📕 داستان عشق کشکه
#قسمت_اول
یه نگاه اجمالی ب ساعت مچی پسرونه دسته فلزیم انداختم با دیدن ساعت برق
از چشمام پرید اولالا کی ساعت دوشب شد واااااای بابام چیکار کنم اونم ک الخمدلله نقش جغدو داره شب زنده داره
لامصب کلیدو از جیب شلوار اسلش چسبونم بیرون کشیدمو با دستم محکم گرفتمش ک مانع از سروصدای بهم
خوردنش بشم عی خدا توخونه خودمونم
باس مث دزدا برمو بیام کفشتمو بیرون از خونه در اوردم ک صداش روی پارکتا باعث بیداری اعلاحضرت نشه اخه ایشون عادت
دارن لالای بعد فیلمی رو کاناپه میرن
کفشامو ب دست گرفتمو رفتم تو خونه درو ارووم بستم کفشو توی جا کفشی گذاشتمو داشتم پاورچین پاورچین میرفتم ک صدای بابام میخکوبم کرد
بابا: حنانه کجا بودی تاحالا؟؟؟؟؟😡😡
یه لبخند دندون نمایی زدمو گفتم
چیزه بابایی رفتم تا بیرونو بیام واینا بعد زمان از دسم در رفتو ...
هیییییییس هیچی نگو برو الان منم خستم تکلیفتو فردا روشن میکنم
اطاعت سرورم(تو دلم عروسی برپا شد )
شلوارمو با شلوار راحتی توی خونه عوض کردمو لباسم بایه پیراهن گشاد عوض کردمو شیرجه زدم ب سمت تختم
🗣 @harfbezaan
#قسمت_اول
یه نگاه اجمالی ب ساعت مچی پسرونه دسته فلزیم انداختم با دیدن ساعت برق
از چشمام پرید اولالا کی ساعت دوشب شد واااااای بابام چیکار کنم اونم ک الخمدلله نقش جغدو داره شب زنده داره
لامصب کلیدو از جیب شلوار اسلش چسبونم بیرون کشیدمو با دستم محکم گرفتمش ک مانع از سروصدای بهم
خوردنش بشم عی خدا توخونه خودمونم
باس مث دزدا برمو بیام کفشتمو بیرون از خونه در اوردم ک صداش روی پارکتا باعث بیداری اعلاحضرت نشه اخه ایشون عادت
دارن لالای بعد فیلمی رو کاناپه میرن
کفشامو ب دست گرفتمو رفتم تو خونه درو ارووم بستم کفشو توی جا کفشی گذاشتمو داشتم پاورچین پاورچین میرفتم ک صدای بابام میخکوبم کرد
بابا: حنانه کجا بودی تاحالا؟؟؟؟؟😡😡
یه لبخند دندون نمایی زدمو گفتم
چیزه بابایی رفتم تا بیرونو بیام واینا بعد زمان از دسم در رفتو ...
هیییییییس هیچی نگو برو الان منم خستم تکلیفتو فردا روشن میکنم
اطاعت سرورم(تو دلم عروسی برپا شد )
شلوارمو با شلوار راحتی توی خونه عوض کردمو لباسم بایه پیراهن گشاد عوض کردمو شیرجه زدم ب سمت تختم
🗣 @harfbezaan