#پارت_12 ~•~💦☁️
سوار ماشین شدیم
گفتم: داریم کجا میریم؟!
باراد گفت: یه جایی
بعد چند دقیقه زدکنار و از داشبورد یه پارچه دراورد
گفتم: میخوای چیکار کنی؟
باراد پارچه رو گزاشت رو چشمام و بستش و گفت: به زودی میفهمی
چند دقیقه گزشت و باراد ماشینو خاموش کرد و پیاده شد و درو برام باز کرد و دستمو گرفته بود
فکر کنم یه جای خیلی خلوت بود
باراد دم گوشم گفت: آماده ای؟
گفتم: آره
پارچه رو باز کرد و چشمامو باز کردم
صدای دست و جیغ میومد
بعضی از بچه های کلاس و دوستام بودن
کلی بادکنک های رنگی و چند تا دود رنگی رو زمین بود..
خیلی شوکه شده بودم...
دستامو گزاشتم رو صورتم و کنارم و نگاه کردم دیدم باراد نبود
پشت کردم...
دیدم زانو زده و یه انگشتر دستشه
باراد گفت: ازدواج زوده، ولی قول میدی تا ابد مال من باشی؟
خیلی شوکه شده بودم
صدای آبشار هایی که تو آسمون پرتاب میشدن میومد
دست و جیغ دوستام
آهنگی که ماهور پلی کرده بود..
و کسی جلوم بود که یه زمانی آینده مو باهاش تصور میکردم
و الان رویاهای بچگیم وقعی شدن
باراد از جاش بلند شد
دستشوگرفتم و گفتم: بهت قول میدم از همین امروز، تا وقتی که زنده باشم عاشقت بمونم و هیچوقت ولت نکنم
باراد انگشتر رو گزاشت تو دستم
تو چشماش نگاه کردم و پریدم بغلش
دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: دوست دارم باراد گفت: من بیشتر!!
آسمان و دیدم که خیلی خوشحال بود
اونم بغل کردم و گفتم: سورپرایز خیلی خوبی بود
آسمان گفت: تو لایق بهترینایی خواهر گلم
گفتم: فدات بشم آخه من
باراد دستمو گرفت و گفت بیا بچه هارو معرفی کنم بت
گفتم: باشه
یه پسره و یه دختره رو نشون داد و گفت : آرشام و نیکو
زوج های دیگه روهم نشون داد : آیهان و دلارام ، سپهر و نیلوفر
آسمان گفت: به هانا و امیر هم گفتم بیان
آروم گفتم: خب الان با اینا که من خوب نمیشناسمشون میخوایم جایی بریم؟
باراد گفت: نه بابا
بچه ها اومدن طرفمون و تبریک گفتن و رفتن
بعد از اینکه همه رفتن
باراد به ماهور گفت : ماهور تو آسمان رو ببر خونه من با تابان کار دارم
ماهور گفت: چشم با کمال میل
آسمان خندید و سوار ماشین ماهور شد و رفتن
من مونده بودم و باراد
گفتم: باراد خیلی سورپرایزم کردی واقعا خیلی خوب بود
باراد گفت ارزشت بالاتر از این چیزاس!
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni
سوار ماشین شدیم
گفتم: داریم کجا میریم؟!
باراد گفت: یه جایی
بعد چند دقیقه زدکنار و از داشبورد یه پارچه دراورد
گفتم: میخوای چیکار کنی؟
باراد پارچه رو گزاشت رو چشمام و بستش و گفت: به زودی میفهمی
چند دقیقه گزشت و باراد ماشینو خاموش کرد و پیاده شد و درو برام باز کرد و دستمو گرفته بود
فکر کنم یه جای خیلی خلوت بود
باراد دم گوشم گفت: آماده ای؟
گفتم: آره
پارچه رو باز کرد و چشمامو باز کردم
صدای دست و جیغ میومد
بعضی از بچه های کلاس و دوستام بودن
کلی بادکنک های رنگی و چند تا دود رنگی رو زمین بود..
خیلی شوکه شده بودم...
دستامو گزاشتم رو صورتم و کنارم و نگاه کردم دیدم باراد نبود
پشت کردم...
دیدم زانو زده و یه انگشتر دستشه
باراد گفت: ازدواج زوده، ولی قول میدی تا ابد مال من باشی؟
خیلی شوکه شده بودم
صدای آبشار هایی که تو آسمون پرتاب میشدن میومد
دست و جیغ دوستام
آهنگی که ماهور پلی کرده بود..
و کسی جلوم بود که یه زمانی آینده مو باهاش تصور میکردم
و الان رویاهای بچگیم وقعی شدن
باراد از جاش بلند شد
دستشوگرفتم و گفتم: بهت قول میدم از همین امروز، تا وقتی که زنده باشم عاشقت بمونم و هیچوقت ولت نکنم
باراد انگشتر رو گزاشت تو دستم
تو چشماش نگاه کردم و پریدم بغلش
دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: دوست دارم باراد گفت: من بیشتر!!
آسمان و دیدم که خیلی خوشحال بود
اونم بغل کردم و گفتم: سورپرایز خیلی خوبی بود
آسمان گفت: تو لایق بهترینایی خواهر گلم
گفتم: فدات بشم آخه من
باراد دستمو گرفت و گفت بیا بچه هارو معرفی کنم بت
گفتم: باشه
یه پسره و یه دختره رو نشون داد و گفت : آرشام و نیکو
زوج های دیگه روهم نشون داد : آیهان و دلارام ، سپهر و نیلوفر
آسمان گفت: به هانا و امیر هم گفتم بیان
آروم گفتم: خب الان با اینا که من خوب نمیشناسمشون میخوایم جایی بریم؟
باراد گفت: نه بابا
بچه ها اومدن طرفمون و تبریک گفتن و رفتن
بعد از اینکه همه رفتن
باراد به ماهور گفت : ماهور تو آسمان رو ببر خونه من با تابان کار دارم
ماهور گفت: چشم با کمال میل
آسمان خندید و سوار ماشین ماهور شد و رفتن
من مونده بودم و باراد
گفتم: باراد خیلی سورپرایزم کردی واقعا خیلی خوب بود
باراد گفت ارزشت بالاتر از این چیزاس!
❤️ @EshQ_Penhoni
💛💛 @EshQ_Penhoni
💚💚💚 @EshQ_Penhoni
💙💙 @EshQ_Penhoni
💜 @EshQ_Penhoni