❌ #آنچه_در_آینده_خواهید_خواند❌
#اینجا_مردی_عاشقانه_می_گرید
-#چت شد یهو؟
حس درآمیخته به #شرم و #خجالت تمام تنش را در برگرفت بود. جوری که نه می تواست حرفی بزند و نه از جایش تکانی بخورد.
وقتی چراغ آباژور بغل دستش را روشن کرد و نگاهی به بالا تنه ی #نیمه برهنه ام کرد با چشمانی #حریص پوفی کشید و پتو را از رویم کشید و گفت:
-پس چرا پا نمیشی؟
فکر کردی هنوزم مثل سابق سراندرپاتو می بوسم تا بلندت کنم؟
نمی دانست از #درد حرف او بود یا از درد تنش که این چنین به خود پیچید .
ناچارا #لبانش را گاز گرفت تا صدایش درنیاید.
محسن با خشم درآن اتاق #نیمه تاریک که چهره اش را خشمگین تر کرده بود برروی مریم نیمخیز شد و گفت:
-کوروش یه چیزایی تو گوشم وز وز می کرد...
اما می دونی خودم از قبل می دونستم...
چون یه زمانی قرار بودزن من بشی..
دخترک #جیغی کشید و ساعت رومیزی را که در نزدیکی اش بود به سمت #محسن پرتاب کرد .
دیگر نمی توانست آن حرف
های شرم آور را تحمل کند با صدای بلندی فریاد کشید:
-#غلط کردم...بس کن... #غلط کردم..
سپس با نفس نفس در چشمان غاصب محسن خیره شد و لب زد:
-بیا و از من بگذر...
#محسن نیش خندی زد و بیشتر خودش را نزدیک دخترک کرد و گفت:
-تازه # اولشه عزیزم...
تازه اینا روزای #خوشته...
کاری می کنم که هیچ وقت نتونی اون روزای #شومو فراموش کنی...
#عاشقانه 💯
#بزرگسال ☄
#انتقامی 💥
https://t.me/joinchat/AAAAAFQX3SjTrECwmZH8Dg
#اینجا_مردی_عاشقانه_می_گرید
-#چت شد یهو؟
حس درآمیخته به #شرم و #خجالت تمام تنش را در برگرفت بود. جوری که نه می تواست حرفی بزند و نه از جایش تکانی بخورد.
وقتی چراغ آباژور بغل دستش را روشن کرد و نگاهی به بالا تنه ی #نیمه برهنه ام کرد با چشمانی #حریص پوفی کشید و پتو را از رویم کشید و گفت:
-پس چرا پا نمیشی؟
فکر کردی هنوزم مثل سابق سراندرپاتو می بوسم تا بلندت کنم؟
نمی دانست از #درد حرف او بود یا از درد تنش که این چنین به خود پیچید .
ناچارا #لبانش را گاز گرفت تا صدایش درنیاید.
محسن با خشم درآن اتاق #نیمه تاریک که چهره اش را خشمگین تر کرده بود برروی مریم نیمخیز شد و گفت:
-کوروش یه چیزایی تو گوشم وز وز می کرد...
اما می دونی خودم از قبل می دونستم...
چون یه زمانی قرار بودزن من بشی..
دخترک #جیغی کشید و ساعت رومیزی را که در نزدیکی اش بود به سمت #محسن پرتاب کرد .
دیگر نمی توانست آن حرف
های شرم آور را تحمل کند با صدای بلندی فریاد کشید:
-#غلط کردم...بس کن... #غلط کردم..
سپس با نفس نفس در چشمان غاصب محسن خیره شد و لب زد:
-بیا و از من بگذر...
#محسن نیش خندی زد و بیشتر خودش را نزدیک دخترک کرد و گفت:
-تازه # اولشه عزیزم...
تازه اینا روزای #خوشته...
کاری می کنم که هیچ وقت نتونی اون روزای #شومو فراموش کنی...
#عاشقانه 💯
#بزرگسال ☄
#انتقامی 💥
https://t.me/joinchat/AAAAAFQX3SjTrECwmZH8Dg