حبیب جعفرنژاد:
حبیب جعفرنژاد:
خاطرم آزرده از بیدادهاست
وآنچه آمد بر سرم در یادهاست
نی دلم آسود نی جانم غنود
غصه ام را آشنا ناشادهاست
دل به شیرینی خودش را باخت کو
خود گرفتارش بسی فرهادهاست
ناله ام بشنید هر گوشی که بود
آه دل را هم نوا همزادهاست
حجله ای آراستندم پا نهم
با عروسی کز پی اش دامادهاست
سروها با آنکه میرقصند ناز
شهره دیدم رقص این شمشادهاست
حال میپرسم کجایم من ؟ کجاست ؟
بعد ما از بلخ تا بغدادهاست
هر شدن یا هیچ گشتن ساده نیست
هیچ و هر را خانه در بنیادهاست
بندگی کن بذر نیکی را فکن
تخم شر همراه با آزادهاست
از خراباتی شدن دلشاد باش
فتنه ها هم بند با آبادهاست
تار و پودم سوخت عشقش در عجب
از چنان سوزاندنی استادهاست
آنچه آخر برد از کویی به کوی
عاقبت خاکسترم را بادهاست
با سکوت از عشق مینالی حبیب
کاین سکوتت برترین فریادهاست
@ivrigh