هزار گلخانه آواز


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


https://t.me/I_write_foryou

گلخونه را ساختم، تا هربار که کبوتری را در سینه‌ام سر بریدند، به ایوان‌ش بنشینم و نفسی چاق کنم.
بنویسم و بخوانم به گوش آنان‌که بودن‌شان به‌ذات، مزه‌ی خون را به شراب بدل می‌سازد.

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


حقانیت و دروغ

«وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند.
دروغ به حقیقت گفت:
" لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم .
" حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد.


حقیقت، پس از آب‌تن ی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه می‌بینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده‌است؛

و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت می‌کند…!»






محمد ابراهیم باستانی‌پاریزی
همانگونه که خودش می گوید: آن‌طور که در شناسنامه من آمده، در سوم دی ۱۳۰۴ خورشیدی، ۲۴ دسامبر ۱۹۲۵میلادی در کوهستان پاریز متولد شده‌ام. پاریز دهکده کوچکی است در ۱۰ فرسنگی شمال سیرجان.

هزار گلخونه آواز


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
.ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ.ㅤㅤ

چهل و دو سال پیش در چنین روزی یکی از بهترین، پر فروش‌ترین و موفق ترین آلبوم های موسیقی تمام دوران ها منتشر شد.

TheWall
تنها بین سال های ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰
بیش از ۱۹ میلیون کپی از آن به فروش رفت.

𝓣𝓱𝓮 𝓫𝓮𝓼𝓽 𝓼𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓪𝓷𝓭 𝓶𝓾𝓼𝓲𝓬 𝓸𝓯 𝓪𝓵𝓵 𝓽𝓲𝓶𝓮

هزار گلخانه آواز


‏شازده کوچولو گفت: چرا همه منتظرن من ی چیزی بگم استوری کنن یا پروفایل شون بذارن؟
روباه گفت: چون خودشون نمیتونن حرف شونو مستقیم بزنن.


زندگی چاه رنج است اما تو رَسن بباف!

اگه بخوام باهات رو راست باشم باید بگم که زندگی یک جورایی سخته... یعنی به شکل گریز ناپذیری سخته و این ربطی به جایی که هستی و جوری که زندگی می کنی نداره.

من بهش میگم اصل بقای سختی. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه. برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون . آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه.

خیلی ‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودن. تو بشنو و باور نکن.

حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام سیزارتا –یا همون بودا– گفت که زندگی رنجه. رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش می‌گه «اضطراب وجودی».

این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل "رسن" بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون. یکی از این طناب ها؛ موسیقیه.

اگه تونستی سازی بزن؛ اگه نتونستی بهش گوش کن. وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر، و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفید‌ترین کاریه که می‌تونی برای روحت بکنی. عموما موقع جشن و شادی می‌رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون. هرجا ریتمی شنیدی که می‌شد باهاش برقصی، خودت رو تکون تکون بده، حتی اگه ریتم چکیدن قطره‌های آب از شیروونی باشه. «رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستیه».

رقصیدن رو جدی بگیر ولی موقع رقص جدی نباش. بی‌مهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، توی کوچهٔ بن‌بست، توی آسانسور، توی جمعیت. «برقص، برقص، وگرنه گم خواهی شد». شایدم کم بیاری.

راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخون، اما اگه نداشتی هم مهم نیست، همیشه توی حموم و زیر دوش می‌تونی برای خودت بخونی.

چیز دیگه‌ای که می‌تونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک می‌کنه زندگی‌های دیگه‌ای رو که هیچ وقت نمی‌تونستی تجربه کنی رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگه‌ای می‌کنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلمه چون قوهٔ تخیلت رو به کار می‌گیره؛ و روند ذهنی‌تر و عمیق تریه.

تا می‌تونی بخون. وسط کتابهات حتما چند صفحه هم در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها بگذار چون کمکت می‌کنه که ابعاد چیز‌ها رو بهتر درک کنی و یادت نره که توی کل هستی کجا وایسادی. برای همین قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها ستاره‌شناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی همیشه می‌تونی وقتهایی که غمگینی به آسمون نگاه کنی و ببینی که غم‌هات در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچیکه.

طناب‌های دیگه‌ای هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت. ما برای نشستن خلق نشدیم. صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشریه. به جای نشستن قدم بزن؛ بدو؛ شنا کن...

اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشین‌هایی پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسون نیست اما اگه دوست خوبی باشی؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورت جمع خواهند شد. در ضمن، دایرهٔ دوستات رو به آدم‌ها محدود نکن. تو می‌تونی تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشی؛ گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و بله حتی گربه‌ها. حیوون‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوستهای بهتری هستن.

توی زندگی چاه غم زیاده ولی طناب هم هست؛ سر رسن رو ول نکن. اما مراقب باش که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه.

بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن و اگه نتونستی پیداش کنی؛ «ببافش». آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن.

دانشمند ها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم می تونن سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته، سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده، صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته.

بیشتر طنابها رو یک روزی کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته، مولانا در دفتر پنجم میگه:

آه کردم؛ چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


📌تاویل به این معناست که پدیده ها را به حقیقت آنچه که هستند بازگردانیم .

🎥در این ویدئو خواهیم دید چگونه
با تاویل ساختار داستان آفرینش ،این کهن ترین اسطوره به ارکتایپ هایی تشکیل دهنده ی آن ، میتوانیم به درکی عمیق و روانشناسانه از آن دست یابیم .

داستان اینگونه آغاز می‌شود که آدم و حوا در باغی احاطه شده اند که همه چیز در آن در نهایت نظم است و ناگهان در این باغ ماری پدیدار می‌گردد.
مار سمبل شیطان و آشوب است.
مار حوا را ترغیب میکند که از میوه ی آگاهی بخورد. حوا آدم را نیز ترغیب به خوردن میوه ی ممنوعه ی آگاهی میکند و به این ترتیب آدم و حوا با ورود به خودآگاهی از باغ عدن و نظم مطلق و کامل بیرون رانده می شوند و با پرتاب شدن به تاریخ سفر پر ماجرای قهرمانی شان را آغاز می کنند چراکه آنگاه که خودآگاهی در اثر مواجهه با آشوب حاصل شود دیگر نمی توان‌ در نظم‌ قبلی باقی ماند پس هبوط یا آغاز سفر قهرمانی ضروری میشود.

📌آشوب(coas) و نظم (order) ، قدیمی ترین و پایه ای ترین کهن الگوهای بشری هستند. از ابتدای داستان خلقت، آگاهی همواره به دنبال به نظم در آوردن آشوب بوده است، از طرفی تمام داستان های بشری با آشوب و در مواجهه با آن شروع می شوند.

لینک دسترسی به ویدیو از یوتیوب:

https://youtu.be/tJpp_fA_Bgw

@AydinAreta


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🌙

چو بدان تو راه یاب ی
چو هزار مه
بتاب ی
تو چه آتش و چه آب ی
تو
چنین شکر چرای ی


تو
چراغ طور سینا
تو
هزار بحر و مینا
بجز از تو جان مبینا
تو
چنین شکر
چرای ی



چو صفات حسن ایزد عرقت
به بحر ریزد
دو هزار
موج خیزد تو چنین شکر
چرای ی


___دیوان کبیر . مولانای جان


‍ .ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ.ㅤㅤ

.......
..🎼.⃤
.
🎼..



دوست داشتن یه نفر باید اینطوری باشه که:

دستتو وارد روحش کن ی و دنبال بزرگترین زخمش بگردی، بعد تمام عشق و علاقتو بریزی رو اون زخم...





🎼دورت بگردم از حجت اشرف زاده



❤️


در راه رسیدن ب تو گیرم ک بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم ک بمیرم



گفت بلدی برقص ی گفتم اره
گفت واسه من برقص
گفتم روبروت یادورت


❄️۳ دسامبر ۲۰۲۱ ا س پ ا ر ت ا❄️


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
من آن یخم
که از آتش گذشت
و آب نشد
 
دعای یک لب مستم که
مستجاب نشد
 
من آن گلم که در آتش دمید و
پرپر شد 
به شکل اشک در آمد
ولی گلاب نشد 

 نه گل که خوشه ی انگور
گور خود شده ای

که روی شاخه دلش خون شد
و شراب نشد 

 پیمبری که
به شوق رسالتی ابدی 

درون غار فنا گشت و
انتخاب نشد 

نه من که بال هزاران چو من
به خون غلتید 

ولی بنای قفس در جهان
خراب نشد 

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه 
به شب زدند و جهان
غرق آفتاب نشد 

به خواب رفت جهان آنچنان
که تا به ابد 
صدای هیچ خروس ی
حریف خواب
نشد

⌨غلامرضا طریق ی




◍⃟
◍⃟ㅤㅤ
.🎼.⃤
◍⃟
◍⃟ㅤ


هرکه ازمن توانست بشکند دل دست پا ، پا دست دل : دستمریزاد ، حلالش 😉
چنان در هفت تویی بازی که من بازیت دادم دچاری که وهم این داری که من را شکست ی

📞


‏خورخه لوئیس بورخس، نویسنده آرژانتینی اعتقاد داشت که باید الهیات را شاخه‌ای از ادبیات خیالی پنداشت تا از خواندن آن لذت برد.


تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس به رسم قدیم از در درآمد چندان که نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت:

کنونت که امکان گفتار هست          
بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل دررسد            
به حکم ضرورت زبان درکشی

کسی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم  که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند  تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش  گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم  مگر آن گه که سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف  که آزردن دوستان جهل است و کفارت یمین سهل   و خلاف راه صواب است و نقض رأی اولوالالباب  ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام

زبان در دهان ای خردمند چیست                      
کلیـد در گنــج صــاحب هنــر

چو در بسته باشد چه داند کسی                   
 که جوهر فروش است یا پیلور

 

اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است            
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی

دو چیز طیره عقل است
دم فرو بستن              
به وقت گفتن
و گفتن به وقت خاموش ی

 

گلستانه


🔥چارهٔ من کن و مگذار که
بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو
آواره شوم

🔥از سر کوی تو با دیده تر
خواهم رفت
چهره آلوده
به خوناب جگر خواهم رفت

🔥تا نظر می‌کنی
از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ،
سحر خواهم
رفت

🔥نه که این بار چو هر بار دگر
خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر
خواهم رفت

🔥از جفای تو من زار چو
رفتم ، رفتم
لطف کن
لطف که این بار چو رفتم ، رفتم

🔥چند در کوی تو با
خاک برابر باشم
چند پا مال جفای تو
ستمگر باشم

🔥چند پیش تو ،
به قدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بدکیش
مکدر باشم

🔥می‌روم تا به سجود
بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو
کافر باشم

🔥خود بگو کز تو کشم
ناز و تغافل تا کی
طاقتم نیست
از این بیش تحمل تا کی

🔥سبزه دامن نسرین ترا
بنده شوم
ابتدای خط مشکین ترا
بنده شوم

🔥چین بر ابرو زدن و کین ترا
بنده شوم
گره ابروی پرچین ترا
بنده
شوم

🔥حرف ناگفتن و تمکین ترا
بنده شوم
طرز
محجوب ی و آیین ترا
بنده شوم


🔥الله ، الله ،
ز که این قاعده اندوخته‌ای
کیست استاد تو
اینها ز که آموخته‌ای

🔥اینهمه جور که من از پی
هم می‌بینم
زود خود را به سر کوی
عدم می‌بینم

🔥دیگران راحت و من اینهمه
غم می‌بینم
همه کس
خرم و من درد و الم می‌بینم

🔥لطف بسیار طمع دارم و
کم می‌بینم
هستم آزرده و بسیار
ستم می‌بینم

🔥🍃خرده بر حرف درشت من
آزرده مگیر
حرف آزرده درشتا نه بود ،
خرده مگیر

🔥آنچنان باش که من از تو
شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و
عنایت نکنم

🔥پیش مردم ز جفای تو
حکایت نکنم
همه جا قصهٔ درد تو روایت نکنم

🔥دیگر این قصه بی حد و نهایت
نکنم
خویش را شهرهٔ هر شهر و
ولایت نکنم

🔥خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی
سهل است
سوی تو گوشه چشمی
ز تو گاهی
سهل است


🎼❤️باصدای داریوش اقبالی
❤️🎼وحشی بافقی


‍ 🥀🍃رفتن اولاست
ز کوی تو ، ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن
غلط است

🥀🍃تو نه آنی که غم
عاشق زارت باشم
چون شود خاک بر آن
خاک گذارت
__باشم

🥀🍃مدتی هست که حیرانم و
تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و
_تدبیری نیست

🥀🍃از غمت سر به گریبانم و
تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و
تدبیری نیست

🥀🍃از جفای تو بدینسانم و
تدبیری نیست
چه توان کرد
#پشیمانم
و تدبیری نیست

🥀🍃شرح درماندگی خود
به که تقریر کنم
عاجزم چارهٔ من چیست
چه تدبیر
____
کنم


🥀🍃نخل نوخیز گلستان جهان
بسیار است
گل این باغ بس ی ،
سرو روان
بسیار
است

🥀🍃جان من همچو تو غارتگر جان
بسیار است
ترک زرین کمر موی میان
بسیار
است

🥀🍃با لب همچو شکر تنگ دهان
بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست،
جوان بسیار
است

🍃دیگری اینهمه بیداد
به عاشق نکند
قصد آزردن یاران
موافق
نکند

🍃مدتی شد که در آزارم و
می‌دانی تو
به کمند تو گرفتارم و
می‌دانی
تو

🥀🍃از غم عشق تو
بیمارم و می‌دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و
می‌دانی تو

🥀🍃خون دل از مژه می‌بارم و
می‌دانی تو
از برای تو چنین زارم و
می‌دانی تو

🥀🍃از زبان تو حدیثی نشنودم
هرگز
«از تو شرمنده یک حرف
نبودم هرگز»

🥀🍃مکن آن نوع که آزرده شوم
از خویت
دست بر دل نهم و
پا بکشم از
کویت

🥀🍃گوشه‌ای گیرم و من بعد
نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

🥀🍃دیده پوشم
ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و
شرمنده شوم از
رویت

🥀🍃بشنو پند و
مکن قصد دل‌آزردهٔ خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از
کردهٔ
خویش

🥀🍃چند صبح آیم و از خاک درت
شام روم
از سر کوی تو خودکام
به ناکام روم

🥀🍃صد دعا گویم و آزرده
به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی
رام روم

🥀🍃دور دور
از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک
گام روم

🍃کس چرا
اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روش ی نیست
که نیکو باشد

🍃از چه با من نشوی یار
چه می‌پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می‌پرهیزی

🥀🍃چیست مانع ز من زار
چه می‌پرهیزی
بگشا لعل شکر بار
چه می‌پرهیزی

🍃حرف زن
ای بت خونخوار چه می‌پرهیزی
نه حدیث ی کنی اظهار
چه می‌پرهیزی

🍃که ترا گفت به ارباب وفا
حرف مزن
چین بر ابرو زن و یک بار
به ما حرف مزن

🥀🍃درد من کشتهٔ شمشیر
بلا می‌داند
سوز من سوخته داغ
جفا می‌داند

🥀🥀مسکنم ساکن صحرای
فنا می‌داند
همه کس
حال من بی سر و پا می‌داند

🥀🍃🍃🍃🍃پاکبازم هم کس
طور مرا می‌داند
عاشقی همچو منت نیست
خدا می‌داند


🎼داریوش
🎼من دیگه بچه نمی شم
🎼شعر از :معینی کرمانشاهیㅤ

...⃤.🪄

🖤.⃤




‍ 🥀________ای گل تازه
که بوی ی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

🥀_____رحم بر بلبل
بی برگ و نوا نیست ترا
التفات ی به
اسیران بلا نیست
ترا

🥀ما اسیر غم و اصلا غم ما
نیست ترا
_با اسیر غم خود
رحم چرا نیست
ترا

🥀فارغ از عاشق غمناک
_نمی‌باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد
بود

🥀همچو گل چند به روی همه
_خندان باشی
همره غیر به گلگشت
گلستان
باش ی

🥀هر زمان
با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده
پشیمان باشی

🥀جمع با جمع نباشند و
پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و
_حیران باشی

🥀ما نباشیم
که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و
صد جور برای تو کشد

🥀شب به کاشانهٔ اغیار
_نمی‌باید بود
غیر را شمع شب تار
نمی‌باید بود

🥀همه جا با همه کس
یار نمی‌باید بود
یار اغیار دل‌آزار نمی‌باید بود

🥀تشنهٔ خون من زار نمی‌باید بود
__
تا به این مرتبه خونخوار
____نمی‌باید بود

🥀من اگر کشته شوم
باعث بدنامی
تست
موجب شهرت بی باکی و
خودکامی تست


🥀🍂دیگری جز تو مرا اینهمه
آزار نکرد
________جز تو کس
در نظر خلق مرا
خوارنکرد

🥀آنچه کردی تو به من
هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این
کار نکرد

🥀این ستمها دگری با من
بیمار نکرد
__
هیچکس
اینهمه آزار من زار نکرد

🥀گر ز آزردن من
هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی
__آزردن من

🥀جان من سنگدل ی ،
دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک
فتادن غلط
است

🥀چشم امید به روی تو
گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن
غلط است






◍⃟🎼
◍⃟
◍⃟ㅤ

.ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ.ㅤㅤ


.🎼.⃤





♥️🩸

🔥باصدای داریوش اقبالی
🔥شعر از :وحشی بافقی
🔥🦋هزارگلخونه آواز
🔥فصل الخطاب


Gereksiz insanları hayatından silmeyi öğren


Video is unavailable for watching
Show in Telegram




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نجوا !

در گذر رود به محرابها ...
صدای مناجات زنده رود را میشنوم!


⃤⃟🌊 ⃟ ⃟ 🌊 ⃟ ⃟ ⃟ ⃟♡
به اصفهان رو که تا بنگری
بهشت ثان ی
به زنده رودش سلام ی ز چشم
ما رسان ی

شاعر: ملک الشعرای بهار


در سال ۱۳۱۲ زمانی که محمدتقی بهار در اصفهان به سر می‌برد، با علی اکبر شهنازی که به این شهر سفر کرده بود دیدار کرد.
در این دیدار بهار گفت قصد دارد شعری در وصف "اصفهان" بسراید و شهنازی هم رِنگی که قطعه موسیقی که تصنیف نموده بود را در اختیار او گذاشت و بهار هم بر روی همین قطعه شعری ساخت.

20 last posts shown.

799

subscribers
Channel statistics