Street spirit


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
https://t.me/BiChatBot?start=sc-712058-I5Rj1SG

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




بچه هایی که کانالشون پرایوته فراموش نکنین لینکو برام بفرستین
نمیتونم پرایوتا رو بیینم




بالاخره بعد از صد سال سر و کله کردن با خودم چالش گذاشتم


●~ Challenge

این پیام و فوراورد کنین و من بر اساس وایبتون یکی از اجرام آسمانی رو بهتون نسبت میدم

•پرایوتا اینجا لینکشون و بفرستن
•ظرفیت : 30 نفر

ممنونم از استقبالتون💙💙💙
احتمالا تا فردا شب جوابا رو میذارم .
@invisibleshadoow




Forward from: The Twilight Zone
این پیام رو فوروارد کنید توی چنلتون تا چند خط از اشعار سهراب سپهری رو بهتون هدیه کنم.




از صبح این آهنگ تو ذهنم میخونه




در بند هیچ چیز نبود وتنها به این فکر می‌کرد که از تخمه فروشی بیزار است ، از تکرار زندگی پدرش بدش می آید. از خیلی چیزها ها که بچه ها در چنین سال هایی از عمر دوست دارند ، بدش می آمد . حتی وقتی دختری می‌رقصید احساس دلتنگی می‌کرد و نمی‌دانست چرا .

●سمفونی مردگان / عباس معروفی




آه که چقد دلم میخواد بشینم دوباره سمفونی مردگان و بخونم . اگه کتاب و نمیشناسین، به قلم عباس معروفی نوشته شده . انگشتای این مرد و باید بوسید .


Forward from: Dark Reality Magazine
And when nobody wakes you up in the morning, and when nobody waits for you at night, and when you can do whatever you want. What do you call it, freedom or loneliness?
#Charles_Bukowski
@DarkRealityMagazine


"دو نفر و به فاصله ی سه روز از دست دادم ". هضم کردن همین یه جمله چندین ماه طول کشید . آیا روند سوگواری رو طی کردم ؟ احتمالا نه . مجبور بودم بیست و چهار ساعته تو موود دفاعی باشم و تظاهر کنم همه چی اوکیه . از طرف دیگه ، مجبور بودم غممو پنهان کنم چون برای بقیه ی ادما قابل درک نبود . تا مدت ها به خودم اجازه ی سوگواری ندادم حتی موقعی که نیاز به تظاهر نبود .
اگه تو موقعیتی شبیه به این هستین ، بدونین که تنها نیستید ، در مورد سوگواری بخونین و تلاش کنین که به خودتون کمک کنین و از بقیه کمک بخواین .


هیچ وقت براشون اسم نذاشتم ، ولی تو اون زمانا ، تنها دلیلی که میرفتم خونه ی بابا بزرگم به خاطر اونا بود . باعث میشدن زنده بمونم ، دومم بیارم و تحمل کنم .


اینجا دو سال و نیم بعد از مسافرته . این دو تا ، گربه های خونه ی بابا بزرگم بودن . دقیقا وسط یکی از سیاه ترین دوران زندگیم . دیدین میگن گربه ها غم و اندوه ادم ها رو زود متوجه میشن ؟ این حرف کاملا درسته . اینجا اولین بار بود که آروم پیشم نشستن و دوست شدن باهام
سه سال و نه ماه میگذره از اون موقع ها و من تازه الان رفتم سراغ عکسایی که گرفتم و چیزایی که نوشتم . هنوزم کنار نیومدم ، هنوزم تن و بدنم میلرزه . ولی امروز نیاز داشتم که برای خودم یادآوری شون کنم .






احتمالا این آخرین سفری بود که با خیال راحت و آرامش کامل رفتم

20 last posts shown.

62

subscribers
Channel statistics