شیواندن


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


حمیدرضا ظرافت
@hamidrezazerafat

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


مسافرای دوری

ترانه: حمیدرضا ظرافت
آهنگ: سیاوش پارسامنش
پیانو: علیرضا رضایی
آواز: سیاوش پارسامنش/آیدا خلیلی

@hamidrezazerafat1


‏یک جایی در آواز دشتستانی آلبوم خراسانیات بین مصرع «شنیدُم رفتی و یاری گرفتی» و «اگه گوشم شنفت چشمم مبیناد» می‌گوید «نامهربون یار». همین دو کلمه بار تمام جفاهای تاریخ عشق و عاشقی را به دوش می‌کشد. تمام دلبرکان جهان آن لحظه جفاکارند.


آنگاه دهم منتشر شد.

در آنگاه دهم بخوانید:

| مردی با یک ایست قلبی در جیب |

گفتگو با سعید مهیمنی درباره‌ی شاعران و شهرها، بوشهر و منوچهر آتشی

| حمیدرضا ظرافت |


‏موقعیت فراق، تمرین مرگ دیدن است. تو در فاصله‌ها ناخواسته یاد میگیری که دوری را چگونه سر کنی. اما اثری ندارد. این‌همه تمرین در فقدان، یاری‌ات نمی کند. در فراق می‌دانی هست و شب‌ها بشقابی از همین هواها را تنفس می‌کند اما فقدان، هوای خودت را هم مسدود می‌کند. فراق و فقدان بی‌ربط‌اند.


‏وقتی مارتیک می‌خواند «ای حریر بی‌تحمل/ای شکستنی‌تر از گل» چیزی در من تو را صدا می‌زند. چیزی که فرق دارد با «ای که مهجوری عشاق روا می‌داری». این بار منم که دست های زبری دارم. منم که باید مراقب ساقه‌های تو باشم.


‏لحظاتی در فروپاشی روانی هست که تو فراموش می‌کنی بعدها هم وجود دارند و حتما برای این خشم سرازیر شده سرزنش خواهی شد. اگر دچار فروپاشی روانی شده باشی می‌دانی حتی چند دقیقه‌ی آینده پشت رشته‌کوه‌های محال‌اند. در پسله‌های هرگز پنهان شده‌اند و فروپاشی در گردباد اکنون‌ها میغلتاندت.


‏در قضیه‌ی شجریان که بارها خبرهای ضد و نقیضی از سلامتی‌اش رسیده و کسی هم از خانواده‌اش نیست که مثل بهمن کیارستمی در قضیه‌ی پدرش، مسئولیت فرزندی و رسانه‌ای را به عهده بگیرد باید از این به بعد حواسمان به دو چیز باشد. اول، توییت‌های حاوی «خدا کند دروغ باشد» و بعد شهروندخبرنگارها.


‏چرا نباید کینه داشته باشیم؟ اصلا کینه‌ای بودن چرا یک صفت منفی‌ست؟ کینه‌ها که محیط‌های امنی برای دوباره آسیب ندیدن از دیگران‌اند. من فکر می‌کنم آن‌ها که گند زده‌اند به زندگی دیگران کینه را منفی کرده‌اند.


خانه را گذاشتم و بی‌خداحافظی رفتم. خانه صدایش نمی‌کردم. در این مدت حتی یک شب هم نخوابیدم آن‌جا. کارگاهم بود. اما حالا فهمیده‌ام اتفاقا چه اندازه خانه و دربرگیرنده‌ام بوده. اعتراف می‌کنم که این چند ماه اخیر، عجیب‌ترین روزهای زندگی‌ام را گذراندم. اما هر روز نوری که می‌افتاد روی این دیوار را سیر نگاه می‌کردم. اعتراف می‌کنم که دل کندن از آن خانه چه اندازه غم‌انگیز بود اما مال من نبود و «مال آدم نبودن» کلاً ناراحت‌کننده است. بی‌تجربگی ملال‌آور است. می‌دانی چی این را ملال‌آور می‌کند؟ یعنی من در چی بی تجربه‌ام؟ در خانه‌ای را گذاشتن و رفتن. ما کلا دو خانه داشته‌ایم تا حالا. یکی خانه‌ی بچگی‌ها و یکی این که سال‌هاست ساکنش هستیم. همین یک تراژدی چند ساعته برایم می‌سازد. خانه را گذاشتم و بی‌خداحافظی رفتم. با آقای تابان، همسایه‌ی عزیزم که خداحافظی کردم، پیرمرد زیبایی که اگر اهل زندگردی باشید حتما دیده‌اید که گاهی جلوی کفش‌فروشی‌اش ایستاده. گفت «یه همسایه‌ی خوش‌تیپ داشتیم اینم داره میره». امشب یک پیراهن تازه برای خودم خریدم. اما احتمالا آقای تابان نمی‌بیندش دیگر. من دیگر «همسایه‌ی خوش‌تیپ» دیگران شده‌ام. عکس را روزی گرفتم که دیگر مطمئن بودم می‌خواهم بروم. عکس را گرفتم؛ از خانه که خانه صدایش نمی‌کردم بیرون زدم و دیگر خانه‌ی خودم ندانستمش. حالا باید چند روزی بخوابم و ماه‌های مخاطره‌آمیزم را کمی فراموش کنم.


چیشات

سیاوش پارسامنش، حمیدرضا ظرافت، سجاد افشاریان، نیکان ابراهیمی.

@hamidrezazerafat1


‏سوگواری وضعیتی‌ست که در کلیت آغاز می‌شود. با واگویه‌هایی مثل من بی تو چه کنم. من بی تو چطور به بهار نگاه کنم و بی تو چطور در تابستان عرق کنم و در زمستان بلرزم. اما بعد که می‌گذرد ما به جهانی از جزئیات پا می‌گذاریم. جهان گیره‌های مو و دکمه‌های پیراهن تا جهان جاهای حتی نرفته با او.


می‌خواستم این‌جا بنویسم. اما شده همین که گاهی یکی از توییت‌هام رو کپی کنم اینجا. مثل تمام ناتمامی‌ها و نصفه و نیمگی‌هام.


‏اتفاقا حامد اسماعیلیون یک راه رنج کشیدن دارد. نوشتن می‌داند. در کلماتش ری‌را و پریسا گاهی زنده می‌شوند. کلمات از ایستایی رنج می‌کاهند. ابدا به معنای سبک شدن رنج نیست. تنها اندوه، حرکت می‌کند و رنج ادامه پیدا می‌کند. باید نگران آن‌همه بازمانده‌ی ساکت هم باشیم. بازماندگان بی‌کلام.


‏قرارمان خیابان آخر دمشق. لب‌هایت را بیاور‌‌. پیراهنم را می‌آورم. با هر سرخ دیگری که داشتیم. چشم‌ها و سوراخی در قفسه‌ی سینه‌ام. زیاد از شیراز دور نیست. فقط چشم‌هایم را با دست‌هایت بپوشان تا گلوله‌ی بعدی را بخورم. مراقب انگشت‌هایت باش. زیر پلک‌هایم پنهانشان کن.


‏متاسفانه این وقت شب همه‌ی ناصربلبل‌ها و علی‌رضوان‌ها خوابن. علی‌عابدینی‌ها هم که گم و گور. همیشه گم و گور.


‏به گازهای اشک‌آور بگو ما آب دریاها را گریه کرده‌ایم.


‏من از این اندوه، خیلی بیشتر از ۱۷۶ بار میمیرم. برای کودکانش دوبار. برای عاشقانش دوبار. برای اندوهگینانش چندبار.


‏لحظاتی در سوگواری برای مردگان هست که تو به اوج درد قبل از جان دادن او فکر می‌کنی و سلول‌های تنت شکل درد او را به خود می‌گیرد اما تو به جای او، مثل او و برای او نمیمیری. نمی‌توانی برای او بمیری.


Forward from: Vinesh.ir
#وینش
#نقد_معرفی
#کپور_در_آب‌های_سیاه
#سیروس_نوذری
#حمید_رضا_ظرافت
#سیب_سرخ
📚به دور شده میان درناها
نویسنده مقاله: حمیدرضا ظرافت
نام کتاب: کپور در آب‌های سیاه

نویسنده کتاب: (شاعر) سیروس نوذری
ناشر: سیب سرخ
نوبت چاپ: ۱ سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۶۸
در مجموعه‌ی کپور در آب‌های سیاه با وجه اشتراکی که «حیوان» است روبروییم. نوذری در مجموعه های پیشین هم اشعار زیادی با حضور حیوان نوشته بود اما این مجموعه را کاملا وقف کلاغ‌ها و ماهی‌ها و گربه‌ها کرده. او شاعری‌ست که دور از سوژه می‌ایستد و تا آنجا که می‌شود از دست‌کاری انسانی جلوگیری می‌کند. می‌گذارد طبیعت کار خود را کند. البته در شعرهای این مجموعه عناصر انسانی وجود دارد اما انسان در این کتاب، ناظر است. نگاه می‌کند به این‌که کپورها چگونه مخفی‌اند در آب‌های سیاه…


‏دیدید بعضی‌ها وقتی تازه داغ‌دار شدن جوری آرومن که باورش سخته؟ به این حالت می‌گن «تیرمستی». کلمه‌ش از شکار اومده. وقتی که گلوله‌ هنوز تو بدن حیوون کارساز نشده و انگار که تیر نخورده. ما تیرمست شدیم. ما حتی معتاد شدیم به گلوله. ما مثل ماری که بالای شیره‌کش‌خونه لونه کرده معتاد شدیم.

20 last posts shown.

489

subscribers
Channel statistics