از وقتی به یاد دارم در حال دویدن تو این جاده سیاه بی انتهاس. سایه ها دور تا دورشو گرفتن و قصد حمله کردن بهش رو دارن.آدما رو کنار جاده میبینه، به سمتش دست دراز میکنن اما دستشونو پس میزنه.نمیخواد از کسی کمک بگیره. فکر میکنه واقعی نیستن. فکر میکنه توهم ذهنشن.
نمیدونم تا کی میخواد به دویدن ادامه بده.
سایه ها نه تنها دست از تعقیبش برنمیدارن بلکه بزرگ و بزرگ تر میشن.
اشک هاش از صورتش سرازیر میشن.سرعتش رو بیشتر میکنه.شدت اشک ها بیشتر میشه.
+دیگه نمیتونم.
سرعتش رو کم میکنه. نفس نفس میزنه. دویدن رو قطع میکنه. دستاشو باز میکنه، چشماشو میبنده و میزاره سایه ها به تنش هجوم بیارن.روی زمین میفته. انگار که اعضای بدنش داره از هم جدا میشه.
دستی کشیده به سمتش دراز میشه.
زیادی خستس پس بدون فکر سعی میکنه دستی که به سمتش دراز شده رو بگیره.
به نظر واقعی میاد.
درد کمتر میشه.
@cafuneU
پ ن: فکر کنم این متن موردعلاقمه.
پ ن۲: اگر خوب متوجهش نشدی چند بار دیگه بخونش. اگر بازم نفهمیدی بهم ناشناس بده راجع بهش بهت بگم.
نمیدونم تا کی میخواد به دویدن ادامه بده.
سایه ها نه تنها دست از تعقیبش برنمیدارن بلکه بزرگ و بزرگ تر میشن.
اشک هاش از صورتش سرازیر میشن.سرعتش رو بیشتر میکنه.شدت اشک ها بیشتر میشه.
+دیگه نمیتونم.
سرعتش رو کم میکنه. نفس نفس میزنه. دویدن رو قطع میکنه. دستاشو باز میکنه، چشماشو میبنده و میزاره سایه ها به تنش هجوم بیارن.روی زمین میفته. انگار که اعضای بدنش داره از هم جدا میشه.
دستی کشیده به سمتش دراز میشه.
زیادی خستس پس بدون فکر سعی میکنه دستی که به سمتش دراز شده رو بگیره.
به نظر واقعی میاد.
درد کمتر میشه.
@cafuneU
پ ن: فکر کنم این متن موردعلاقمه.
پ ن۲: اگر خوب متوجهش نشدی چند بار دیگه بخونش. اگر بازم نفهمیدی بهم ناشناس بده راجع بهش بهت بگم.