『 عَسَل』


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


افکاری که انعکاسِ شیهه های قلبش بود!
http://t.me/HidenChat_bot?start=1875201785
حرفی داشتید هستم 👆🏼
🌿🐾

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: [ محراب نیستم! ]
اخه ی نفر چقد میتونه نباشه؟؛)


اما من باور دارم یک روز تقاص آنچه که با ما کرده‌اند را آدمی دیگر برایشان جبران میکند...


بیا باهم روراست باشیم؛
من هنو دوست دارم.




﮼سخت‌ترین‌کار‌بیدار‌کردن‌کسی‌که‌خودشو‌زده‌بخواب.


بنظرم بي رحم تر از عطر ها هم وجود داره!
وقتي توي خيابون ،توي صف سينما،وسط يه همايش يا حتي توي سوپرماركت صداي خنده هاي كسي دست و دلت رو ميلرزونه،
نه ميتوني حركت كني نه پاهات اونقدر جون داره كه سرجات بموني،به كسي كه كنارته تكيه ميدي ، با دلهره سرتو برميگردوني و ...
بعد از ديدن يه غريبه توي دلت از زمين و زمان گله ميكني
كه چرا بايد چند نفر توي دنياي به اين كوچيكي انقدر شبيه به هم بخندن؟؟؟
از عطرها بي رحم تر صداي خنده هاي آدماس...




یه چند خط حرف دارم باهات. گرچه نمیدونم اصن به دستت میرسه، میخونی یا نمیخونی؟
ولی خب نمیتونستم بیشتر از اینا سکوت کنم!
راستش میخاستم بگم...
من فک کنم یکمی دارم دلتنگ میشم.
یه حس ِ خفگی خیلی بدی دارم همراه با گذر تموم خاطراتمون تو ذهنم!
مثلا دیشب داشتم به اون روزی فکر میکردم که باهم رفتیم رو ریلای قطار شهر قدم زدیم... یادته؟!
فکر کنم به احتمال قوی یادت نباشه .ولی من یادمه.
یادمه دستامو گرفتی و انگشتامون محکم تو هم گره خورد و منم مث همیشه با این حرکتت ذوق کردم.
یادمه بعد از کلی قدم زدن رفتم رو میله کناره های ریل و دیونه بازی درمیاوردم و یه پا روش راه میرفتم و تو ام کنارم راه میومدی و دستات و مدام سمت دستم دراز کرده بودی که مبادا بیوفتم... منم میخندیدم و مثل این بچه ها ذوق میکردم.
یادمه وقتی صدای قطار اومد از ترسم پریدم تو بغلت و تو خندیدی بهم بعدش رفتیم نشستیم رو سنگای کنار ریل گفتم بریم اما دستم و گرفتی گفتی بشین همینجا
صدای قطار هر لحظه نزدیک تر میشد و ت فقط با لبخند به من نگاه میکردی منم هم ترس داشتم هم خندم گرفته بود از این دیونه بازیامون . قطار رسیده بود و صداشم خیلی بلند بود تا بهمون رسید داد زدی که چشام و ببندم تعجب کرده بودم...
چشامو بستم که متوجه شدم بوسیدیم
دیونه بودی... تو اون گیری ویری بوسیدن اخه؟
با اعتراض اسمت و صدا زدم که خندیدی و دستت و انداختی دور کمرم و کشیدی منو تو بغلت.
یادمه گوشیامونو گذاشتیم رو سنگای وسط ریل و تو تایمر و گذاشتی رو 10 ثانیه و دستم و گرفتی گفتی بدو وقتی یکم از گوشیا فاصله گرفتیم که یهو بلندم کردی و تو هوا چرخوندیم...
همش یادمه.
اگر الان این چن خط ب دستت رسیده پس به تهش اومدی.
خب؟ یادت اومد خاطره هامونو؟!
من که حتی با نوشتنشون لبخند رو لبام کم نمیشد تو چی؟!
با خوندنش چ حسی گرفتی؟
راستش من دلتنگم.. دلتنگی وجودم و تسخیر کرده. اصن این چند تا خطم از سر دلتنگی نوشتم..
هوف میدونم خل شدم .شنیده بودم که وقتی ادم دلتنگ میشه میزنه به سرش... پس اینطوری بوده !!!


دیدی میری تو پلی لیستت میبینی ی اهنگی وجود داره ک نه میتونی پاکش کنی نه میتونی گوشش بدی ؛دقیقا اونجوری شدی تو قلبو و ذهنم.


Forward from: ﮼اِلما
همه ی آدما یکیو میخوان که به مسخره ترین کاراشونم بخنده ، باهم کلی مسخره بازی دربیارن بدون اینکه قضاوت بشن بدون اینکه کسی تعجب کنه ، دونفر که کنار هم خودِ واقعیِ خودشون باشن و واقعا راحت باشن باهمدیگه ، بنظر من داشتن همچین آدمی تو زندگیه هرکس نیازه ؛ و تو اون آدمِ منی.




‏بهترین نصحیت رو به من همون دوستی کرد که دستشو کوبید رو میز و داد زد:« بدبخت یکم لاشی باش .


‏واسه هرچی که از جون و دل مایه میذاری راحتتر از دستش میدی این قانونشه .


-🖤


ببین از دروغ بدم میاد تو حقیقتو تف کن تو صورتم، مثل سوزن بکن تو تخم چشمام، مثل گچ بکش رو دیوار دلم. اما دروغ نگو. نزار باور کنم آدم خوبه ی قصه تویی و همه چیزم رواله.بعدا بفهمم هیچی اونطوری نبوده و نیست! کاری نکن که هرچی گفتی از این به بعد، به دروغ بگم باورت کردم و نکرده باشم.


هر دویِ ما،یک نفر را تنها گذاشتیم
اول تو من را و بعد من؛خودم را.


اینکه من در سالم‌ترین وضعیت روحی بودم که با تو آشنا شدم و حالا در نامطلوب‌ترین شرایط روزگار می‌گذرانم یا نشان از ضعف من است یا بی‌انصافی تو. هر چه که باشد تاوانش را من پس‌می‌دهم.


داغِ عشقت را به دلم هدیه دادی
گفتی تا نفس در سینه دارم، شوق تو دارم
حال که ماه ها گذشته
این منم غمِ تو در سینه دارم
غمت چه ها با من نکرده
ندانی شب ها با شوق خوابت چَشم میبندم
ندانی روز ها با خیالت غرق فکر میگردم
این من تورا در سینه با غم می پروراند
گرچه نیستی ولیکن خیالم با خیالت آسوده می گردد
دیدار تو را این دلم آرزو دارد
دیدار تو را در شبی سرد و غم بار آرزو دارد
عهد بستم... عهد بستم گر دیدار یار نصیب این چشمان گریان گردد
بی هوا خود را در آغوشت اندازم
بوی تنت را در سینه حبس نمایم
خنده بر هوا دهم و دست هایت را بر فشارم
«عسل شریفی نیا»


آخ آخ، این حرف آلپاچینو قشنگ حرف دله منه:
« بعضی وقتا به جای جر و بحث فقط به طرف نگاه میکنم و تعجب میکنم که این حجم وسیع بی عقلی و نفهمی چطور توی کله ای به این کوچیکی جا شده؟! »


میگفت و میخندید همیشه ، شاد بود !
لبخند روی لبش ،
حالِشو دوست داشتم ،
یه روز وسط حرفام ،
ناغافل ،
به نداشته ترین
چیز توی زندگیش اشاره کردم
نمیدونستم ...
لبخند زد و گفت نیست :)
لبخندش رفت
چشماش رفت به خیلی قبلترا
یه ثانیه بود ولی تَرَک خورد
صورتشو برگردوند
وقتی دوباره برگشت
همون آدم ِ همیشگی بود
همون آدم ِ همیشگی خندون
ولی با غمی که کسی ندیده بودش ..

20 last posts shown.

585

subscribers
Channel statistics