دخترک خندهکنان گفت که چیست
راز این حلقهی زر؟
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرهی او
این همه تابش و رخشندگی است.
مرد حیران شد و گفت:
حلقهی خوشبختی است، حلقهی زندگی است.
همه گفتند: مبارک باشد!
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد.
سال ها رفت و شبی،
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقهی زر
دید در نقش فروزندهی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر!
زن پریشان شد و نالید که وای!
وای، این حلقه که در چهرهی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقهی بردگی و بندگی است.
فروغ فرخزاد
𝗜𝗺𝗜𝗻𝗧𝗵𝗲𝗗𝗮𝗿𝗸𝘄𝗼