم به دیدار تو روشن می شود و جشن گاه من با قدوم تو گلشن خواهد شد

🔰رفتن بیژن به سراپرده منیژه

فرستادهٔ منیژه خود را به بیژن رساند و پیام او راابلاغ کرد.
بیژن بی درنگ با قدمهایی استوار و آهسته به سوی خیمهٔ منیژه حرکت کرد.
هنگامی که بیژن به سراپردهٔ منیژه رسید منیژه به استقبال او آمد و او را در کنار گرفت و گفت:
ای پهلوان سرافراز، چرا خود را به رنج و زحمت انداخته ای هرچند آمدنت چشم و دل مرا روشن ساخت
منیژه دستور داد تا دست و پای بیژن را با مشک و گلاب بشویند و سفرهٔ شاهانه ورنگینی فراهم آورند
بیژن و منیژه بعد از خوردن غذا سراپرده را از بیگانگان خالی کردند و به تماشای رقص و گوش دادن به موسیقی مشغول شدند
آنها سه شبانه روز در کنار هم به شادیو نشاط پرداختد

🔰بردن منیژه بیژن را به کاخ خود

روز چهارم بیژن تصمیم گرفت باز گردد اما منیژه که طاقت دوری او را نداشت غمگین و افسرده شد و به خدمتکارانش دستور داد تا داروی بیهوشی در جام بیژن بریزند و نزد اوببرند
بیژن با خوردن جام از هوش رفت
منیژه و خدمتکاران محرمش بیژن مدهوش را در کجاوه ای نهادند و پلاسی بر روی او کشیدند و به سوی کاج مجلل منیژه حرکت کردند

بیژن را به درون کاخ برده و در جایگاه خواب نهادند
مدتی که گذشت بیژن به هوش آمد و دریافت که در کاخ منیژه در جوار کاخ افراسیاب است
با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، مرا از شر اهریمنان در امان بدار وانتقام مرا از گرگین حیله گربخواه که باافسون خود مرا به این دام هدایت کرد
منیژه از در وارد شد و گفت:
ای دلدادهٔ پهلوان شادباش و دل قوی دار و هیچ اندوهی به خود راه مده
آنگاه منیژه او را به سفرهٔ رنگینی که از قبل آماده کرده بودند هدایت کرد و بعد از صرف غذا مشغول تماشا ی رقص و شنیدن آواز پری چهرگان شدند


ادامه دارد..


من؛ به پایان دنیا اهمیت نمی‌دهم!
چون دنیای من بارها تمام شده
و
صبح روز بعد ،
دوباره از نو آغاز شده است...

#چارلز_بوکوفسکی

20 last posts shown.

332

subscribers
Channel statistics