غمگينم
همچون شبى بى پايان
كه فرياد را سكوت مى كند
همچون تاريكىِ مطلق
كه روزنه هايش را پُر مى كنند
در گذشته ى اشك بار خود مى غلتم
شب هايى كه محو شد
به صداى بغض شكسته ام
از خود رد شدم
بازگشتى در كار نبود
خاطراتى چركين
سالها در انبارِ خاك خورده ى ذهنم
بوى باروت كهنه را مى دادند ،
ناگهان ويران شد
من
از خود ،
خاطرات
از انبارِ بى صاحب ،
قلب
از سينه ى شكافته شده از درد...
اكنون
من مانده ام
با خرده قلب هايم به دست شعر
كه هر كدام تصويرى گُنگ از درونم ،
افسوس كه آتش مى گيرد اين جان
افسوس
افسوس...
#سروش_كلهر
همچون شبى بى پايان
كه فرياد را سكوت مى كند
همچون تاريكىِ مطلق
كه روزنه هايش را پُر مى كنند
در گذشته ى اشك بار خود مى غلتم
شب هايى كه محو شد
به صداى بغض شكسته ام
از خود رد شدم
بازگشتى در كار نبود
خاطراتى چركين
سالها در انبارِ خاك خورده ى ذهنم
بوى باروت كهنه را مى دادند ،
ناگهان ويران شد
من
از خود ،
خاطرات
از انبارِ بى صاحب ،
قلب
از سينه ى شكافته شده از درد...
اكنون
من مانده ام
با خرده قلب هايم به دست شعر
كه هر كدام تصويرى گُنگ از درونم ،
افسوس كه آتش مى گيرد اين جان
افسوس
افسوس...
#سروش_كلهر