قسمت سوم دل نوشته شب تولد...
قصه ی ریش و روحانی مسجد بماند برای بعد...می ترسم از تعارضات حیات دینی و زیست مدرن دور شوم و این مطلب مهم ، دم بریده بماند!! از نوجوانی حس می کردم که با بقیه مردم فرق دارم!! دقیقا همان تقسیم بندی جامعه به حزب اللهی و غیر حزب اللهی! مذهبی و غیر مذهبی! دین دار و بی دین!!... مردم هر لباسی که دوست داشتند می پوشیدند! سینما می رفتند! ویدئو داشتند! فیلم می دیدند!پارک می رفتند! زندگی شادتری داشتند! اما برای من همه چیز حرام بود!...سینما حرام! موسیقی حرام! لباس رنگی حرام! مدل مو حرام...
کل تفریح من در آن دنیای کودکانه یک فیلم سینمایی عصر جمعه بود!!... و چقدر ذوق می کردم وقتی که می فهمیدم قرار است فیلمی وسترن یا اکشن پخش شود! اما سالی چند بار بیشتر این اتفاق نمی افتاد چون به دلیل مغایرت تیراندازی و زیبایی با اسلام رایج آن دوران ، معمولا فیلم هایی پخش می شد که نه زن جوان خوش بر و رویی در آن به چشم بخورد و نه صدای تیر و تفنگی به گوش برسد! آثاری کسالت آور! از سینمای به اصطلاح هنری! با قاب هایی ثابت و طولانی! پر از وراجی های خسته کننده! و پر از کلوزآپ پیرمردهای بی دندان و پیرزن های سمعک دار!!
البته صبح های جمعه هم برای مدتی کوتاه از شبکه شهرستان ، فیلم های قشنگی به نمایش در می آمد اما نمی دانم کدام خرمقدس خدانشناسی سوسه آمده بود که موجب حواله شدن تشر تندی در نماز جمعه به صدا و سیما شد که آقا! این فیلم ها تهاجم فرهنگی دشمن است و اخلاق جامعه را تخریب می کند و فلان و بهمان!!... خلاصه ، سد بلند ذرایع ، جلوی آن باریکه آب را هم بست!!
لباس پوشیدنم هم شبیه آدمیزاد نبود!!
با آن که به علت سر و کله زدن با بوم و قلم مو و مدادرنگی ، رنگ ها را خیلی خوب می شناختم ، اما همیشه به اسم اینکه فلان رنگ سبک است و بهمان رنگ جلف و بیسان رنگ جیغ! و فلان لباس در حکم تشبه به کفار ، خواهش دلم را نادیده می گرفتم و لباس هایی می پوشیدم پر از رنگ های ملالت بار و سنگین!!....قهوه ای!خاکستری! سرمه ای! سبز لجنی!!... و پر از چهار خانه و خطوط راه راه!! طابق النعل بالنعل پیژامه ی پدر ژپتو!... تا مثلا سنگین به نظر برسم و اسلامی! و انقلابی!!
این وضعیت حتی تا پایان دوره ی پزشکی عمومی هم ادامه داشت!.. خوب یادم هست که همان هفته ی اول ورود به دانشگاه ، یکی از این کاپشن های نظامی ساخت وطن را به تن کرده بودم! از همین ها که در بین ارتشی های آن روزها مشهور بود به «ایران پالان»!!
دستاورد دستان توانمند نظامی دوزهای داخلی در برابر «اورکت آمریکایی»!!... با آستری از پشم مصنوعی زمخت و بی قواره! عین یال بوفالو!
ولی من می پوشیدم چون گمان می کردم که با این کار ، یاد و خاطره ی عملیات طریق القدس را گرامی می دارم!! و چقدر مورد تمسخر قرار می گرفتم!... دوران ریاست جمهوری خاتمی بود!..هر کسی از کنارم رد می شد چیزی می گفت!...ولی بیشترین بسامد را صلوات داشت!..اللهم صل علی محمد و آل محمد!...
موسیقی هم از آن داغ هایی است که فراموش ناشدنی است! خیلی از یادگیری ساز و موسیقی خوشم می آمد! چند تایی رساله عملیه را زیر و رو کردم شاید راه در رویی پیدا کنم! اما دریغ.... همه بالاتفاق نوشته بودند که نگهداری و خرید و فروش هر نوع آلات و ادوات موسیقی از بیخ حرام است!! من هم بی خیالش شدم!
خدا مرا به خاطر جهالت ها و جنایت هایم ببخشاید!! چند باری به نمایندگی از اسلام ، کارهای بدی کردم!
یادم هست که یکی از بچه های پزشکی سال بالا مقلد جناب «صافی گلپایگانی» بود! ریش نداشت اما اهل قرآن بود و نماز و روزه!! سه تار خوشگلی داشت! برایش یک جور داروی ضد افسردگی بود! در آن فضای خشک و سرد و مزخرف دانشگاه علوم پزشکی و خوابگاه های بی در و پیکر و پر از لات و الواتش!
گویا در رساله چشمش به همین فتوای حرمت موسیقی افتاده و بر سر دو راهی نگهداری سه تار و حفظ اسلام ، چارچنگولی مانده بود! از من مشورت خواست!!... می دانستم که دنبال راه در رویی است برای نگهداری مونس تنهایی اش! چند باری هم تأکید کرد که من آهنگ مناسب مجلس لهو نمی نوازم! این ساز هم حیف است! ... بادی به غبغب انداختم و به عنوان نماینده ی نمایندگان خدا در دانشگاه علوم پزشکی و حومه! ، گفتم چاره ای نیست! هم نگهداری اش حرام است و هم خرید و فروشش!! و دوست داشنتش نیز هم!!...
چند روز بعد دیدمش! ... عین پیر چنگی!...خراب و دمغ و درمانده! ... گفتم چه شده؟! ...گفت سازم را شکستم!..
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی ، غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم ، چندان که نگه کردم
افتاده خراباتی ، در کنج خراب اولی
چون مصلحت اندیشی ، دور است ز درویشی
هم سینه ، پر از آتش ، هم دیده ، پر آب اولی
من حالت زاهد را ، با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم ، با چنگ و رباب اولی
ممکن است ادامه داشته باشد....
🖌👤افشین احمدپور
❤️ @elmdinkhorafeh
قصه ی ریش و روحانی مسجد بماند برای بعد...می ترسم از تعارضات حیات دینی و زیست مدرن دور شوم و این مطلب مهم ، دم بریده بماند!! از نوجوانی حس می کردم که با بقیه مردم فرق دارم!! دقیقا همان تقسیم بندی جامعه به حزب اللهی و غیر حزب اللهی! مذهبی و غیر مذهبی! دین دار و بی دین!!... مردم هر لباسی که دوست داشتند می پوشیدند! سینما می رفتند! ویدئو داشتند! فیلم می دیدند!پارک می رفتند! زندگی شادتری داشتند! اما برای من همه چیز حرام بود!...سینما حرام! موسیقی حرام! لباس رنگی حرام! مدل مو حرام...
کل تفریح من در آن دنیای کودکانه یک فیلم سینمایی عصر جمعه بود!!... و چقدر ذوق می کردم وقتی که می فهمیدم قرار است فیلمی وسترن یا اکشن پخش شود! اما سالی چند بار بیشتر این اتفاق نمی افتاد چون به دلیل مغایرت تیراندازی و زیبایی با اسلام رایج آن دوران ، معمولا فیلم هایی پخش می شد که نه زن جوان خوش بر و رویی در آن به چشم بخورد و نه صدای تیر و تفنگی به گوش برسد! آثاری کسالت آور! از سینمای به اصطلاح هنری! با قاب هایی ثابت و طولانی! پر از وراجی های خسته کننده! و پر از کلوزآپ پیرمردهای بی دندان و پیرزن های سمعک دار!!
البته صبح های جمعه هم برای مدتی کوتاه از شبکه شهرستان ، فیلم های قشنگی به نمایش در می آمد اما نمی دانم کدام خرمقدس خدانشناسی سوسه آمده بود که موجب حواله شدن تشر تندی در نماز جمعه به صدا و سیما شد که آقا! این فیلم ها تهاجم فرهنگی دشمن است و اخلاق جامعه را تخریب می کند و فلان و بهمان!!... خلاصه ، سد بلند ذرایع ، جلوی آن باریکه آب را هم بست!!
لباس پوشیدنم هم شبیه آدمیزاد نبود!!
با آن که به علت سر و کله زدن با بوم و قلم مو و مدادرنگی ، رنگ ها را خیلی خوب می شناختم ، اما همیشه به اسم اینکه فلان رنگ سبک است و بهمان رنگ جلف و بیسان رنگ جیغ! و فلان لباس در حکم تشبه به کفار ، خواهش دلم را نادیده می گرفتم و لباس هایی می پوشیدم پر از رنگ های ملالت بار و سنگین!!....قهوه ای!خاکستری! سرمه ای! سبز لجنی!!... و پر از چهار خانه و خطوط راه راه!! طابق النعل بالنعل پیژامه ی پدر ژپتو!... تا مثلا سنگین به نظر برسم و اسلامی! و انقلابی!!
این وضعیت حتی تا پایان دوره ی پزشکی عمومی هم ادامه داشت!.. خوب یادم هست که همان هفته ی اول ورود به دانشگاه ، یکی از این کاپشن های نظامی ساخت وطن را به تن کرده بودم! از همین ها که در بین ارتشی های آن روزها مشهور بود به «ایران پالان»!!
دستاورد دستان توانمند نظامی دوزهای داخلی در برابر «اورکت آمریکایی»!!... با آستری از پشم مصنوعی زمخت و بی قواره! عین یال بوفالو!
ولی من می پوشیدم چون گمان می کردم که با این کار ، یاد و خاطره ی عملیات طریق القدس را گرامی می دارم!! و چقدر مورد تمسخر قرار می گرفتم!... دوران ریاست جمهوری خاتمی بود!..هر کسی از کنارم رد می شد چیزی می گفت!...ولی بیشترین بسامد را صلوات داشت!..اللهم صل علی محمد و آل محمد!...
موسیقی هم از آن داغ هایی است که فراموش ناشدنی است! خیلی از یادگیری ساز و موسیقی خوشم می آمد! چند تایی رساله عملیه را زیر و رو کردم شاید راه در رویی پیدا کنم! اما دریغ.... همه بالاتفاق نوشته بودند که نگهداری و خرید و فروش هر نوع آلات و ادوات موسیقی از بیخ حرام است!! من هم بی خیالش شدم!
خدا مرا به خاطر جهالت ها و جنایت هایم ببخشاید!! چند باری به نمایندگی از اسلام ، کارهای بدی کردم!
یادم هست که یکی از بچه های پزشکی سال بالا مقلد جناب «صافی گلپایگانی» بود! ریش نداشت اما اهل قرآن بود و نماز و روزه!! سه تار خوشگلی داشت! برایش یک جور داروی ضد افسردگی بود! در آن فضای خشک و سرد و مزخرف دانشگاه علوم پزشکی و خوابگاه های بی در و پیکر و پر از لات و الواتش!
گویا در رساله چشمش به همین فتوای حرمت موسیقی افتاده و بر سر دو راهی نگهداری سه تار و حفظ اسلام ، چارچنگولی مانده بود! از من مشورت خواست!!... می دانستم که دنبال راه در رویی است برای نگهداری مونس تنهایی اش! چند باری هم تأکید کرد که من آهنگ مناسب مجلس لهو نمی نوازم! این ساز هم حیف است! ... بادی به غبغب انداختم و به عنوان نماینده ی نمایندگان خدا در دانشگاه علوم پزشکی و حومه! ، گفتم چاره ای نیست! هم نگهداری اش حرام است و هم خرید و فروشش!! و دوست داشنتش نیز هم!!...
چند روز بعد دیدمش! ... عین پیر چنگی!...خراب و دمغ و درمانده! ... گفتم چه شده؟! ...گفت سازم را شکستم!..
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی ، غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم ، چندان که نگه کردم
افتاده خراباتی ، در کنج خراب اولی
چون مصلحت اندیشی ، دور است ز درویشی
هم سینه ، پر از آتش ، هم دیده ، پر آب اولی
من حالت زاهد را ، با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم ، با چنگ و رباب اولی
ممکن است ادامه داشته باشد....
🖌👤افشین احمدپور
❤️ @elmdinkhorafeh