#باشگاه_کتابخوانی
#کارگاه_مهارت_تفکر
#ندا_حیدری
#جلسه_بیست_و_دوم
کتاب کمیک استریپ زندگی استیون هاوکینگ را خوانده بودیم و دورهم نشستیم تا راجع به آن گفتوگو کنیم. دخترم، مبینا آغازگر گفتوگو بود. آنچه که در زندگی استیون برای او بیش از هر چیز دیگری خودنمایی میکرد حمایت خانواده در هر شرایطی بود که برای او امید میساخت. دخترم، ترانه بیشتر احساس خود را ابراز کرد و از ناراحتیاش موقعی که همکلاسیهای استیون او را مسخره میکردند یا هنگامی که همسرش ترکش کرد حرف زد. دخترم، نیکی تلاشها و حمایتهای همسر استیون در سالهای اول ازدواج را در زندگی او پررنگتر از هر چیز دیگر دیده بود. دخترم، محیا برای ما از مسیر زندگی استیون حرف زد که سلامتی و بیماری، موفقیت و خستگی، خوشی و ناخوشی در کنار هم بودهاند که از استیون هاوکینگ، «استیون هاوکینگ» ساختهاند. دخترم، فرناز پشتکار و تلاش استیون را ویژگی خاص او میدانست فکر میکرد که اون این پشتکار را از کودکی داشته و پرورشش داده است. دخترم، نگین هم به مانند ترانه از دورهای از زندگی استیون حرف زد که هر روز همکلاسیهایش مسخرهاش میکردند. راجع به کتاب کلی گفتوگو کردیم آنهم به دو شکل؛ هم از استیون حرف زدیم و هم از قالب کتاب که کمیک استریپ بود.
بچهها راجع به کمیک استریپ خیلی حرف داشتند. در واقع گفتوگوی چالشی این دورهمی ما در همین بخش بود. کمیک استریپ آیا مانند فیلم عمل میکند و راه تخیل را میبندد؟ کمیک استریپ آنقدر جذاب است که میتواند کسی را به کتاب علاقهمند کند؟ اگر این کتاب، یک کتاب داستان ساده بود هم به همین اندازه جذاب بود؟ نمونههای دیگر دلچسب یا نچسب کمیک استریپ برایشان کدامها بوده؟
گفتوگوها دربارهی فرم داستانها نام هوشنگ مرادی کرمانی را هم پیش آورد. صحبتها همان بود که حدس میزدم. گاهی موضوع داستانهای او برای نوجوان امروز جذاب است ولی گاهی فضای به شدت نوستالژیک او، بچهها را پس میزند. مطمئن بودم که نوجوان امروز در مورد هوشنگ مرادی کرمانی شبیه نسل ما فکر نمیکند. برای جدی کردن مرادی کرمانی در روند مطالعاتی بچهها چند هفتهای بود که فکر میکردم. تصمیم گرفته بودم از داستانهای کوتاه او شروع کنم و خودم براشان بخوانم. «ته خیار» در کیفم بود و حالا که واقعا تصادفی حرفش شده بود، بهترین فرصت برای رو کردنش بود. اولین داستان را برای بچهها خواندم. واکنشها چه بود؟ «خانم خیلی باحال بود.» «وای چقدر قشنگ بود.» «من قبلا اینو نصفه خونده و ولش کرده بودم» و... برنامهام جواب داده بود و آن را نرم نرمک ادامه خواهم داد.
کتاب بعدی بچه ها، اگر، را تقدیمشان کردم و رفتیم برای خودن املت خوشمزهای که خانم فدایی عزیزمان تدارک دیده بودند.
🦌📚 @gavaznzard
#کارگاه_مهارت_تفکر
#ندا_حیدری
#جلسه_بیست_و_دوم
کتاب کمیک استریپ زندگی استیون هاوکینگ را خوانده بودیم و دورهم نشستیم تا راجع به آن گفتوگو کنیم. دخترم، مبینا آغازگر گفتوگو بود. آنچه که در زندگی استیون برای او بیش از هر چیز دیگری خودنمایی میکرد حمایت خانواده در هر شرایطی بود که برای او امید میساخت. دخترم، ترانه بیشتر احساس خود را ابراز کرد و از ناراحتیاش موقعی که همکلاسیهای استیون او را مسخره میکردند یا هنگامی که همسرش ترکش کرد حرف زد. دخترم، نیکی تلاشها و حمایتهای همسر استیون در سالهای اول ازدواج را در زندگی او پررنگتر از هر چیز دیگر دیده بود. دخترم، محیا برای ما از مسیر زندگی استیون حرف زد که سلامتی و بیماری، موفقیت و خستگی، خوشی و ناخوشی در کنار هم بودهاند که از استیون هاوکینگ، «استیون هاوکینگ» ساختهاند. دخترم، فرناز پشتکار و تلاش استیون را ویژگی خاص او میدانست فکر میکرد که اون این پشتکار را از کودکی داشته و پرورشش داده است. دخترم، نگین هم به مانند ترانه از دورهای از زندگی استیون حرف زد که هر روز همکلاسیهایش مسخرهاش میکردند. راجع به کتاب کلی گفتوگو کردیم آنهم به دو شکل؛ هم از استیون حرف زدیم و هم از قالب کتاب که کمیک استریپ بود.
بچهها راجع به کمیک استریپ خیلی حرف داشتند. در واقع گفتوگوی چالشی این دورهمی ما در همین بخش بود. کمیک استریپ آیا مانند فیلم عمل میکند و راه تخیل را میبندد؟ کمیک استریپ آنقدر جذاب است که میتواند کسی را به کتاب علاقهمند کند؟ اگر این کتاب، یک کتاب داستان ساده بود هم به همین اندازه جذاب بود؟ نمونههای دیگر دلچسب یا نچسب کمیک استریپ برایشان کدامها بوده؟
گفتوگوها دربارهی فرم داستانها نام هوشنگ مرادی کرمانی را هم پیش آورد. صحبتها همان بود که حدس میزدم. گاهی موضوع داستانهای او برای نوجوان امروز جذاب است ولی گاهی فضای به شدت نوستالژیک او، بچهها را پس میزند. مطمئن بودم که نوجوان امروز در مورد هوشنگ مرادی کرمانی شبیه نسل ما فکر نمیکند. برای جدی کردن مرادی کرمانی در روند مطالعاتی بچهها چند هفتهای بود که فکر میکردم. تصمیم گرفته بودم از داستانهای کوتاه او شروع کنم و خودم براشان بخوانم. «ته خیار» در کیفم بود و حالا که واقعا تصادفی حرفش شده بود، بهترین فرصت برای رو کردنش بود. اولین داستان را برای بچهها خواندم. واکنشها چه بود؟ «خانم خیلی باحال بود.» «وای چقدر قشنگ بود.» «من قبلا اینو نصفه خونده و ولش کرده بودم» و... برنامهام جواب داده بود و آن را نرم نرمک ادامه خواهم داد.
کتاب بعدی بچه ها، اگر، را تقدیمشان کردم و رفتیم برای خودن املت خوشمزهای که خانم فدایی عزیزمان تدارک دیده بودند.
🦌📚 @gavaznzard