[Empty Note]


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


خوشحالم اینجایی.
میتونی ویک صدام کنی.
-همون یادداشت های خالی-
·| با ی فنجون قهوه تلخ،حرف هات رو میشنوم:
☕️🍃
[ https://t.me/BiChatBot?start=sc-491801-XldApoJ ]

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




This world is rabid, this world is through
Follow me through an empty dre
am.




من: ی چیزی میزارم اینجا
شما: تازه یادتون میاد لفت بدید
😂💚




So wake up and stay with me
Cause I’m starting to think
That I never actually had
you.


همه ی روزها،موقع طلوع خورشید با چشم های بسته روی نیمکت چوبی پشت بوم
میشینم و پشت به طلوع و رو به غرب،
پیامم رو برات میفرستم.
سوال من اینه:
آیا باز هم همدیگر رو خواهیم دید؟






منظره های نقاشی شده ای وجود دارند که می توان از میان آنها گذشت یا تأمل کرد؛ در برخی از آنها می توان پرسه زد،اما در بعضی از آنها آدمی میل دارد بماند یا زندگی کند.
هرکدام از این منظره ها به درجاتی از کمال دست یافته اند،اما آنهایی که آدم دوست دارد در آنها زندگی کند برتر از دیگران اند.

-فرانسوا چنگ،نقاش سلسله ی سونگ کوئوشی،قرن یازده میلادی.


for every street of any scene
any place you've never been
i'll be your guide.

·|https://t.me/itsemptynote 🤍


اون روز اخرین روز دیدن دست هات بود.
وقتی سیگار رو بین انگشت های لاغر و کشیده ات نگه داشته بودی.
اون روز آخرین فرصت من برای بوییدن عطر شال گردنی بود که خودم برات بافته بودمش.
اون روز دنیا،سرد و تنگ بود.
اون روز نه من میتونستم دستای سردت رو گرم کنم نه نگاه تو قلب من رو گرم میکرد.
اون روز،همون لحظه بود که سرمای زمستون تو سینه ی من نشست و هیچوقت بهارش نرسید.
اخرین لحظات.
اخرین لحظاتی که تو ازشون خبر داشتی و من بی توجه به جزئیات، از کنارشون گذشتم.
چطور متوجه آخرین لبخندت که رنگ دیگه ای داشت نشدم؟
چطور متوجه بوی اخرین ها نشدم؟
من هیچ وقت نفهمیدم که اون روز،آخرین روز ما بود.
اگه بهش فکر کنی،میبینی غم انگیز و دردناکه.اینطور نیست امیلی؟
گریه ها و اشک هات رو نگه داشتی و به من لبخند زدی.تا قلبم رو بیشتر از این نشکنی.
اما من
امروز نشستم و برای تمام روزهایی که اشک نریخته بودی گریه کردم.
به کیک بدمزه و سوخته ی تو دستم گاز زدم و گریه کردم.
بخاطر اخرین لحظه ای که داشتی میرفتی و بند کتونیت رو که باز شده بود و نبستمش،سکوت کردم و اجازه دادم با همون بند های باز شده بری گریه کردم.
شاید اگه بند باز شده کتونیت رو میبستم،تصمیمت عوض میشد.
شاید بند کتونیت رو به موزائیک های خیابون گره میزدم،گره ای کور که نشه بازش کرد .
شاید میموندی امیلی.
گریه کردم و حالا خالی از هرغمی،
با ی دلتنگی عجیب و تموم نشدنی ای به تو خیره شدم.
به تویی که دیگه لازم نیست نگران باشم اگه شال گردنت رو یادت رفت با چی گرم میشی،
به تویی که نگران نمیشم اگه جیب های پالتوی من نباشن،دست های سردت رو با چی گرم میکنی.
به تویی که نگران نیستم اگه بند کتونیت باز شد،زمین نخوری.
تویی که تا سال های دیگه و
تا لحظه ای که چشم هام رو برای همیشه ببندم، صداش رو دیگه نمیشنوم.
امیلی،تو من رو یادت میره.
کیک های شکلاتی ای رو که خودم برات پختم و به دستت دادم تا سیگار نکشی رو یادت میره.
من رو یادت میره.
کلماتی که هیچوقت بهت نگفته ام و تو سینه ام دفن شدن رو یادت میره.
چشم هایی که همیشه نگاهش روی تو بود و بوی تنت رو گرفته بودن رو یادت میره.
امیلی،تو یادت میره که منی وجود داشت و با تمام تنهایی ای که از اسمش هم فریاد میکشید،قلم برمیداشت و فقط برای تو مینوشت.
یادت میره کلمات تو ذهن من فقط برای تو روی کاغذ نقش میبندن.
تو راحت چشم هات و بستی و ذهنت خالی از منه،اما من تمام لحظاتم با خاطره هایی که باهات نساختم پر شده.

_برای امیلی،دختر رویاهای من.
صاحب خاطرات نداشته ات،ویک




[دارم فکر میکنم نویسنده دوره گرد بودن تو دهه نود میلادی چه حسی داره؟]




باید بگم که آهنگ های بیکلام،حرف های بیشتری رو درون خودشون جا دادن؟
درست مثل این آهنگ.


سکوتم، دلتنگی درون رگ هام رو فریاد میزنه.
سکوتم رو میشنوی امیلی؟


- سلاحی برای کشتن به همراه داری؟
- دلتنگی دارم؛ مرا می کشد...

محمود درویش


البته،همیشه از طلوع ها عکس گرفتم.


·|Bibloismia:
رایحه و بوی کتاب های خوب یا قدیمی.

20 last posts shown.

49

subscribers
Channel statistics