✨صفتِ چراغ داری، چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغِ روشنایی
صفتِ شراب داری، تو به مجلسی که باشی
دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی
چو جهان فسرده باشد، چو نشاط مرده باشد
چه جهان های دیگر، که ز غیب برگشایی✨
❣️مولانا❣️
بارها و بارها در لحظاتى كه ميانمايگى و روزمرّگى، زندگى ام را به مرزهاى ملال و سرما كشانده است، يادِ مولانا همچون بارانِ بهار و مثلِ ترانهء سپيده دم، به تنِ كرختِ لحظه هايم وزيده؛ و خونِ طراوت و تپندگى و سرزندگى را در رگهاى بودنم جارى كرده است.
مگر مى شود يادِ آن همه سُرودن و بودنِ عجيب و عظيم افتاد، و به شوق نيامد؟
مگر مى شود چيزكى از آن شيرينىِ بى نهايت چشيد، و سپاسگزارِ فرصتِ حيات نشد، كه چنين امكانى در آن نهفته است؟
مگر مى شود با كلمات و احوالِ مولانا اُنس گرفت و در هواى سخنانش نفس كشيد، و زندگى را سرشار از شگفتى و شعف و شور نيافت؟
مگر مى شود در بارانِ موسيقىِ طربناكِ شعرِ مولانا، دستى افشاند و سيماى وجود را در ظرفِ معجزه ها باور نكرد؟
وقتى كه عشق، مستانه و يگانه از راه مى رسد و خروشان و جوشان، جانِ عاشق را بالاتر از هفت آسمان مى كشد و آدمى را به چنان اوجى مى برد كه خورشيد از نورِ وجودِ او، خودِ را كم و كوچك مى يابد؛
چنين واقعه اى احوالِ آدمى است در آستانهء آسمان و انسانِ بى كران، كه زادگاهِ بسيارى از كلماتِ آتش انگيزِ مولاناست.
وقتى كه از آدم و عالم نااميد مى شوم، مولاناست كه دستم را مى گيرد و از حقارتها و شكايتها، به اوجِ شكوه و شكفتن مى برد و در گوش جانم نغمه هاى آن جهانى مى خواند و به كامِ جانم مائده هاى آينه هاى آسمانى مى بخشد.
چگونه مى توان سپاسگزارِ چنين موهبتى بود؟
اين كه در اين خاك متولّد شدم، تمامِ سختى هايش به اين مى ارزيد كه زبانِ مادرى ام با زبانِ مولانا يكى است، و شعرِ او را بدون حاجب و حجابِ ترجمه مى خوانم و مى شنوم.
به جان و دل سپاسگزارِ اين فرصت و موهبتم.
تا با تو قرين شده است جانم
هر جا كه رَوم به گلستانم
تا صورتِ تو قرينِ دل شد،
بر خاك نى ام، بر آسمانم
"محمدجواد اعتمادى"
✨❣️✨❣️✨
@hozoormolana
همه خانه نور گیرد ز فروغِ روشنایی
صفتِ شراب داری، تو به مجلسی که باشی
دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی
چو جهان فسرده باشد، چو نشاط مرده باشد
چه جهان های دیگر، که ز غیب برگشایی✨
❣️مولانا❣️
بارها و بارها در لحظاتى كه ميانمايگى و روزمرّگى، زندگى ام را به مرزهاى ملال و سرما كشانده است، يادِ مولانا همچون بارانِ بهار و مثلِ ترانهء سپيده دم، به تنِ كرختِ لحظه هايم وزيده؛ و خونِ طراوت و تپندگى و سرزندگى را در رگهاى بودنم جارى كرده است.
مگر مى شود يادِ آن همه سُرودن و بودنِ عجيب و عظيم افتاد، و به شوق نيامد؟
مگر مى شود چيزكى از آن شيرينىِ بى نهايت چشيد، و سپاسگزارِ فرصتِ حيات نشد، كه چنين امكانى در آن نهفته است؟
مگر مى شود با كلمات و احوالِ مولانا اُنس گرفت و در هواى سخنانش نفس كشيد، و زندگى را سرشار از شگفتى و شعف و شور نيافت؟
مگر مى شود در بارانِ موسيقىِ طربناكِ شعرِ مولانا، دستى افشاند و سيماى وجود را در ظرفِ معجزه ها باور نكرد؟
وقتى كه عشق، مستانه و يگانه از راه مى رسد و خروشان و جوشان، جانِ عاشق را بالاتر از هفت آسمان مى كشد و آدمى را به چنان اوجى مى برد كه خورشيد از نورِ وجودِ او، خودِ را كم و كوچك مى يابد؛
چنين واقعه اى احوالِ آدمى است در آستانهء آسمان و انسانِ بى كران، كه زادگاهِ بسيارى از كلماتِ آتش انگيزِ مولاناست.
وقتى كه از آدم و عالم نااميد مى شوم، مولاناست كه دستم را مى گيرد و از حقارتها و شكايتها، به اوجِ شكوه و شكفتن مى برد و در گوش جانم نغمه هاى آن جهانى مى خواند و به كامِ جانم مائده هاى آينه هاى آسمانى مى بخشد.
چگونه مى توان سپاسگزارِ چنين موهبتى بود؟
اين كه در اين خاك متولّد شدم، تمامِ سختى هايش به اين مى ارزيد كه زبانِ مادرى ام با زبانِ مولانا يكى است، و شعرِ او را بدون حاجب و حجابِ ترجمه مى خوانم و مى شنوم.
به جان و دل سپاسگزارِ اين فرصت و موهبتم.
تا با تو قرين شده است جانم
هر جا كه رَوم به گلستانم
تا صورتِ تو قرينِ دل شد،
بر خاك نى ام، بر آسمانم
"محمدجواد اعتمادى"
✨❣️✨❣️✨
@hozoormolana