✧:🌼-゜
توی دو ماه گذشته، دیروز بالاخره اولین روز تعطیلاتم بود. دقیقا دو ماه از زمانی که گلفروشی رو به عنوان شغل جدیدم انتخاب کردم، میگذره. دیروز که تعطیلاتم بود، تصمیم گرفتم چند شاخه از گلهای رنگی مغازه رو با خودم بیرون ببرم. توی مسیر مغازه تا خونه فرصت خوشحال کردن تعدادی از پیرمردها یا بچههای توی مسیر رو داشتم. دستهاشون برای لمس گلبرگهای تازه باز میشد و وقتی گلها رو بو میکردن، برق چشمهاشون باعث میشد بزرگترین لبخندم رو بزنم و حضور زندگی رو توی نگاه خوشحالشون حس کنم. زندگی، همینقدر ساده و دوستداشتنیه. خیلی از لحظات زندگی هستن که میشه حضور خوشبختی رو احساس کرد؛ شاید لحظاتی مثل دیدن خوشحالی شهر و تماشای آدمهایی که با نهایت اشتیاق برای خرید گل به دیدن من میان تا به عزیزانشون، حضور عشق رو یادآوری کنند.
𝖿𝗈𝗋: https://t.me/hellokittyursopretty 🤍
توی دو ماه گذشته، دیروز بالاخره اولین روز تعطیلاتم بود. دقیقا دو ماه از زمانی که گلفروشی رو به عنوان شغل جدیدم انتخاب کردم، میگذره. دیروز که تعطیلاتم بود، تصمیم گرفتم چند شاخه از گلهای رنگی مغازه رو با خودم بیرون ببرم. توی مسیر مغازه تا خونه فرصت خوشحال کردن تعدادی از پیرمردها یا بچههای توی مسیر رو داشتم. دستهاشون برای لمس گلبرگهای تازه باز میشد و وقتی گلها رو بو میکردن، برق چشمهاشون باعث میشد بزرگترین لبخندم رو بزنم و حضور زندگی رو توی نگاه خوشحالشون حس کنم. زندگی، همینقدر ساده و دوستداشتنیه. خیلی از لحظات زندگی هستن که میشه حضور خوشبختی رو احساس کرد؛ شاید لحظاتی مثل دیدن خوشحالی شهر و تماشای آدمهایی که با نهایت اشتیاق برای خرید گل به دیدن من میان تا به عزیزانشون، حضور عشق رو یادآوری کنند.
𝖿𝗈𝗋: https://t.me/hellokittyursopretty 🤍