𝘊𝘰𝘭𝘰𝘳𝘴.🪻 ( Rest 🙁 )


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Yes, and?
Fiction / Scenario
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1362496977
• archive: https://t.me/+1SgVnUz7gDwxNWY8
• Characters: @fercanssofic2
• Scenario: https://t.me/+zioKwK2nRUo4ODRk
• unknown bot: @Fercanssobot
@raindayswithoutyou

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


شبتون بخیر


خیلی خب، فکر کنم تا اینجا بس باشه.


( برای شما هم این داستان خسته کننده شده؟ لفت ها زیاد شده، حس خوبی نمی‌ده. )


« من به خاطر تو، جلوی همه میخواستم اون حرومزاده رو فقط به خاطر اینکه بوسیدتت، بکشم!»


نزدیک پسر کوچکتر ایستاد و زمزمه وار گفت:
« فکر کردی من بدترش رو انجام نمی‌دادم، جونگهان؟»


« فکر کردی من انجامش نمی‌دادم؟!»
ترسناک زمزمه کرد و ابرو هاش رو بالا انداخت.


« چرا؟!»
متقابلاً صداش بالا رفت.
نمیتونست این میزان از حماقت رو درک کنه.


« آره!»
بلند داد زد.


« چوی سونگچول، من سه تا دختر بی گناه رو دزدیدم و خونه‌ی دو نفرشون رو توی آتیش سوزوندم! اون وقت تو اینجا، جلوی من ایستادی، و میگی که نگران دستگیر شدن منی؟!»


حیرت زده پوزخندی زد.
« پس تو واقعا میتونی احمق تر از این هم باشی!»


کلافه دستی به چشم هاش کشید.
« معلومه که نه! فقط دارم با فکر اینکه بلایی سرشون آوردی دیوونه میشم! توی لعنتی پسر وزیر یونی! ممکنه هر لحظه بفهمن که چه غلطی کردی و دستگیرت کنن!»


دستش روی بطری خشک شد و نگاه عجیبی به مرد بزرگتر انداخت.
« نگران اون دوتا دختر و مینجونگ عزیزت نیستی؟»


« خوش گذروندن برای تو یعنی جونت رو در خطر بندازی؟»


« آه بیخیال... فقط یکم دارم خوش میگذرونم.»
لبخند زنان گفت و یک بطری بزرگ از پشت کاناپه برداشت.


« داری خودت رو توی دردسر میندازی جونگهانا.»


با سکوت سونگچول از روی مبل بلند شد و به اطراف نگاهی انداخت.
کم کم، نیشخند عجیبی زد و زمزمه کرد:
« ترسیدی؟»


هان ابرویی بالا انداخت.
« حالا دیگه برات شدم جونگهان؟ چه زود عقب کشیدی.»


« اینجا چیکار می‌کنی جونگهان؟»
مردد پرسید.


درست وسط پذیرایی، پا روی پا انداخته بود و با یک شی کوچیک داخل دستش، بازی میکرد.
سرش رو آروم بالا برد و خونسردانه، مرد رو زیر نظر گرفت.


به آرومی وارد خونه شد و ناگهان، با پسری مواجه شد که مثل همیشه، خوش پوش نشسته بود.

20 last posts shown.

294

subscribers
Channel statistics