#باشگاه_کتابخوانی
#کارگاه_مهارت_تفکر
#ندا_حیدری
#جلسه_بیست_و_یکم
این جلسه در یاد ما خواهد ماند؟ این جلسه نه فقط در یاد، که در جان ما هم خواهد ماند. شبی مانده به یلدا بود؛ به ایده و همت مشترک اولیای عزیز، جشن یلدا گرفتیم. حال خوش، سلیقهی ناب، خوردنیهای خوشمزه و مبارک در گوشه گوشهی منزل خانوادهی هوشمند چشمنوازی میکرد. جشن یلدا گرفتیم.
در کنار میزها و کرسی یلدایی، بچهها و مادران حال خوب را در عکسها ثبت کردند و بعد به خوردن آجیل و انار و شیرینی نشستند.
حال، خوش بود و نمیشد از خاطرات خوش حرف نزد. با خود کتاب «عروسی خاله سوسکه و آقا موشه»از مرحوم منوچهر احترامی را برده بودم تا بخوانیم و بچهها از رسمهای قدیمی ازدواج بشنوند.
مادرکم، ترگلکم، گل پسرم، درد و بلاهات به سرم، پیرهن چلوارتو بپوش، کفش سگک دارتو بپوش، بیرون بیا از عطاری، میخوایم بریم خواستگاری... و صورتها نقش لبخند گرفت و خاطرهها از رسوم خواستگاری خنده برامان آورد.
صبح روز بعد، مادر و خواهر و عمه و خاله و دخترخالهی عروس و دوماد، با دل شاد، ریسه شدند رفتند خرید... چه خاطرهها که مادران و مادربزرگان از خرید عروسی و بازار دارند. خاطرهها را شنیدیم. گاه خندیدیم و گاه قهقهه زدیم.
آینه بخر، چراغ بخر، خوانچه بیار، جهاز ببر... باز از رسم و رسوم خوانچه و جهیزیه گفتیم و شنیدیم.
توی اتاق، توی حیاط، قند و شکر، نقل و نبات، از اون عقب تا این جلو، دیگ خورش، دیگ پلو... شامهای عروسی و رسم و رسوم آن شنیدنی بود و لذتبخش. و این وسط امان از عمهی عروس که وقت و بیوقت کل میکشید و میگفت: مبارکه! مبارکه! و ما بودیم که از دست عمه خانم میخندیدیم.
چای خوردیم و شیرینی و انار و آجیل و بعد عروسک بزی از خطهی آذربایجان به جمعمان آمد. چه کسی میتوانست بهتر از خانم محب جعفری، از تکم و تکمچی و شعری که میخواند برامان بگوید؟
بر سر چوبی، دانه خرمایی و در دست بچهها بزک تکم، میرقصیدند و من «افسانهی درخت خرما و بزی» را که بازآفرینی کهنترین متن ادبی کودکان است، خواندم. چه کسی برندهی نبرد درخت نخل و بز است؟ تاریخ کهن ایران با شواهدی که دارد، «بز» را برندهی هر نبردی میداند.
گواراترین خوراک و آش رشته را دورهم خوردیم. دو غزل حافظ مهمانمان شد. بچهها ماندند و دو کیک خوشمزه و من با شعفی در دل با جمع دوستداشتنی خداحافظی کردم.
تا باد چنین بادا
🦌📚 @gavaznzard
#کارگاه_مهارت_تفکر
#ندا_حیدری
#جلسه_بیست_و_یکم
این جلسه در یاد ما خواهد ماند؟ این جلسه نه فقط در یاد، که در جان ما هم خواهد ماند. شبی مانده به یلدا بود؛ به ایده و همت مشترک اولیای عزیز، جشن یلدا گرفتیم. حال خوش، سلیقهی ناب، خوردنیهای خوشمزه و مبارک در گوشه گوشهی منزل خانوادهی هوشمند چشمنوازی میکرد. جشن یلدا گرفتیم.
در کنار میزها و کرسی یلدایی، بچهها و مادران حال خوب را در عکسها ثبت کردند و بعد به خوردن آجیل و انار و شیرینی نشستند.
حال، خوش بود و نمیشد از خاطرات خوش حرف نزد. با خود کتاب «عروسی خاله سوسکه و آقا موشه»از مرحوم منوچهر احترامی را برده بودم تا بخوانیم و بچهها از رسمهای قدیمی ازدواج بشنوند.
مادرکم، ترگلکم، گل پسرم، درد و بلاهات به سرم، پیرهن چلوارتو بپوش، کفش سگک دارتو بپوش، بیرون بیا از عطاری، میخوایم بریم خواستگاری... و صورتها نقش لبخند گرفت و خاطرهها از رسوم خواستگاری خنده برامان آورد.
صبح روز بعد، مادر و خواهر و عمه و خاله و دخترخالهی عروس و دوماد، با دل شاد، ریسه شدند رفتند خرید... چه خاطرهها که مادران و مادربزرگان از خرید عروسی و بازار دارند. خاطرهها را شنیدیم. گاه خندیدیم و گاه قهقهه زدیم.
آینه بخر، چراغ بخر، خوانچه بیار، جهاز ببر... باز از رسم و رسوم خوانچه و جهیزیه گفتیم و شنیدیم.
توی اتاق، توی حیاط، قند و شکر، نقل و نبات، از اون عقب تا این جلو، دیگ خورش، دیگ پلو... شامهای عروسی و رسم و رسوم آن شنیدنی بود و لذتبخش. و این وسط امان از عمهی عروس که وقت و بیوقت کل میکشید و میگفت: مبارکه! مبارکه! و ما بودیم که از دست عمه خانم میخندیدیم.
چای خوردیم و شیرینی و انار و آجیل و بعد عروسک بزی از خطهی آذربایجان به جمعمان آمد. چه کسی میتوانست بهتر از خانم محب جعفری، از تکم و تکمچی و شعری که میخواند برامان بگوید؟
بر سر چوبی، دانه خرمایی و در دست بچهها بزک تکم، میرقصیدند و من «افسانهی درخت خرما و بزی» را که بازآفرینی کهنترین متن ادبی کودکان است، خواندم. چه کسی برندهی نبرد درخت نخل و بز است؟ تاریخ کهن ایران با شواهدی که دارد، «بز» را برندهی هر نبردی میداند.
گواراترین خوراک و آش رشته را دورهم خوردیم. دو غزل حافظ مهمانمان شد. بچهها ماندند و دو کیک خوشمزه و من با شعفی در دل با جمع دوستداشتنی خداحافظی کردم.
تا باد چنین بادا
🦌📚 @gavaznzard