در وادی عشق، من مسافر خاموشیام که تنها از دور نظارهگر آن چهرهام، چهرهای که با مشعلی از دلدادگی در قلبم شعله میکشد. هر نگاه آکنده از سکوتش، دریای اشک در چشمانم را بیابانی سوق میدهد، سرابی از آرزو که میان ما فاصلهای از جنس سالها و تقدیرهای ناشناختنی افکنده است. این عشق یکطرفه، همانند نسیم ملایمی است که گهگاه از خاطرهی دیدهام عبور میکند، تنها برای ماندن تصویری از او، که همچون زمزمهای در گوشۀ ذهن به یادگار مانده است.