اتاقش بوی خودکشی میداد، دستاش بوی خون، چشماش پره اشک، بیخوابی های مکرر و زیر چشماش که مثل زندگیش سیاه شده بود و غرق در ناامیدی، صدای شکمش که حاصل روز های طولانی غذا نخوردن بود توی اون خونه ی کوچیک و ساکت خیلی به چشم میومد. ولی هنوز هم بقیه میگفت"ناامید نشو، زندگی قشنگیاشو داره !"
@harukoaxx•. ִֶָ ִ ּ ۪֗ ִ ּ ۪. :變