همونطور که جلوی پنجره ایستاده بود پرده رو کنار زد تا به نور اجازهی ورود به خونه رو بده و بتونه ابر های پنبهای رو ببینه؛ بلافاصله بعد از کنار رفتن پرده ها و نمایان شدن آسمون لبخند عمیقی روی لب هاش نقش بست.
بعد از چند لحظه در حالی که لبخندش در حال محو شدن بود، توی آغوش گرم و بزرگی فرو رفت که باعث تمدید شدن لبخندش و چه بسا عمیق تر شدنش شد.
@neonlightworld.
بعد از چند لحظه در حالی که لبخندش در حال محو شدن بود، توی آغوش گرم و بزرگی فرو رفت که باعث تمدید شدن لبخندش و چه بسا عمیق تر شدنش شد.
@neonlightworld.